ear

/ˈɪr//ɪə/

معنی: دسته، شنوایی، غول، خوشه، گوش، سنبله، خوشهدار یا گوشدار شدن
معانی دیگر: (کالبدشناسی) گوش (پره ی گوش و بخش های درونی آن)، حس سامعه، (به ویژه در مورد موسیقی - داشتن گوش حساس که تفاوت های آهنگ و زیر و بمی را خوب درک می کند) حساسیت سامعه، گوشمندی، هر چیز گوش مانند، گوش سان، گوشدیس، (گیاه شناسی)، خوشه کردن، سنبله کردن، هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه، خوشه دار یا گوشدار کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: earlike (adj.)
عبارات: have one's ear to the ground, in one ear and out the other
(1) تعریف: the organ of hearing in man and vertebrate animals.

(2) تعریف: an ability to distinguish sounds clearly and accurately.

- an ear for spoken French
[ترجمه گوگل] یک گوش برای گفتار فرانسوی
[ترجمه ترگمان] یک گوش برای زبان فرانسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: sense of hearing.

- To my ears, it's just noise.
[ترجمه گوگل] برای گوش من، این فقط سر و صدا است
[ترجمه ترگمان] به گوش من، این فقط سر و صدا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: friendly or positive attention.

- I have the ear of the mayor.
[ترجمه یه کسی] من گوش شهردار را دارم
|
[ترجمه گوگل] من گوش شهردار را دارم
[ترجمه ترگمان] من گوش شهردار رو دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the seed-bearing part of a plant such as corn.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: earing, eared
• : تعریف: to form ears.

جمله های نمونه

1. ear drops
داروی گوش،قطره ی گوش

2. sharp ear
گوش تیز

3. the ear of a jug
دسته ی کوزه

4. an ear for something
شم کار(ی را داشتن)،استعداد چیزی (را داشتن)

5. a sensitive ear
گوش حساس

6. his left ear is deaf
گوش چپ او کر است.

7. the human ear consists of the external ear (or pinna), the middle ear (or tympanum), and the inner ear (or labyrinth)
گوش انسان شامل گوش برونی (یا پره ی گوش) و گوش میانی (یا صماخ) و گوش درونی (یا پیچال) است.

8. bend someone's ear
با توجه یا اشتیاق گوش کردن

9. have the ear of
مورد اعتماد و حرف شنوی (کسی) بودن،تماس نزدیک و اختصاصی داشتن

10. in one ear and out the other
گوش دادن ولی عمل نکردن،از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن

11. incline one's ear
گوش فرا دادن،(با دقت یا توافق) گوش دادن

12. lend an ear (to)
گوش دادن

13. play by ear
بدون نت (آلت موسیقی را) نواختن،فی البداهه نغمه سرایی کردن

14. pound one's ear
(امریکا - خودمانی) خوابیدن

15. smile from ear to ear
لبخند بزرگی بر لب داشتن،گوش تا گوش لبخند بودن

16. he had the ear of stalin
استالین به حرف او گوش می داد.

17. he has an ear for languages
استعداد یادگیری زبان او خوب است.

18. he has an ear for music
او موسیقی را خوب درک می کند.

19. he nipped my ear between his fingers and pulled
گوشم را میان دو انگشتش گرفت و کشید.

20. flea in one's ear
خرده گیری دردآور،انتقاد شدید،کنایه ی زننده

21. give (or bend) ear
توجه (موافقت آمیز) کردن،گوش فرا دادن

22. make a pig's ear out of something
بد انجام دادن،کارها را خراب کردن،خیطی بالا آوردن

23. play it by ear
(بدون برنامه ریزی قبلی) کاری را کردن،درجا تصمیم گرفتن

24. play it by ear
(بدون نقشه ی قبلی) با در نظر گرفتن شرایط وقت عمل کردن

25. set on its ear
جنجال بر پا کردن،شلوغ پلوغ کردن،به هم ریختن

26. turn a deaf ear (to something)
گوش شنوا نداشتن (نسبت به چیزی)،اعتنا نکردن،گوش فرا ندادن

27. turn a deaf ear (to)
گوش نکردن،توجه (به پند و غیره) نکردن

28. with half an ear
با توجه کم گوش کردن

29. a box on the ear
سیلی بر بنا گوش

30. he has a delicate ear for music
گوش او نسبت به موسیقی حساس است.

31. he turned a deaf ear to his parents' advice
او به پند والدین خود گوش نداد.

32. she has an exquisite ear for music
او موسیقی را خوب درک می کند.

33. she pierced my daughter's ear lobe with a needle
با سوزن نرمه ی گوش دخترم را سوراخ کرد.

34. some sounds rasp the ear
برخی صداها گوشخراش هستند.

35. the teacher tweaked my ear and said, "you're late again!"
معلم گوش مرا پیچاند و گفت ((باز دیر آمدی !))

36. (be) out on one's ear
ناگهان اخراج شدن،بلامقدمه مرخص شدن

37. have (or keep) an ear to the ground
به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن،مترصد بودن

38. he cuffed me over the ear
او زد توی گوشم.

39. i flipped him on the ear with my gloves
با دستکش یواش زدم به گوشش

40. the external parts of the ear
بخش های برونی گوش

41. the vestibule of the inner ear
دهلیز گوش داخلی

42. they slit his throat from ear to ear
سرش را گوش تا گوش بریدند.

43. to hear better, i plastered my ear to the door
گوشم را به در چسباندم که بهتر بشنوم.

44. agha amoo was deaf in the left ear
گوش چپ آقا عمو کر بود.

45. this kind of music is an offense to the ear
این گونه موسیقی گوش را آزار می دهد.

46. he drew her to one side and whispered in her ear
او را به گوشه ای کشید و در گوشش نجوا کرد.

47. i was ironing (clothes) and listening to the radio with half an ear
داشتم در حین اتو کردن به رادیو هم کمی توجه می کردم.

مترادف ها

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

شنوایی (اسم)
hearing, audition, ear

غول (اسم)
hole, ear, cave, cavern, corral, bogy, giant, ogre, colossus, ghoul, gargantua, bugaboo, hobgoblin

خوشه (اسم)
truss, ear, cluster, raceme, inflorescence

گوش (اسم)
ear

سنبله (اسم)
ear

خوشهدار یا گوش دار شدن (فعل)
ear

تخصصی

[عمران و معماری] حلقه - گوشواره
[کامپیوتر] گوش 1- سرکشی کوچک در سمت راست حرف جی . 2. کادر اطلاعاتی کوچکی در دو طرف یک خط عنوان یا تیتر . در روزنامه ها . این علامت عموماً برای پیش بینی وضع هوا به کار می رود .

انگلیسی به انگلیسی

• part of the body used for hearing; ability to differentiate between musical tones; sense of hearing; ear of corn, corncob

پیشنهاد کاربران

گوش
مثال: He whispered something in her ear.
او چیزی را به گوشش زمزمه کرد.
"ears back, step back. "
گوش ها به عقب، یک قدم به عقب"
اگر حیوانی گوش هایش را صاف به سرش بچسباند، این یک هشدار است که به آن حیوان نزدیک نشوید.
ear به معنای گوش
ears به معنای گوش ها😊
Estimated Average Requirement
متوسط نیاز برآورده شده ( تغذیه )
EAR ( تغذیه )
واژه مصوب: نیاب
تعریف: ← نیاز میانگین برآوردی
واژه ear به معنای گوش
واژه ear به معنای گوش به عضوی از بدن انسان و حیوانات گفته می شود که با آن صداها را می شوند. گوش در دو طرف سر واقع شده است و در برخی حیوانات به صورت گوش درونی و گوش بیرونی بروز پیدا می کند.
منبع: سایت بیاموز
Ear of corn:
خوشه ذرت یا بلال
گوش=ear
گوش ها=ears
استعداد، نظر را جلب کردن، توجه جلب کردن
بیمه نامه تمام خطر نصب ( Erection All Risks )
بیمه نامه ای است که خسارت های فیزیکی غیر قابل پیش بینی و ناشی از حادثه را در زمان اجرای عملیات نصب یا مونتاژ ماشین آلات پوشش می دهد.

بپرس