dissuade

/ˌdɪˈsweɪd//dɪˈsweɪd/

معنی: باز داشتن، دلسرد کردن، منصرف کردن
معانی دیگر: برگاشت کردن، رای کسی را تغییر دادن، بازداشتن کسی ازامری

جمله های نمونه

1. they tried to dissuade me from going there
آنان کوشیدند مرا از رفتن به آنجا منصرف کنند.

2. i tried albeit uselessly, to dissuade him
هرچند که فایده ای نداشت،سعی کردم او را منصرف کنم.

3. i expostulated with him for two hours but could'nt dissuade him from buying that house
دو ساعت با او کلنجار رفتم ولی نتوانستم او را از خرید آن خانه منصرف کنم.

4. The parents tried to dissuade their son from marrying the girl.
[ترجمه گوگل]والدین سعی کردند پسرشان را از ازدواج با دختر منصرف کنند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش سعی کردند پسرش را از ازدواج با دختر منصرف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I tried to dissuade her from getting married.
[ترجمه گوگل]سعی کردم او را از ازدواج منصرف کنم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را از ازدواج منصرف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Doctors had tried to dissuade patients from smoking.
[ترجمه گوگل]پزشکان سعی کرده بودند بیماران را از کشیدن سیگار منصرف کنند
[ترجمه ترگمان]پزشکان سعی کرده بودند بیماران را از سیگار کشیدن منصرف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The airport ground crew tried to dissuade the pilot from taking off.
[ترجمه گوگل]خدمه زمینی فرودگاه سعی کردند خلبان را از پرواز منصرف کنند
[ترجمه ترگمان]پرسنل زمینی فرودگاه سعی کردند که خلبان را از پیاده شدن منصرف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I tried to dissuade him from giving up his job.
[ترجمه گوگل]سعی کردم او را از رها کردن کارش منصرف کنم
[ترجمه ترگمان]من سعی کردم او را از اینکه کارش را رها کنم منصرف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Father tried hard to dissuade him from getting married.
[ترجمه گوگل]پدر خیلی تلاش کرد تا او را از ازدواج منصرف کند
[ترجمه ترگمان]پدر سعی کرد او را از ازدواج منصرف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The police managed to dissuade him from jumping off the building.
[ترجمه گوگل]پلیس موفق شد او را از پریدن از ساختمان منصرف کند
[ترجمه ترگمان]پلیس موفق شد اونو از پریدن از ساختمون منصرف کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This all goes to dissuade consultants in the major firms from leaving.
[ترجمه گوگل]همه اینها برای منصرف کردن مشاوران در شرکت های بزرگ از خروج است
[ترجمه ترگمان]همه اینها برای منصرف کردن مشاوران در شرکت های بزرگ از ترک کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. So, having done his best to dissuade him, the man did his best to get him reasonable terms.
[ترجمه گوگل]بنابراین، پس از آن که تمام تلاش خود را برای منصرف کردن او انجام داد، تمام تلاش خود را کرد تا شرایط معقولی برای او به دست آورد
[ترجمه ترگمان]بنابراین، پس از آن که بهترین کار را برای منصرف کردن او انجام داد، مرد بهترین کار را کرد تا شرایط منطقی را به او برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I was trying to dissuade them from doing so.
[ترجمه گوگل]من سعی می کردم آنها را از این کار منصرف کنم
[ترجمه ترگمان]سعی می کردم آن ها را از این کار منصرف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I did attempt to dissuade him, but without success.
[ترجمه گوگل]من سعی کردم او را منصرف کنم، اما موفق نشدم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را منصرف کنم، اما موفق نشدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

دلسرد کردن (فعل)
estrange, dissuade, dispirit, disappoint, discourage, dishearten, unnerve

منصرف کردن (فعل)
dissuade

انگلیسی به انگلیسی

• deter, discourage, persuade against
if you dissuade someone from doing something, you persuade them not to do it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

متضاد persuade :ترغیب کردن کردن - برانگیختن
زده کردن کسی از چیزی
بازداشتن
:To persuade someone to not do something
کسی رو از کاری منصرف یا دلسرد کردن یا بازداشتن
: I tried to dissuade her from leaving
سعی کردم از رفتن منصرفش کنم.
@لَنگویچ

منصرف کردن

بپرس