end

/ˈend//end/

معنی: اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، حد، پا، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء، پایان یافتن، تمام شدن، بپایان رسیدن، منتج شدن، بپایان رساندن، ختم کردن، بانتها رسیدن، خاتمه دادن، تمام کردن، خاتمه یافتن، به انتها رسیدن
معانی دیگر: کنه، مرز، آغازگاه، پایانگاه، کرانه، کناره، به پایان رسانی، انجام، مرگ، نابودی، از جهان رفتن، پایان زندگی، ته، منتهی الیه، لبه، بیخ، بخش (از یک سازمان و غیره)، هدف، آماج، کامه، خواسته، علت، نتیجه، پیامد، پایان دادن، به پایان رسیدن یا رساندن، تمام کردن یا شدن، سپری شدن یا کردن، خاتمه یافتن یا دادن، پایان (چیزی یا عمری) بودن، نابود کردن، مردن، کشتن، (فوتبال امریکایی) بازیکن گوشه، مخفف:، ظهرنویسی کردن، طرف

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: make both ends meet, make ends meet
(1) تعریف: either extreme point of anything that has length.
مترادف: extremity, terminus
مشابه: apogee, point, terminal, tip, ultima Thule

- the end of the string
[ترجمه گوگل] انتهای رشته
[ترجمه ترگمان] پایان رشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the end of the road
[ترجمه ترجمه ابی] انتهای جاده
|
[ترجمه آرزو صادق زیراسفی] پایان راه
|
[ترجمه گوگل] پایان جاده
[ترجمه ترگمان] انتهای جاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a point or area at or adjacent to an extremity, often serving as a boundary or limit.
مترادف: limit, terminus
مشابه: border, edge, extremity, margin, side

- the west end of town
[ترجمه گوگل] انتهای غربی شهر
[ترجمه ترگمان] انتهای غربی شهر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a point in time at which a process, activity, or designated period ceases or reaches completion; termination; conclusion.
مترادف: close, completion, consummation, finish, stop, termination
متضاد: beginning, birth, dawn, inception, onset, start
مشابه: conclusion, evening, finis, ultimate, windup

- the end of the day
[ترجمه گوگل] پایان روز
[ترجمه ترگمان] پایان روز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: extreme limit; ultimate extent.
مشابه: extent, extremity, fate, last, limit, measure

- the end of my patience
[ترجمه گوگل] پایان صبر من
[ترجمه ترگمان] با صبر و شکیبایی من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the concluding part.
مترادف: closure, conclusion, ending
متضاد: beginning, start
مشابه: coda, denouement, epilogue, finale, resolution, ultimate, wane

- the end of the movie
[ترجمه گوگل] پایان فیلم
[ترجمه ترگمان] پایان فیلم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the end of the book
[ترجمه گوگل] پایان کتاب
[ترجمه ترگمان] پایان کتاب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: goal, purpose, or aim.
مترادف: aim, goal, purpose, terminus
مشابه: effect, intention, motive, object

- We're all working toward the same end.
[ترجمه گوگل] همه ما برای یک هدف کار می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما همه با هم داریم کار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: result; outcome.
مترادف: outcome, result, upshot
مشابه: aftermath, conclusion, consequence, effect, fate, fruit, issue

- What was the end of the argument?
[ترجمه گوگل] پایان بحث چه بود؟
[ترجمه ترگمان] آخرش چی شد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: death; destruction; ruin.
مترادف: annihilation, death, demise, destruction, extinction, fate, ruin
مشابه: abolition, destiny, doom, passing

- He met his end during the war.
[ترجمه گوگل] او در طول جنگ به پایان خود رسید
[ترجمه ترگمان] او در زمان جنگ به پایان رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: share or area of responsibility.
مترادف: quota, share
مشابه: part, portion

- I did my end of the work. Did you?
[ترجمه گوگل] پایان کارم را انجام دادم آیا تو؟
[ترجمه ترگمان] من کارم رو انجام دادم واقعا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: point of view.
مترادف: point of view, standpoint
مشابه: perspective

- It looks fine from my end.
[ترجمه گوگل] از انتهای من خوب به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] از پایان کارم اشکالی نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: in football, a player who lines up at one end of the line of scrimmage.

(12) تعریف: (informal, old-fashioned) the very best or worst (prec. by "the").

