errand

/ˈerənd//ˈerənd/

معنی: ماموریت، فرمان، ارجاع، پیغام
معانی دیگر: (رفتن به منظور انجام کار یا رساندن پیام به ویژه به نمایندگی از سوی شخص دیگر) ماموریت، گماردگی، پادویی، پاکاری، دستوربری، کار انجامی، کار محوله، (قدیمی) پیام شفاهی، پیغام بری، پیغام رسانی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a quick journey or side trip taken to fulfill a particular purpose.
مترادف: run
مشابه: trip

- He went on errands to the bank, the post office, and the grocery store.
[ترجمه گوگل] او برای انجام وظایف خود به بانک، اداره پست و خواربارفروشی رفت
[ترجمه ترگمان] او به سمت بانک رفت، اداره پست و مغازه خواروبار فروشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the purpose for which such a short journey is performed, often on behalf of another person.
مترادف: mission
مشابه: assignment, charge, chore, duty, job, task, undertaking

- His errand was to deliver a message.
[ترجمه اتیلا] ماموریت او رساندن پیغام بود
|
[ترجمه گوگل] وظیفه او رساندن پیام بود
[ترجمه ترگمان] ماموریت او این بود که پیامی را به او برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to send on an errand
برای انجام کاری فرستادن

2. be sent on a fool's errand
دنبال نخود سیاه فرستاده شدن (رفتن)

3. My mother asked me to go on an errand - she wanted me to buy some food.
[ترجمه گوگل]مادرم از من خواست که به یک مأموریت بروم - او از من می خواست غذا بخرم
[ترجمه ترگمان]مادرم از من خواست که به یک ماموریت بروم او از من خواست که مقداری غذا بخرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She went off on some errand.
[ترجمه گوگل]او برای یک مأموریت رفت
[ترجمه ترگمان] رفته دنبال یه ماموریت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I couldn't stop because I was on an errand.
[ترجمه گوگل]نمی‌توانستم متوقف شوم چون در حال انجام وظیفه بودم
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم جلوی این کار را بگیرم، چون دنبال یک ماموریت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The boy quickly went on an errand with money clasped in his hands.
[ترجمه گوگل]پسر به سرعت با پولی که در دستانش بود به مأموریتی رفت
[ترجمه ترگمان]پسر به سرعت ماموریتی را که در دست داشت به سرعت انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her boss sent her on an errand into town.
[ترجمه گوگل]رئیسش او را برای مأموریتی به شهر فرستاد
[ترجمه ترگمان] رئیسش اونو به یه ماموریت به شهر فرستاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I've come on a special errand.
[ترجمه گوگل]من برای یک کار خاص آمده ام
[ترجمه ترگمان]من به یک ماموریت ویژه آمده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He quickly set out on his errand of mercy .
[ترجمه گوگل]او به سرعت به دستور رحمت خود رفت
[ترجمه ترگمان]به سرعت ماموریت خود را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He sent me on a fool's errand .
[ترجمه گوگل]او مرا به یک کار احمقانه فرستاد
[ترجمه ترگمان]اون منو به یه ماموریت احمقانه فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Predictably, this fool's errand finds her up to her neck in a morass of inconclusive forensics.
[ترجمه گوگل]به طور قابل پیش بینی، ماموریت این احمق او را تا گردنش در انبوهی از پزشکی قانونی بی نتیجه می یابد
[ترجمه ترگمان]قابل پیش بینی کردن، این ماموریت احمقانه او را تا گردن او در یک باتلاق پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She had come on an errand and was greeted by a mad woman, an amazon.
[ترجمه گوگل]او برای یک مأموریت آمده بود و یک زن دیوانه، یک آمازون از او استقبال کرد
[ترجمه ترگمان]او به ماموریتی آمده بود و توسط یک زن دیوانه، یک آمازون با او برخورد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Rachel has sent me on this impossible errand.
[ترجمه گوگل]راشل مرا به این کار غیرممکن فرستاده است
[ترجمه ترگمان]ریچل من رو به این ماموریت غیر ممکن فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Their onerous errand completed, the men resumed their jobs.
[ترجمه گوگل]مأموریت طاقت فرسا آنها به پایان رسید، مردان به کار خود ادامه دادند
[ترجمه ترگمان]ماموریت onerous به پایان رسید، افراد کارشان را ازسر گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

فرمان (اسم)
order, bill, word, edict, precept, instruction, command, decree, mandate, commission, errand, institute, sanction, ordonnance, charter, steering wheel, commandment, ordinance, handlebar, rescript

ارجاع (اسم)
order, reference, errand, comission

پیغام (اسم)
word, dispatch, errand, message

انگلیسی به انگلیسی

• short trip to accomplish a task; task, business which needs to be accomplished
if you go on an errand for someone, you go a short distance in order to do something for them, for example to buy something from a shop.

پیشنهاد کاربران

errand - talk
مکالمات سرپایی و غیرمتمرکز که معمولا در آن صرفا وظیفه ای به دوش یکدیگر میگذارند
the couples had only 30 minutes conversation a week and I believe it was only an errand - talk
خرده کاری، کاری که در لابه لای کار اصلی انجام می دهید.
مثلاً در هنگام برگشتن به خانه از سر کار، به نانوایی می روید و یا به سوپر مارکت می روید.
run an errand
به معنای انجام یک ماموریت یا وظیفه است.
برو - بیا ( ماموریت، دستوربری )
اصطلاح به دنبال نخود سیاه فرستادن، حتما باید با کلمه fool's errand بیاد.
Send sb on ) a fool's errand )
انجام کارهای محوله
کار یا ماموریت
to send someone on an errand : کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن

بپرس