embody

/emˈbɑːdi//ɪmˈbɒdi/

معنی: در برداشتن، مجسم کردن، متضمن بودن، جسم دادن
معانی دیگر: دارای جسم کردن، تن بخشیدن به، تناور کردن، دارای بدن کردن، جسیم کردن، تندیس کردن، تن دار کردن، مظهر (چیزی) بودن، نمایانگر (چیزی بودن)، گنجاندن، جسم دادن به

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embodies, embodying, embodied
مشتقات: embodier (n.)
(1) تعریف: to provide with, or as though with, a body; incarnate.
مترادف: incarnate
متضاد: disembody
مشابه: incorporate

- Some people believe their souls will be embodied in future lives on earth.
[ترجمه گوگل] برخی از مردم معتقدند روح آنها در زندگی های آینده روی زمین تجسم خواهد یافت
[ترجمه ترگمان] برخی از مردم بر این باورند که روح آن ها در زندگی آینده در زمین شکل می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to visibly represent or personify; give tangible form to.
مترادف: exemplify, incorporate, personify, represent
مشابه: concretize, incarnate, live, materialize, substantiate

- The ambassador embodies our national virtues.
[ترجمه گوگل] سفیر مظهر فضایل ملی ماست
[ترجمه ترگمان] این سفیر فضایل ملی ما را در بر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our actions should embody our ideals.
[ترجمه گوگل] اعمال ما باید تجسم آرمان های ما باشد
[ترجمه ترگمان] اعمال ما باید تجسم ایده آل های ما باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His book about growing up in the 1950s embodies the spirit of the decade.
[ترجمه گوگل] کتاب او درباره بزرگ شدن در دهه 1950 روح این دهه را تجسم می بخشد
[ترجمه ترگمان] کتاب او در مورد رشد در دهه ۱۹۵۰، روح یک دهه را مجسم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to collect or organize into one body or system.
مترادف: incorporate
مشابه: amalgamate, coalesce, compose, comprise, consolidate, constitute, embrace, encompass

- This proposal embodies all our thoughts and suggestions.
[ترجمه گوگل] این پیشنهاد شامل تمام افکار و پیشنهادات ما است
[ترجمه ترگمان] این پیشنهاد شامل تمام افکار و پیشنهادها ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. His paintings embody the very essence of the immediate post-war years.
[ترجمه گوگل]نقاشی های او ماهیت سال های بلافاصله پس از جنگ را تجسم می بخشد
[ترجمه ترگمان]نقاشی های او ماهیت اصلی سال های پس از جنگ را در خود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Any incomes policy must embody the attributes of fairness and flexibility.
[ترجمه گوگل]هر سیاست درآمدی باید دارای ویژگی های انصاف و انعطاف باشد
[ترجمه ترگمان]هر گونه سیاست درآمد باید شامل ویژگی های انصاف و انعطاف پذیری باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Words embody thoughts and feelings.
[ترجمه صدا] کلمات تجسم افکار و احساسات هستند.
|
[ترجمه محسن بنی‌طبا] کلمات دربردارنده افکار و احساسات هستند ( ترجمه ساده تر : کلمات نشان دهنده افکار و احساسات هستند )
|
[ترجمه گوگل]کلمات تجسم افکار و احساسات هستند
[ترجمه ترگمان]کلمات و افکار و احساسات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It seemed to embody a deep dislike, and she found that wounding.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که مظهر یک نفرت عمیق بود، و او متوجه آن زخم شد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که او از نفرت عمیقی برخوردار است، و او متوجه شد که او را آزار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Charter schools embody concepts all public schools should have in the future.
[ترجمه گوگل]مدارس منشور مفاهیمی را که همه مدارس دولتی در آینده باید داشته باشند را در بر می گیرد
[ترجمه ترگمان]مدارس چارتر شامل مفاهیمی هستند که همه مدارس عمومی باید در آینده داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. No one would deny that music can embody great humane and religious themes.
[ترجمه گوگل]هیچ کس انکار نمی کند که موسیقی می تواند مضامین بزرگ انسانی و مذهبی را تجسم بخشد
[ترجمه ترگمان]هیچ کس انکار نمی کند که موسیقی می تواند شامل موضوعات بسیار انسانی و مذهبی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Rolle's Meditations embody at a literary level his appreciation of the shaping energies of the form of the inner life.
[ترجمه گوگل]مراقبه های رول در سطح ادبی قدردانی او از انرژی های شکل دهنده شکل زندگی درونی را تجسم می بخشد
[ترجمه ترگمان]Meditations Rolle در یک سطح ادبی، قدردانی خود از شکل دادن انرژی های شکل زندگی درونی را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. How touching it was that Maman should embody such artistry and so simple a heart!
[ترجمه گوگل]چقدر تحسین برانگیز بود که مامان باید تجسم چنین هنرمندی و قلب ساده ای باشد!
[ترجمه ترگمان]چه جالب بود که مامان باید چنین هنرمندی را تجسم کند و چنین قلب ساده ای داشته باشد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He seemed to embody in his person the entire history of the sport: he symbolized the Hawaiian spirit.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که او تمام تاریخ ورزش را در شخص خود مجسم می کرد: او نماد روح هاوایی بود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که او تمام تاریخچه ورزش را در خود مجسم کرده است: او سمبل روح هاوایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. People embody intelligence, by far the most precious resource in the universe and one in terribly short supply.
[ترجمه گوگل]مردم تجسم هوش، با اختلاف بسیار باارزش ترین منبع در جهان و منبعی بسیار کم هستند
[ترجمه ترگمان]افراد دارای هوش هستند، تا جایی که ارزشمندترین منبع در عالم هستند و یک منبع بسیار کوتاه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is like they embody the spirit of adventure, that sense of infinite newness.
[ترجمه گوگل]انگار روح ماجراجویی را تجسم می‌دهند، آن حس تازگی بی‌نهایت
[ترجمه ترگمان]مثل این است که روح ماجراجویی، آن حس تازگی بی نهایت را در خود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Or it may be that these animals somehow embody that peculiar quality of untamed wildness that readers admire and appreciate.
[ترجمه گوگل]یا ممکن است این حیوانات به نوعی تجسم آن کیفیت عجیب وحشی رام نشده ای باشند که خوانندگان آن را تحسین و قدردانی می کنند
[ترجمه ترگمان]یا شاید این حیوانات به گونه ای این کیفیت عجیب و وحشی را در خود مجسم می کنند که خوانندگان آن را تحسین و ستایش می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Rather, they embody some very different assumptions about education and work for the twenty-first century.
[ترجمه گوگل]در عوض، آنها مفروضات بسیار متفاوتی را در مورد آموزش و کار در قرن بیست و یکم تجسم می‌دهند
[ترجمه ترگمان]در عوض، آن ها فرضیات بسیار متفاوتی درباره آموزش و کار برای قرن بیست و یکم را در خود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The social sciences embody a range of sometimes conflicting stances towards the human world.
[ترجمه گوگل]علوم اجتماعی مجموعه‌ای از موضع‌گیری‌های گاه متضاد را در قبال جهان انسانی مجسم می‌کند
[ترجمه ترگمان]علوم اجتماعی، گستره ای از مواضع متناقض به سوی دنیای انسان را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

در برداشتن (فعل)
bear, comport, entail, comprise, contain, embody, encircle, include, presuppose, infold

مجسم کردن (فعل)
epitomize, character, figure, depict, image, picture, embody, portray, depicture, incarnate

متضمن بودن (فعل)
entail, comprise, contain, embody, include, presuppose

جسم دادن (فعل)
embody

انگلیسی به انگلیسی

• manifest or personify in concrete form; incarnate; incorporate, unite into one body
to embody a quality or idea means to have it as your most noticeable characteristic or as the basis of everything you do.
if something embodies a particular thing, it contains or consists of that thing.

پیشنهاد کاربران

《 Embody 》
1 ) مجسم کردن، تجسم بخشیدن
2 ) تجلی بخشیدن، به نمایش گزاشتن
3 ) مظهر چیزی بودن
4 ) در بر گرفتن، جای دادن، گنجاندن
5 ) واقعیت بخشیدن، عینیت بخشیدن
( مجازاً ) مجالِ بروز و ظهور دادن به
تَندیسیدن: مجسم کردن، جسم دادن
تَندیسِش: تجسم
verb
[ obj]
1 : to represent ( something ) in a clear and obvious way : to be a symbol or example of ( something )
▶️ He is a leader who embodies courage. [=he is a very courageous leader]
2 formal : to include ( something ) as a part or feature
...
[مشاهده متن کامل]

▶️ The legislature embodied a revenue provision in the new law.
▶️ The new law embodies a revenue provision. = A revenue provision is embodied in the new law.
▶️ If you're searching for a classic and timeless name for your little one, Bryan is a great choice. With its noble and powerful meaning, it's perfect for parents who are searching for a name that embodies strength and dignity. Plus, its Celtic origins add a touch of exotic charm to the name.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embody
✅️ اسم ( noun ) : embodiment
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
تجلی یافتن
شکوفا شدن
برآورده شدن
تنومند کردن/شدن
تناور کردن/شدن
روح بخشیدن به ، روح در کالبد. . . . بخشیدن
جان بخشیدن ( به یک کاراکتر. . . . )
صورت بخشیدن
صورت بندی کردن
تصور کردن
مظهر ( ویژگی های خوب ) بودن
تداعی بخش بودن، تجلی بخشیدن، تجلی گر بودن، تداعی گر بودن، به ظهور رساندن
در خود جای دادن، در برداشتن
نمونه بارز
تداعی کردن
نشان دادن، نمایاندن =represent
شامل بودن، در برداشتن چیزی=include or contain something
سمبل چیزی بودن
مثال خوبی از چیزی بودن
تجسم چیزی بودن
تجسم بخشیدن ، جسم دادن، represent
عینیت بخشیدن
شامل بودن
گنجاندن
تجسم یافتن شیطان یا جن یا ابلیس
نهفته بودن
شامل بودن
گنجاندن
صرف کردن
به کار بستن
دربر گرفتن

Represent
حاوی، محتوی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس