eat

/ˈiːt//iːt/

معنی: تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن
معانی دیگر: خوردن (در مورد آبگونه ها بجز سوپ و غیره می گویند: drink)، شام (یا صبحانه یا ناهار) صرف کردن، نابود کردن، (گاهی با: up یا into) تحلیل رفتن یا بردن، خوردن (مثل اسید و تیزاب)، تباه کردن یا شدن، (با -self) با خوردن ... شدن، (امریکا - خودمانی) نگران کردن، به خون دل خوردن انداختن، (عامیانه - ضرر یا وام یا بدهی و غیره) به عهده گرفتن، تقبل کردن، روی دست کسی ماندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: eats, eating, ate, eaten
(1) تعریف: to consume (food) through the mouth.
مترادف: consume, ingest, swallow
مشابه: bite, chew, devour, sup, take, touch

- I only eat toast in the morning, so I'm quite hungry by lunchtime.
[ترجمه نفیسه] صبح ها فقطرنان تست میخورم، برای همین موقع ناهار خیلی گرسنه ام.
|
[ترجمه گوگل] من فقط صبح ها نان تست می خورم، بنابراین تا ناهار کاملا گرسنه هستم
[ترجمه ترگمان] صبح ها فقط نان برشته می خورم و بعد از ناهار حسابی گرسنه ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some of my friends don't eat meat.
[ترجمه هستی] تعدادی از دوستان من گوشت نمیخوردند
|
[ترجمه گوگل] بعضی از دوستان من گوشت نمی خورند
[ترجمه ترگمان] بعضی از دوستام گوشت نمیخورن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to destroy through wearing away; corrode.
مترادف: corrode, deteriorate, wear
مشابه: bite, consume, decay, gnaw, rot, rust

- Rust eats metal.
[ترجمه بختیاری] فلز زنگ می خورد
|
[ترجمه نورا] زنگ فلز را میخورد
|
[ترجمه گوگل] زنگ فلز را می خورد
[ترجمه ترگمان] (راست)فلز می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to ravage or consume in the manner of eating.
مترادف: consume, devour, swallow
مشابه: chew, gnaw, ravage, run out of

- Our whole budget was eaten by unexpected expenses.
[ترجمه گوگل] تمام بودجه ما با هزینه های غیرمنتظره خورده شد
[ترجمه ترگمان] تمام بودجه ما با هزینه های غیر منتظره صرف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to bother or disturb.
مترادف: bother, bug, gnaw, trouble
مشابه: annoy, disturb, vex

- What's eating him? He hasn't said a word to anyone all morning.
[ترجمه گوگل] چه چیزی او را می خورد؟ تمام صبح یک کلمه به کسی نگفته است
[ترجمه ترگمان] چه چیزی او را می خورد؟ تمام صبح یک کلمه هم به کسی نگفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) to bear the cost of.
مشابه: bear, endure, write off

- Since his roommate just up and left, he had to eat all the expenses of the apartment by himself.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که هم اتاقی اش همین الان بلند شد و رفت، مجبور شد تمام هزینه های آپارتمان را خودش بخورد
[ترجمه ترگمان] از آنجا که هم اتاقی او از جا برخاست و رفت، مجبور شد تمام مخارج آپارتمان را به تنهایی بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: eater (n.)
عبارات: eat one's words, eat up
(1) تعریف: to partake of food.
مترادف: fare, feed, sup
متضاد: fast
مشابه: bite, diet, dine, partake, swallow

- The patient is able to eat now and is feeling much better.
[ترجمه گوگل] بیمار اکنون می تواند غذا بخورد و احساس بسیار بهتری دارد
[ترجمه ترگمان] بیمار اکنون می تواند غذا بخورد و احساس بهتری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was eating, so I told her I'd call her back.
[ترجمه گوگل] داشتم غذا میخوردم بهش گفتم برگردم بهش زنگ بزنم
[ترجمه ترگمان] داشتم غذا می خوردم، واسه همین بهش گفتم بهش زنگ می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to corrode.
مترادف: corrode
مشابه: decay, gnaw, rot, rust, waste, wear

- Rust ate through the metal.
[ترجمه گوگل] زنگ از طریق فلز خورد
[ترجمه ترگمان] (راست)از میان فلز غذا می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. eat enough food to maintain your health
آنقدر خوراک بخور که سلامتی خود را حفظ کنی.

2. eat less meat and more vegetables
گوشت قرمز کمتر و سبزیجات بیشتر بخور.

3. eat some!
قدری بخور!

4. eat the cake but don't spill the crumbs!
کیک را بخور ولی تکه های آن را نریز!

5. eat what you like!
هر چیزی را که دوست داری بخور!

6. eat what you please
هر چه میل داری بخور.

7. eat your dinner, there's a good boy!
شامت را بخور - چه پسر خوبی !

8. eat away
ساییده یا فرسوده کردن،(فلز و غیره) خوردن

9. eat crow
(عامیانه) شرمنده شدن،به اشتباه خود اعتراف کردن

10. eat humble pie
فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)،خود را حقیر کردن

11. eat in
در خانه خوراک خوردن (در برابر eat out)

12. eat like a bird
کم خوراک بودن

13. eat like a horse
پرخوری کردن،مثل گاو خوردن

14. eat one's heart out
سخت غصه خوردن یا دادن،جوش به دل (کسی) دادن

15. eat one's words
حرف خود را پس گرفتن،گفته ی خود را انکار کردن

16. eat out
1- در رستوران (و غیره) خوراک خوردن (در برابر 2 (eat in- (امریکا - خودمانی) موآخذه ی شدید کردن،گوشمالی دادن

17. eat out of one's hands
1- کاملا تحت تسلط کسی بودن 2- کاملا از کسی پیروی کردن

18. eat shit
(خودمانی) گه خوردن،اظهار پشیمانی کردن،خوار و خفیف شدن

19. eat through
(زنگ یا اسید و غیره) خوردن

20. eat to live, not live to eat
برای زنده ماندن بخور (ولی) برای خوردن زندگی نکن !

21. eat up
1- تا ته (یاهمه را)خوردن 2- (کالا و سوخت و پول) زیاده مصرف کردن،از بین بردن

22. acids eat into iron
اسیدها آهن را می خورند.

23. carnivores eat meat
گوشتخواران گوشت می خورند.

24. don't eat it all, leave some for me too!
همه اش را نخور،قدری هم برای من بگذار!

25. don't eat the fish bones!
استخوان ماهی را نخور!

26. don't eat with soiled hands!
با دست های کثیف خوراک نخور!

27. i eat canned food for convenience
من برای سهولت غذای تو قوطی می خورم.

28. i eat dinner at six
من ساعت شش شام می خورم.

29. i eat the same food as you do
من همان خوراکی را می خورم که تو می خوری.

30. taxes eat up most of my income
قسمت اعظمی از درآمد من صرف مالیات می شود.

31. to eat and drink one's fill
به قدر دلخواه خوردن و نوشیدن

32. to eat food once a day
روزی یک بار غذا خوردن

33. to eat heartily
حسابی خوردن،با اشتیاق خوردن

34. he doesn't eat pork in any shape or form
او اصلا گوشت خوک نمی خورد.

35. i even eat a pear's core
من حتی وسط گلابی را هم می خورم.

36. if you eat some bread before a meal, your hunger will be reduced
اگر پیش از غذا کمی نان بخوری اشتهایت کم خواهد شد.

37. you can eat everything except meat
شما می توانید همه چیز بخورید غیر از گوشت.

38. a fellow must eat
آدم به خوراک نیاز دارد.

39. food fit to eat
غذای قابل خوردن

40. in japan people eat food with chopsticks
در ژاپن با چاپ استیک خوراک می خورند.

41. to proceed to eat one's dinner
به صرف شام پرداختن

42. we have to eat this meat; it won't keep
باید این گوشت را بخوریم ; نمی شود آن را نگهداشت.

43. do you care to eat now?
می خواهید اکنون غذا بخورید؟

44. hunger forced them to eat grass
گرسنگی آنها را وادار کرد که علف بخورند.

45. i haven't had anything to eat in two days
دو روز است که چیزی نخورده ام.

46. amongst them it is taboo to eat pork
در میان آنان خوردن گوشت خوک حرام است.

47. i would just as soon not eat anything
ترجیح می دهم که اصلا چیزی نخورم.

48. take as much as you can eat and don't be greedy
آنقدر که می توانی بخوری بردار و حرص نزن !

49. you can't have your cake and eat it too
نمی توان خدا و خرما را با هم خواست

50. take as many apples as you can eat
هر قدر سیب که می توانی بخوری بردار.

51. they said a blessing, and began to eat
آنان ((خدایا شکر تو)) گفتند و شروع کردند به خوردن.

52. he wanted to wring the ducks neck and eat it
او می خواست گردن اردک را بپیچاند و آن را بخورد.

53. the food was devilish; i for one couldn't eat it
خوراک افتضاح بود; من که نتوانستم بخورم.

54. you ate your own ice cream; you can't eat anyone else's!
بستنی خودت را خوردی،نمی شود مال دیگری را هم بخوری !

55. he would nibble at the food but he wouldn't eat much
به خوراک ها لب می زد ولی زیاد نمی خورد.

56. she indulged the sick child in whatever he wished to eat
او هرچه که بچه ی مریض می خواست بخورد به او می داد.

57. others planted and we ate; we plant so that others may eat
دیگران کاشتند ماخوردیم و ما می کاریم تا دیگران بخورند.

58. she was so stewed up with anxiety that she could not sleep or eat at all
آنقدر از دلواپسی به خود می پیچید که اصلا خواب و خوراک نداشت.

مترادف ها

تحلیل رفتن (فعل)
dwindle, gnaw, consume, assimilate, die down, eat, emaciate

غذا خوردن (فعل)
chop, meal, consume, eat, chow down

مصرف کردن (فعل)
use, waste, consume, eat, expend, use up

خوردن (فعل)
fit, gnaw, feed, strike, hit, match, eat, grub, drink, corrode, hurtle, devour, erode, take a meal

انگلیسی به انگلیسی

• consume food; destroy; wear away, corrode; consume

پیشنهاد کاربران

نوش کردن - میل کردن - صرف کردن
واژه انگلیسی:EAT به چم ( =معنی ) ( خوردن ) دارای ریشه پارسی است.
این واژه از واژه ( آش ) به چم خورش گرفته شده است.
در ریخت های آریایی:
پارسی کهن اوستایی:ATHITA
سانسکریت:AS، AD، ADMI

...
[مشاهده متن کامل]

واژگان زبان های دیگر هند و اروپایی که از واژه ( آش ) ریشه دارند:
ارمنی:UTEM
یونانی:EDEIN، EDO
لاتین:ESSE، EDERE
گوتیک:ITAN
آلمانی کهن:EZZAN
آلمانی :ESSEN ( به چمِ ( خوردن ) می باشد )
ایسلندی کهن:ETA
ساکسونی کهن:ETAN
انگلیسی کهن: ETAN
انگلیسی:EAT ( چم ( معنی ) : خوردن )
سوئدی: ATA
هلندی:ETEN
اسلاوی کهن:JASTU، ESTI
لتونی:EST، EDU
گالی:YS
ولزی:YSU
چک:JIST ( به چم ( =معنی ) : خوردن )
صربی:JESTY
بوهمی:JISTY
نکته: واژه های همریشه آش در زبانهای دیگر یاد شده همه به صورت شکل های گوناگون کارواژه ( =فعل ) خوردن هستند.
پَسگشت: برگه 64 - 65 از نبیگِ ( فرهنگ ریشه های هند و اروپایی زبان پارسی ) .

eateateat
خوردن
مثلا i eat apple
جمله سازى what do you eat
eat:خوردن
گذشته:ate
جمله سازى :i eat apple
eat : به معنی خوردن چیزی
فعل eat به معنای خوردن
فعل eat به معنای غذا را در دهان گذاشتن، جویدن و بلعیدن است. مثلا:
i don't eat meat ( من گوشت نمی خورم. )
i couldn't eat another thing ( نمی توانستم چیز دیگری بخورم. [سیر بودم] )
...
[مشاهده متن کامل]

فعل eat در حالت ناگذر مفهوم غذا خوردن می دهد.
فعل eat به معنای غذا خوردن
فعل eat در حالت ناگذر به معنای غذا خوردن است و بیشتر منظور از آن، خوردن وعده های غذایی اصلی است. مثلا:
?where shall we eat tonight ( امشب کجا شام بخوریم؟ )
we ate at a pizzeria in town ( ما در یک پیتزافروشی در شهر غذا خوردیم. )
منبع: سایت بیاموز

مِیلیدن.
م. ث
بعد از اینکه غداتون رو میلیدید، من دِسِر رو میارم.
خورۀ چیزی بودن ( با on یا upon )
. i eat honey and break من می خورم عسل و نان.
( خلاصه کردن ) یه لغت، منظور در روند شکل گیری یک لغته.
این که کلمه، خلاصه شده و کوتاه میشه تا به شکل فعلیش در میاد.
do you want something to eat
آیا می خواهید چیزی بخورید؟؟🧺
خوردن
اطلاع رسانی
غذا خوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس