equanimity

/ˌikwəˈnɪməti//ˌekwəˈnɪmɪti/

معنی: خود داری، قرار، متانت، خون سردی، تعادل فکری، ارامی، قضاوت منصفانه
معانی دیگر: شکیبایی، بردباری، آرامش، تعادل (فکری و احساسی)، ملایمت، انصاف، عدالت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the quality of remaining calm, serene, or unruffled, esp. under stress; composure.
متضاد: anxiety
مشابه: balance, composure, equilibrium, poise, temper

- The captain himself was worried, but he spoke with equanimity to the passengers and crew.
[ترجمه گوگل] کاپیتان خودش نگران بود، اما با متانت با مسافران و خدمه صحبت کرد
[ترجمه ترگمان] خود ناخدا نگران بود، اما با آرامش و آرامش به مسافران و خدمه صحبت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to face life's problems with equanimity
با مسایل زندگی با شکیبایی روبرو شدن

2. She maintained her equanimity throughout her long ordeal.
[ترجمه گوگل]او در تمام مدت سختی طولانی خود متانت خود را حفظ کرد
[ترجمه ترگمان]او آرامش خود را در طول این مدت طولانی تحمل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The minister received the bad news with surprising equanimity.
[ترجمه گوگل]وزیر خبر بد را با کمال تعجب دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]وزیر اخبار بد را با خونسردی غافلگیر کننده ای پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He received the news with surprising equanimity.
[ترجمه آ] او خبر را با آرامشی شگرف پذیرا شد
|
[ترجمه گوگل]او این خبر را با کمال تعجب دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]او این خبر را با خونسردی غافلگیر کننده ای پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She accepted the prospect of her operation with equanimity .
[ترجمه گوگل]او چشم انداز عمل خود را با متانت پذیرفت
[ترجمه ترگمان]او این چشم انداز عمل خود را با متانت پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had a kind of gentleness and equanimity.
[ترجمه گوگل]او نوعی ملایمت و متانت داشت
[ترجمه ترگمان]او مهربان و متین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Jennifer explains this with an equanimity that characterises her.
[ترجمه گوگل]جنیفر این را با متانتی که او را مشخص می کند توضیح می دهد
[ترجمه ترگمان]جنیفر این موضوع را با آرامش خاطر شرح می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She supposed it gave him his equanimity.
[ترجمه گوگل]او تصور می کرد که به او آرامش او را می دهد
[ترجمه ترگمان]فکر کرد که او آرامش خود را به او داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mrs Zamzam watched all this with equanimity.
[ترجمه گوگل]خانم زمزم همه اینها را با متانت تماشا کرد
[ترجمه ترگمان]خانم Zamzam با متانت تمام این چیزها را تماشا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His parents took the news with equanimity.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش این خبر را با احتیاط پذیرفتند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادر او این خبر را با آرامش به دست گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Hess, however, took it with equanimity, and laughed at Edward's own unease.
[ترجمه گوگل]با این حال هس با خونسردی آن را پذیرفت و به ناراحتی خود ادوارد خندید
[ترجمه ترگمان]با این وجود، هر دو با متانت آن را گرفتند و به ناراحتی ادوارد خندیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Camels, vehicles, even wheelbarrows give equanimity in the desert.
[ترجمه گوگل]شترها، وسایل نقلیه، حتی چرخ دستی ها در بیابان آرامش می بخشند
[ترجمه ترگمان]شتر، وسایل نقلیه، حتی چرخه ای دستی، آرامش خود را در بیابان به دست می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She recovered her equanimity, and was an agreeable image of serene dignity.
[ترجمه گوگل]او متانت خود را بازیافت و تصویری دلپذیر از وقار آرام بود
[ترجمه ترگمان]آرامش و متانت خود را بازیافت و از وقار و متانت خاصی برخوردار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The defeat was taken with equanimity by the leadership.
[ترجمه گوگل]این شکست با قاطعیت توسط رهبری گرفته شد
[ترجمه ترگمان]این شکست با equanimity رهبری گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خودداری (اسم)
self-command, self-control, continence, abstention, restraint, abstinence, equanimity, forbearance, composure, self-government, self-possession, mastery of oneself, self-repression, self-restraint

قرار (اسم)
equanimity, accord, agreement, arrangement, decision, concord, dictum, stipulation, fixity

متانت (اسم)
equanimity, constancy, calmness, sobriety, serenity, placidity, firmness, self-possession

خون سردی (اسم)
equanimity, composure, possession, cool, calmness, coolness, sangfroid, self-possession, recollection, unflappability

تعادل فکری (اسم)
equanimity

ارامی (اسم)
equanimity, lull, self-possession

قضاوت منصفانه (اسم)
equanimity

انگلیسی به انگلیسی

• calmness, emotional stability, quality of being even-tempered
equanimity is a calm state of mind; a formal word.

پیشنهاد کاربران

یکدلی
( روانشناسی ) تعادل ذهنی: نوعی آگاهی پذیرا همراه با نگرش غیرواکنشی است که به عنوان مؤلفه ی اصلی تمرین ذهن آگاهی بوده و سازوکار کلیدی مداخلات بر پایه ی ذهن آگاهی است. - م.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : equanimity
✅️ صفت ( adjective ) : equanimous
✅️ قید ( adverb ) : _
( اسم ) قرار، متنانت، خونسردی ( بخصوص در زمان شُک و اتفاقات بد )
- خونسردی و آرامش بویژه در شرایط دشوار
- Emotional calmness in times of distress
- composure
• The monk's face expressed complete equanimity
• They were getting pretend to face the tragedy with equanimity
انگار نه انگار، آرامش در نحوه واکنش شما نسبت به مسائل ، به این معنی که ناراحت و آزرده نمی شوید
I can look upon such scenes with equanimity
یکسان دلی
صبوری
بی طرفی و بی غرضی
تعادل ذهنی
وارستگی

بپرس