- These milkshakes are just the end!
[ترجمه گوگل] این میلک شیک ها فقط پایان کار هستند!
[ترجمه ترگمان] این میلک شیک are
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ends, ending, ended
(1) تعریف: to cause to stop; finish; conclude.
مترادف: complete, conclude, finish
متضاد: begin, continue, start
مشابه: abolish, cap, cease, discontinue, dissolve, halt, kill, lift, stop, terminate, wind up

- The thunderstorm ended the picnic.
[ترجمه کیمیا] طوفان از گردش برگشت.
|
[ترجمه گوگل] رعد و برق به پیک نیک پایان داد
[ترجمه ترگمان] طوفان به گردش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A back injury ended her career as a dancer.
[ترجمه گوگل] آسیب دیدگی کمر به کار او به عنوان یک رقصنده پایان داد
[ترجمه ترگمان] مصدومیت پشت سر او به عنوان یک رقاص به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to form the conclusion of; be the last part of.
مترادف: close, terminate, wind up, wrap up
مشابه: climax, complete, conclude, consummate, culminate

- The love scene ended the film.
[ترجمه گوگل] صحنه عشق فیلم را به پایان رساند
[ترجمه ترگمان] صحنه عشق به فیلم ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause the death or ruin of; destroy; kill.
مترادف: annihilate, destroy, eradicate, exterminate, extinguish, finish, kill, obliterate
متضاد: begin
مشابه: abolish, demolish, liquidate, ruin

- They said my grandfather died of a stroke, but I think it was really heartbreak that ended him.
[ترجمه گوگل] آنها گفتند پدربزرگم بر اثر سکته درگذشت، اما فکر می‌کنم این واقعاً دلشکستگی بود که او را به پایان رساند
[ترجمه ترگمان] اونا گفتن که پدربزرگم مرد سکته کرد، اما من فکر می کنم اون واقعا شکست عشقی بود که اون رو به پایان رسوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The scandal ended him as a politician.
[ترجمه گوگل] این رسوایی به او به عنوان یک سیاستمدار پایان داد
[ترجمه ترگمان] این رسوایی به عنوان یک سیاست مدار به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to reach a finish or conclusion; cease; stop.
مترادف: cease, climax, conclude, culminate, finish, stop
متضاد: abide, begin, continue, start
مشابه: close, discontinue, expire, halt, pass, round, terminate, top

- The school semester ends in May.
[ترجمه گوگل] ترم مدرسه در ماه مه به پایان می رسد
[ترجمه ترگمان] ترم تحصیلی در ماه می به پایان می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their marriage ended in divorce.
[ترجمه گوگل] ازدواج آنها به طلاق ختم شد
[ترجمه ترگمان] ازدواجشان به طلاق ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The movie ended with a surprise twist.
[ترجمه گوگل] این فیلم با یک اتفاق غافلگیرکننده به پایان رسید
[ترجمه ترگمان] فیلم با یه چرخش ناگهانی تموم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to result (usu. fol. by "in").
مترادف: result, terminate

- Her hard work ended in fame and fortune.
[ترجمه گوگل] کار سخت او به شهرت و ثروت ختم شد
[ترجمه ترگمان] کار سخت او با شهرت و ثروت پایان یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to arrive at or attain a final condition or goal (usu. fol. by "up").
مترادف: wind up

- He had thought about going to the party, but he ended up staying at home instead.
[ترجمه گوگل] او به رفتن به مهمانی فکر کرده بود، اما در نهایت در خانه ماند
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاده بود که به مهمانی برود، اما در عوض در خانه ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I took the wrong bus and ended up somewhere in Brooklyn.
[ترجمه گوگل] اتوبوس اشتباهی سوار شدم و به جایی در بروکلین رسیدم
[ترجمه ترگمان] اتوبوس رو اشتباهی گرفتم و یه جایی توی بروکلین پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We hope to end as champions this year.
[ترجمه گوگل] امیدواریم امسال قهرمان شویم
[ترجمه ترگمان] ما امیدواریم که امسال به عنوان قهرمانی پایان بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. end for end
دارای دوسر یا دو انتهای معکوس شده،دو موقعیت معکوس

2. end to end
(در مورد سریا لبه های دو چیز) ته به ته،پهلو به پهلو،سر به سر

3. end up
1- پایان یافتن،به پایان رسیدن 2- منتهی شدن به،(کار کسی یا چیزی) رسیدن به

4. his end was peaceful
مرگ او با آرامش بود.

5. my end draws nigh
پایان من دارد نزدیک می شود.

6. one end of the bridge abutted on the sidewalk
یک طرف پل به پیاده رو متصل بود.

7. the end of all those discussions was nothing but profound discord
نتیجه ی همه ی آن بحث ها چیزی جز عدم توافق عمیق نبود.

8. the end of each of us is ordained by god
عاقبت هریک از ما را خدا مقدر کرده است.

9. the end of hostilities
پایان عملیات جنگی

10. the end of the civil war was a climactic moment in u. s. history
پایان جنگ های داخلی نقطه ی عطفی بود در تاریخ ایالات متحده.

11. the end of the day
پایان روز

12. the end of the street
ته خیابان

13. the end of this book
پایان این کتاب

14. without end
بی پایان

15. business end
(عامیانه - در مورد سلاح یا ابزار) بخشی که صدمه می زند (مثلا تیغه ی شمشیر نه دسته ی آن)،بخشی که کار صورت می دهد

16. cigarette end
ته سیگار

17. cigarette end (or butt)
ته سیگار

18. no end
(عامیانه) بسیار،به حد زیاد

19. on end
1- به طور عمود یا ایستاده،سیخ 2- مداوم،بدون وقفه

20. the end of one's rope
پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چاره جویی،رسیدن کارد به استخوان

21. to end
بهتر از

22. an immediate end to all armed attacks
خاتمه ی فوری همه ی حملات مسلحانه

23. at the end everyone will be satisfied
سرانجام همه راضی خواهند بود.

24. at the end of that road yonder
در انتهای جاده ای که در آنجا قرار دارد

25. at the end of the allotted span of their lives
در انتهای دوران عمری که قسمت آنها بود

26. at the end of the film, the hero is killed by the enemy
در پایان فیلم شخصیت اصلی توسط دشمن کشته می شود.

27. at the end of the game, the two teams' scores were even
در پایان مسابقه امتیاز هر دو تیم برابر بود.

28. at the end of the match the crowd invaded the pitch
در پایان مسابقه جمعیت ریختند توی زمین بازی.

29. doting mothers end up spoiling their children
مادرهای بسیار واله بچه های خود را لوس می کنند.

30. gifts without end which were showered on the newcomers
هدایای بی حدی که به تازه واردان ارزانی شد.

31. lovers' quarrels end soon
دعوای عشاق زود تمام می شود.

32. near the end of the second half our team rallied and won the game 4 to 3
در اواخر نیمه ی دوم تیم ما جانفشانی بیشتری کرد و مسابقه را 4به 3 برد.

33. snip the end of this thread
ته این نخ را بزن.

34. the butt end of a spear
ته نیزه

35. the caudal end of the body
انتهای تحتانی بدن

36. the free end of a rope
انتهای آزاد (بسته نشده و رهای) طناب

37. the lower end of the cuttings should be immersed in moist sand
ته جوانه ها را باید در شن نمناک فرو کرد.

38. the tail end of the story
پایانی ترین بخش داستان

39. the unhappy end of his marriage
پایان تاسف انگیز ازدواج او

40. the western end of town
دورترین نقطه ی غربی شهر

41. they will end up fighting
کارشان به دعوا خواهد رسید.

42. toward the end of the winter
در حدود آخر زمستان

43. we must end this economic waste
باید به این اسرافکاری اقتصادی خاتمه بدهیم.

44. at the end of one's tether
کارد کسی که به استخوان رسیده،در سرحد بی تابی،جان به لب رسیده

45. at the end of the day
(عامیانه) بعد از همه ی این حرف ها،بالاخره

46. in the end
1- در پایان 2- بالاخره،به هرحال

47. keep one's end up
(عامیانه) سهم خود را انجام دادن،وظیفه ی خود را انجام دادن

48. put an end to
متوقف کردن،موقوف کردن،به پایان رساندن

49. the short end of the stick
مغبون شدگی

50. the thin end of the wedge
عمل یا چیز بی اهمیت که طلیعه ی اعمال مهمتری است

51. world without end
تا ابد،جاودانی،ابدی،برای همیشه

52. a marriage can end by death, divorce or annulment
ازدواج می تواند به خاطر مرگ یا طلاق یا ابطال خاتمه یابد.

