dominant

/ˈdɑːmənənt//ˈdɒmɪnənt/

معنی: مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف
معانی دیگر: برتاو، سرپنجه، بارز، چیره دست، سلطه گر، حاکم، (اندام های دوگانه یا دو سویه ی بدن) غالب، قوی تر، (ژن شناسی) ژن غالب (رجوع شود به: قانون های مندل mendel's laws)، (موسیقی) نت دومینانت (نت پنجم در اکتاو)، (بوم شناسی - گونه ای از گیاه یا جانور که در محیط ویژه ای چیره است) گونه ی غالب، چیرگونه، متعادل، مقتدر

جمله های نمونه

1. the dominant eye
چشم غالب (قوی تر)

2. the dominant hemisphere of the brain
نیمکره ی چیره (در مغز)

3. a dominant hill
تپه ی مسلط (براطراف)

4. a dominant personality
(روان شناسی) شخصیت چیره (یا سلطه گر)

5. one of the dominant states in brazil
یکی از ایالت های برتر در کشور برزیل

6. . . . today you are great and dominant
. . . که امروز سالار و سرپنجه ای

7. they had been oppressed by a more dominant race
آنان توسط نژاد چیره تری مورد ظلم و جور قرار گرفته بودند.

8. The British were formerly dominant in India.
[ترجمه گوگل]انگلیسی ها قبلاً در هند مسلط بودند
[ترجمه ترگمان]بریتانیایی ها پیش از این در هند حاکم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was the dominant partner in the relationship.
[ترجمه موسی] او شریک اصلی در این رابطه بود.
|
[ترجمه گوگل]او شریک غالب در رابطه بود
[ترجمه ترگمان]او شریک غالب در این رابطه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She's the dominant child in the group.
[ترجمه Behnoosh] او برترین ( اصلی ترین، قوی ترین، مهمترین ) فرد در گروه هست
|
[ترجمه گوگل]او فرزند غالب گروه است
[ترجمه ترگمان]او یک بچه غالب در گروه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The promise of tax cuts became the dominant element in the campaign.
[ترجمه گوگل]وعده کاهش مالیات به عنصر غالب در مبارزات انتخاباتی تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]وعده کاهش مالیات، عامل غالب در این مبارزه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The firm has achieved a dominant position in the world market.
[ترجمه بانی] این شرکت به جایگاه برجسته ایی در بازار جهانی دست یافته است.
|
[ترجمه موسی] این شرکت به جایگاه برتر در بازار جهانی دست یافته است.
|
[ترجمه گوگل]این شرکت در بازار جهانی به جایگاه برتری دست یافته است
[ترجمه ترگمان]این شرکت به جایگاه غالب در بازار جهانی دست یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The dominant male gorilla is the largest in the group.
[ترجمه گوگل]گوریل نر غالب بزرگترین گروه در این گروه است
[ترجمه ترگمان]گوریل نر غالب بزرگ ترین گوریل نر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The castle stands in a dominant position above the town.
[ترجمه گوگل]این قلعه در موقعیت غالب بالای شهر قرار دارد
[ترجمه ترگمان]قلعه در جایگاه غالب در بالای شهر قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Truth is of dominant importance.
[ترجمه گوگل]حقیقت از اهمیت غالب برخوردار است
[ترجمه ترگمان]حقیقت از اهمیت ویژه ای برخوردار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Japan became dominant in the mass market during the 1980s.
[ترجمه گوگل]ژاپن در دهه 1980 بر بازار انبوه مسلط شد
[ترجمه ترگمان]ژاپن در دهه ۱۹۸۰ در بازار انبوه حاکم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He suffered from an oppressively dominant mother.
[ترجمه گوگل]او از مادری ظالمانه رنج می برد
[ترجمه ترگمان]او از مادر اصلی زیبایی رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The right hand is dominant in most people.
[ترجمه گوگل]دست راست در اکثر افراد غالب است
[ترجمه ترگمان]دست راست در بیشتر مردم غالب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مافوق (صفت)
over, above, superior, super, transcendent, upmost, dominant, uppermost

برتر (صفت)
superior, better, premier, preferable, higher, premiere, pre-eminent, dominant, prevalent, preponderant, paramount, uppermost, overriding, superempirical, top-dog

چیره (صفت)
bold, dominant, victorious

برجسته (صفت)
prime, master, striking, leading, protuberant, distinguished, outstanding, illustrious, dominant, bossed, prominent, eminent, bossy, gibbous, bulging, convex, bunchy, famous, predominant, egregious, noted, dome-shaped, kenspeckle, embossed, knobby, laureate, noticeable, overriding, palmary, stereometric, supereminent, torose

عمده (صفت)
primary, main, principal, prime, important, significant, essential, head, chief, major, excellent, leading, dominant, copacetic, key, staple, predominant, considerable

غالب (صفت)
overbearing, dominant, conquering, prevailing, predominant, overcoming

مسلط (صفت)
dominant, predominant, preponderant, regnant

حکمفرما (صفت)
dominant, predominant, rampant, regnant

نافذ (صفت)
pervasive, dominant, incisive, trenchant, predominant, penetrating, penetrative, penetrant, influent

نمایان (صفت)
seeming, visible, dominant, egregious, ostensible

فائق (صفت)
superior, excellent, dominant, prevalent, predominant, surmounting

مشرف (صفت)
dominant, predominant, honored to visit

تخصصی

[علوم دامی] غالب ؛ در توصیف ژنیتیکی به کار می رود که وقتی با آللش جفت می شود، مانع از تجلی آن می گردد.
[برق و الکترونیک] غالب
[زمین شناسی] غالب، چیره ( زغال سنگ شناسی ): در توصیف سازنده های زغال سنگ، بیش از 60 درصد از یک جز خاص که در زغال حاضر می شود ( 1963) مقایسه شود با : کم یاب – رایج – بسیار رایج – فراوان . ( بوم شناسی ): یک گونه یا گروهی از گونه ها که از نظر تعداد یا عددی بسیار فراوان است یا به حد زیادی جریان انرژی را کنترل می کند یا به شدت بر روی محیط اثر می گذارد و در درون یک جامد یا مجموعه عمل می کند .
[ریاضیات] مسلط، غالب، مستولی، مشرف

انگلیسی به انگلیسی

• fifth note of the scale (music)
controlling, commanding
someone or something that is dominant is more powerful, important, or noticeable than similar people or things.

پیشنهاد کاربران

غالب، تسلط آمیز
مثال: The dominant species in the forest is the oak tree.
گونه ی غالب در جنگل درخت بلوط است.
Main or most important
عظیم و پرقدرت
dominant ( adj ) ( dɑmənənt ) =more important, powerful or noticeable than other things, e. g. The company has achieved a dominant position in the world market. dominance ( n )
dominant
سلطه جو
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : dominate
✅️ اسم ( noun ) : domination
✅️ صفت ( adjective ) : dominant
✅️ قید ( adverb ) : dominantly
سردسته حیوانات در گروه جمعی\ a dominant animal in a social group
غالب
مقتدر
چیره، چیره جو، چیره جویانه
فراگیر
Dominant در موسیقی درجه پنجم گام های ماژور و مینور
برتر
dominant ( هنرهای تجسمی )
واژه مصوب: چیره
تعریف: ویژگی بخشی از یک ترکیب‏بندی که بیش از هر عنصر دیگری بر بیننده تأثیر می گذارد
در نقش فعل : حاکم شدن ، رایج شدن
حاکم
سرآمد
وجه غالب - سلطه - گر
ارباب
مهم ترین
نمایان
غالب، مسلط
برجسته، حاکم ( به معنی عامل مهمتر و قویتر ) ، عمده، برتر
درصدر، صدرنشین
غالب، رایج
Bossy or pushy
سلطه ور شدن
چیره بستن
فرد چیره و غالب
سلطه گر ، قلدر و زورگو بودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس