entwine

/enˈtwaɪn//ɪnˈtwaɪn/

معنی: بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن
معانی دیگر: (دورچیزی) حلقه زدن، به هم بافتن، به هم پیچیدن، هم باف کردن، entwist : بهم پیچیدن، مج بافتن

بررسی کلمه

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: entwines, entwining, entwined
مشتقات: entwinement (n.)
• : تعریف: to twist or coil together; interweave.
مشابه: twine, twist

جمله های نمونه

1. Honeysuckle will entwine round the stick as it grows.
[ترجمه گوگل]پیچ امین الدوله در حین رشد به دور چوب می پیچد
[ترجمه ترگمان]پیچ امین الدوله از زمانی که رشد می کند، دور آن می چرخد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Roses and honeysuckle entwine the little cottage.
[ترجمه گوگل]گل رز و پیچ امین الدوله کلبه کوچک را در هم می پیچند
[ترجمه ترگمان]گل های رز و پیچ امین الدوله از این کلبه کوچک entwine
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Facing each other, the giraffes were managing to entwine their necks in the most astonishing manner.
[ترجمه سهیل س] زرافه ها صورتهایشان را رو به هم قرار می دادند، و گردنهایشان را به نحو شگفت انگیزی مثل پیچک دور هم پیچیده نگه می داشتند
|
[ترجمه گوگل]زرافه‌ها روبه‌روی یکدیگر به شگفت‌انگیزترین حالت موفق می‌شدند گردن خود را در هم ببندند
[ترجمه ترگمان]زرافه ها در روبرو شدن با یکدیگر با entwine و most رفتار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. All these threads, and more, entwine in the lines of longitude.
[ترجمه گوگل]همه این رشته ها و موارد دیگر در خطوط طول جغرافیایی در هم می پیچند
[ترجمه ترگمان]تمام این نخ ها، و بیشتر، در خطوط عرض جغرافیایی درهم می پیچند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A skilled historian is able to entwine his inventory material with evidence gathered from a variety of other sources.
[ترجمه گوگل]یک مورخ ماهر می تواند مواد موجودی خود را با شواهد جمع آوری شده از منابع مختلف دیگر در هم بپیچد
[ترجمه ترگمان]یک مورخ ماهر قادر به درهم entwine مدارک و مدارک به دست آمده از منابع مختلف دیگر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She knows how to entwine herself in your affections.
[ترجمه سهیل س] او می داند که چگونه مثل پیچک خود را به دور احساسات و عواطف شما بپیچد.
|
[ترجمه امری] او میداند چگونه خود را در احساسات تو درگیر کند.
|
[ترجمه گوگل]او می داند که چگونه خود را در محبت های شما بپیچد
[ترجمه ترگمان]او می داند که چگونه خود را در احساسات و عواطف شما جا به جا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To twist together or entwine into a confusing mass; snarl.
[ترجمه گوگل]به هم بپیچانند یا در یک توده گیج کننده در هم بپیچند غرغر کردن
[ترجمه ترگمان]برای اینکه با هم پیچ بخوریم یا به شکل توده گیج کننده تبدیل شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The plant will entwine round the stick as it grows.
[ترجمه گوگل]این گیاه در حین رشد به دور چوب می پیچد
[ترجمه ترگمان]این گیاه در اطراف چوبی که رشد می کند دور آن می چرخد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The whose livings to entwine the whose dies.
[ترجمه گوگل]کسانی که زندگی‌شان به هم می‌پیچد که می‌میرد
[ترجمه ترگمان] کسی که باید بهش پول بده که کی بمیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The problem of the silk thread sort that entwine surround I!
[ترجمه گوگل]مشکل رشته نخ ابریشمی است که من را احاطه کرده است!
[ترجمه ترگمان]مشکل نخ های ابریشمی که دور من جمع می شوند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Would entwine itself verdantly still!
[ترجمه گوگل]خود را به طور سرسبز در هم می‌پیچد!
[ترجمه ترگمان]آیا باز هم خود را به هم می زنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Roses entwine the little cottage.
[ترجمه سهیل س] گلهای سرخ مانند پیچک به کلبه ی کوچک می پیچیدند
|
[ترجمه امری] گل های سرخ به کلبه ی کوچک میپیچند.
|
[ترجمه گوگل]گل رز کلبه کوچک را در هم می پیچد
[ترجمه ترگمان]گل سرخ در یک کلبه کوچک فرو می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His dazed eyes stare at the eels, which still writhe and entwine.
[ترجمه گوگل]چشمان مات و مبهوتش به مارماهی ها خیره می شود که هنوز می پیچند و در هم می پیچند
[ترجمه ترگمان]چشمان مبهوت او به مارماهی خیره می شود که هنوز به خود می پیچید و درهم می پیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بافتن (فعل)
braid, weave, knit, entwine, entwist

در اغوش گرفتن (فعل)
embrace, clasp, entwine, entwist, hug, cuddle, embosom, enclasp, enfold, enclose

بهم پیچیدن (فعل)
interlock, implicate, entwine, entwist, interlace, convolve

بهم پیچاندن (فعل)
entwine, entwist

مثل طناب تابیدن (فعل)
entwine, entwist

انگلیسی به انگلیسی

• weave, braid, interweave, interlace, twist together
if something entwines with something else or if you entwine it, you twist one thing in and around another thing.

پیشنهاد کاربران

در هم بافته شده - بهم گره خورده - ارتباط داشتن
در هم تابیدن

بپرس