53. a trip to end all trips
مسافرتی بهتر از همه ی مسافرت ها

54. for days on end
روزهای متوالی

55. he clipped the end of his moustache
او سر سبیل خود را چید.

56. they agreed to end their collaboration
آنان قرار گذاشتند که همکاری خود را خاتمه بدهند.

57. to compass one's end
به مقاصد خود دست یافتن

58. at one's wit's end
درمانده،سرگشته،اندروا،حیران،سردرگم،در مرز دیوانگی

59. bring to an end
خاتمه دادن،به پایان رساندن

60. come to an end
خاتمه یافتن،پایان یافتن

61. from beginning to end
از آغاز تا پایان،سرتاسر،از اول تا آخر

62. light at the end of a tunnel
پایان کار دشوار

63. means to an end
روش رسیدن به هدف مطلوب

64. to the bitter end
تا آخر،تا دم مرگ،علی رغم همه ی سختی ها

65. to the bitter end
تا آخر (ولو اینکه ناخوشایند باشد)،به هر قیمتی شده

66. death is the inevitable end of life
مرگ پایان بی گمان زندگی است.

67. digitate projections at the end of each radio antenna
برآمدگی های انگشتسان در انتهای هر آنتن رادیو

68. he came to an end his school master had envisioned
عاقبت او همان طور شد که معلمش پیش بینی کرده بود.

مترادف ها

اتمام (اسم)
end, accomplishment, completion, conclusion, finalization

سر (اسم)
slide, secret, edge, end, mystery, point, acme, top, head, tip, inception, beginning, chief, origin, apex, vertex, cover, corona, incipience, headpiece, extremity, glide, piece, flower, lid, pate, noddle, pash, plug, inchoation, lead-off, nob, noggin, sliding

عمد (اسم)
end, malice, aim, aforethought, purpose, intent, intention, premeditation, animus, resolve

خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue

منظور (اسم)
meaning, end, objective, aim, purpose, intent, intention, goal

مقصود (اسم)
meaning, object, end, objective, desire, aim, purpose, intention, goal, hanker, craving

مراد (اسم)
meaning, end, wish, desire, aim, purpose, intention, idea

نوک (اسم)
end, bill, point, top, head, tip, peak, summit, horn, apex, beak, vertex, barb, ascender, neb, knap, jag, fastigium, ridge, nib

طره (اسم)
brink, end, crest, extremity, tuft, edging, brim, tress, lock of hair, ringlet

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

پایان (اسم)
cessation, finish, termination, close, limit, end, conclusion, point, period, ending, sequel, terminal, finis, surcease, finality, winding-up

حد (اسم)
tract, border, bound, abutment, margin, limit, extent, measure, end, deal, period, mark, precinct, quantity, provenance, confine

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

انتها (اسم)
termination, close, end, head, tailing, tag end, extremity, terminal, outrance, tail-end

فرجام (اسم)
finish, end, conclusion, ending

ختم (اسم)
finish, termination, end, conclusion, sealing, finis, meeting of mourning

سرانجام (اسم)
end, conclusion, issue, upshot

ختام (اسم)
end, conclusion

عاقبت (اسم)
end, conclusion, sequel, consequence, outcome, finale, sequela

آخر (اسم)
end, finale, postlude

غایت (اسم)
limit, end, extremity

انقضاء (اسم)
end, passage, lapse, expiry, expiration

پایان یافتن (فعل)
finish, end, terminate, surcease, wind up

تمام شدن (فعل)
pass, finish, end, expire, go, give out, spend, poop

بپایان رسیدن (فعل)
end, expire

منتج شدن (فعل)
end, result, ensue, eventuate

بپایان رساندن (فعل)
end, terminate, knock up, conclude, consummate, finalize, play out, surcease

ختم کردن (فعل)
finish, end, conclude

ب انتها رسیدن (فعل)
accomplish, finish, end, expire

خاتمه دادن (فعل)
finish, close, complete, end, terminate, conclude

تمام کردن (فعل)
finish, attain, fulfill, process, end, wrap up, exhaust, integrate, fiddle away, polish off

خاتمه یافتن (فعل)
end, be adjourned, come to a conclusion, be finished

به انتها رسیدن (فعل)
end, be over

تخصصی

[کامپیوتر] خاتمه یافتن ؛ خاتمه دادن ؛ خاتمه ؛ انتها - پایان، خاتمه، انتها - 1. کلمه ی کلیدی که پایان ساختار برنامه ی خاصی را درچندین زبان برنامه نویسی مشخص می کند. در زبان بیسیک کلمه ی کلیدی end یبه کامپیوتر می گوید که اجرای برنامه را متوقف کند. در زبان پاسکال، end پایان بلوکهای جملاتی را که با begin شورع می شوند ؛ علامت می زند . 2- کلیدی بر روی صفحه کلید که مکان نما را به انتهای سطر می برد . برخی از واژه پردازها از کلیدهای Ctrl- end به عنوان میانبری برای رفتن به انتهای نوشته ( سند ) استفاده می کنند .
[برق و الکترونیک] انتها، پایان
[نساجی] تار - نخ های طولی پارچه - نخ چله - نخ تار
[ریاضیات] به پایان رسیدن، انتها، نقطه ی منتها، دو سر، فرجام، آخر، پایان، کناره
[پلیمر] دسته رشته تابیده نشده، دسته رشته ای از نیم تابها قبل از تابیدن

انگلیسی به انگلیسی

• completion, termination; purpose, aim; death
bring to a conclusion; complete, finish, conclude; cease

پیشنهاد کاربران

end: به پایان رسانیدن
end:هدف، پایان
We can not make ends
دخلمان به خرجمان نمی چربد🤕
میتونیم بگیم دوتا معنی داره
1 - end = finish
پایان = اخر، پایان
2 - end = aim = goal
هدف = هدف = هدف
نهایت
غایت
فعل end به معنای تمام کردن
فعل end به معنای تمام کردن دو حالت گذرا و ناگذر دارد.
در حالت گذرا، فعل end به معنای به پایان رساندن و تمام کردن است. مثلا:
they decided to end their relationship ( آنها تصمیم گرفتند رابطه شان را تمام کنند. )
...
[مشاهده متن کامل]

they ended the play with a song ( آنها نمایش را با آهنگی به پایان رساندند. )
در حالت ناگذر به معنای تمام شدن است. مثلا:
the road ends here ( جاده اینجا تمام می شود. )
?how does the story end ( داستان چطور تمام می شود؟ )
واژه end به معنای پایان
واژه end به معنای پایان چیزی است و کاربردهای مختلفی دارد.
- واژه end به آخرین بخش یا بازه زمانی از یک زمان، اتفاق، فعالیت یا داستان گفته می شود. مثلا:
at the end of the week ( در پایان هفته )
the end of the book ( پایان کتاب )
- واژه end همچنین به دورترین بخش چیزی نسبت به مرکز آن چیز اطلاق می گردد. مثلا:
tie the ends of the string together ( آخر بندها را به هم گره بزن )
turn right at the end of the road ( در آخر این جاده به راست بپیچ. )
- واژه end به چیزهایی بر می گردد که دیگر وجود ندارند و تمام شده اند. مثلا:
the end of all his dreams ( پایان تمام رویاهای او )
the meeting came to an end ( جلسه به پایان رسید. )
the war was finally at an end ( جنگ بالاخره پایان گرفت. )
منبع: سایت بیاموز

واژه ی end انگلیسی تغییر یافته ی همان واژه انتها به معنی پایان می باشد.
مرکز
از بین رفتن ویروس یا مریضی
?When cronavirus will be end
کی ویروس کرونا از بین می رود ( پایان می یابد )
پاپان
سرحد
دور ( در بازی و ورزش مثل بوچیا )
at/on my end
معنای جایی که من هستم ( اینجا ) را میده.
مترادف با over here/where I am/in my opinion/from my point of view
Twist ending
( داستان ) پایان غیر منتظره
پایان ، آخر ، هدف 🐫🐫
we're going on holiday at the end of this month
ما آخر این ماه به تعطیلات می رویم
پایان
To this end: بدین منظور
همچنین معنای :
دَر
درموارد خاص می دهد .
هدف
end = goal =aim = purpose = هدف
time up over
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس