embitter

/emˈbɪtər//ɪmˈbɪtə/

معنی: بدتر کردن، تلخ کردن، ناگوار کردن
معانی دیگر: تلخکام کردن، (دشمنی و غیره) تشدید کردن، بر تلخی چیزی افزودن، تل  کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embitters, embittering, embittered
مشتقات: embitterment (n.)
(1) تعریف: to make bitter the feelings or attitude of (someone).
مترادف: envenom, exacerbate, gall, sour
مشابه: annoy, irritate, rankle

- His father's harsh punishments served only to embitter him.
[ترجمه گوگل] تنبیه های سخت پدرش فقط باعث تلخی او شد
[ترجمه ترگمان] مجازات های سنگین پدرش فقط برای اوقاتش تلخ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make the flavor of (something) bitter or bitterer.
مترادف: acerbate

جمله های نمونه

1. The loss of all his money embitter the old man.
[ترجمه گوگل]از دست دادن تمام پول او باعث تلخی پیرمرد شد
[ترجمه ترگمان]از دست دادن همه پول او ناگوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The artist was embittered by public neglect.
[ترجمه گوگل]این هنرمند از غفلت عمومی تلخ شد
[ترجمه ترگمان]هنرمند از غفلت عمومی سرخورده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was embittered by his failures.
[ترجمه گوگل]او از شکست هایش تلخ شد
[ترجمه ترگمان]از شکست های خود بیزار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Years of caring for her ageing parents had embittered her.
[ترجمه گوگل]سالها مراقبت از پدر و مادر پیرش او را تلخ کرده بود
[ترجمه ترگمان]سال ها مراقبت از پدر و مادرش، او را خشمگین کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Failure has embittered her.
[ترجمه گوگل]شکست او را تلخ کرده است
[ترجمه ترگمان]شکست او را تلخ کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. These injustices embittered her even more.
[ترجمه گوگل]این بی عدالتی ها او را بیشتر تلخ کرد
[ترجمه ترگمان]این injustices حتی بیشتر از این هم او را ناراحت کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He died a disillusioned and embittered old man.
[ترجمه گوگل]او پیرمردی سرخورده و تلخ مرد
[ترجمه ترگمان]او یک پیرمرد فریب خورده و مایوس مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was embittered by her many disappointments.
[ترجمه گوگل]او از ناامیدی های فراوانش تلخ شد
[ترجمه ترگمان]او از این many ناامید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Steven is an embittered man who lost a leg while fighting in the war.
[ترجمه گوگل]استیون مردی تلخ است که یک پای خود را هنگام جنگیدن در جنگ از دست داده است
[ترجمه ترگمان]استیون مردی خشمگین است که هنگام جنگیدن در جنگ پا از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If so, it will be that sour and embittered Question Time audience which has won the day.
[ترجمه گوگل]اگر چنین است، این مخاطبان ترش و تلخ Question Time هستند که برنده این روز شده اند
[ترجمه ترگمان]اگر اینطور است، این موضوع مخاطبان زمان پرسش را که در روز برنده شده است، تلخ و تلخ خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Repeated failures embittered him.
[ترجمه گوگل]شکست های مکرر او را تلخ کرد
[ترجمه ترگمان]شکست های پی درپی او را شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Bruce died in 179 an embittered man.
[ترجمه گوگل]بروس در سال 179 در مردی تلخ درگذشت
[ترجمه ترگمان]بروس در سال ۱۷۹ مرد embittered درگذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Is my constituent right to feel embittered against the Government?
[ترجمه گوگل]آیا رای‌دهندگان من حق دارند که در برابر دولت احساس تلخی کنند؟
[ترجمه ترگمان]آیا حق تشکیل دهنده من نسبت به دولت feel است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fathers, do not embitter your children, or they will become discouraged.
[ترجمه گوگل]پدران، فرزندان خود را تلخ نکنید وگرنه ناامید می شوند
[ترجمه ترگمان]پدران، بچه های خود را تلخ نکنید، وگرنه دلسرد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بدتر کردن (فعل)
aggravate, worsen, embitter, exacerbate, deteriorate, exasperate

تلخ کردن (فعل)
embitter, poison

ناگوار کردن (فعل)
spoil, embitter

انگلیسی به انگلیسی

• cause bitterness, sour; cause resentment
if someone is embittered by what happens to them, they feel angry and resentful because of it.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embitter
✅️ اسم ( noun ) : bitterness / bitter / bitters / embitterment
✅️ صفت ( adjective ) : bitter / embittered
✅️ قید ( adverb ) : bitterly
Do not embitter it anymore از این بیشتر تلخترش نکن

بپرس