establishing


معنی: سازماندهی

جمله های نمونه

1. establishing sanctions against tax evasion
برقرارسازی قیود بر علیه فرار از مالیات

2. an act establishing limits on immigration
مصوبه ای که برای مهاجرت محدودیت قایل می شود

3. a congressional bill establishing duties on many imports
لایحه ی کنگره که برای بسیاری از واردات مالیات مقرر می کند

4. the government's failure in establishing friendly relations with . . .
ناکامی دولت در برقراری روابط حسنه با . . . .

5. they may have difficulty establishing their political bona fides
در اثبات حسن نیت سیاسی خود ممکن است دچار دشواری شوند.

6. we are desirous of establishing friendly relations with pakistan
ما خواستار برقراری روابط دوستانه با پاکستان هستیم.

مترادف ها

سازماندهی (اسم)
establishing, organizing

انگلیسی به انگلیسی

• setting, determining; founding, setting up, instituting

پیشنهاد کاربران

ترسیم - مشخص نمودن
establishing something boundaries
ترسیم حدود و ثغور امری
سعید امدادی
عاشق کلمه
۰۹۱۲۷۷۷۲۱۲۵
ثبات بخشی
مقرر نمودن
تعیین
establishing the validity and reliablity of a research
تعیین اعتبار و پایایی یک تحقیق
برقراری
اثبات کردن
ایجاد
تعیین کردن
مقررکننده
ایجاد کردن، تاسیس کردن
متعادل کننده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس