fatty

/ˈfæti//ˈfæti/

معنی: چرب، چاق، چربی مانند، متمایل به چاق
معانی دیگر: ساخته شده از یا دارای چربی، چربی دار، پرچربی، فربه، (عامیانه) خیکی، گامبو

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fattier, fattiest
مشتقات: fattiness (n.)
• : تعریف: containing or consisting of fat.
متضاد: lean
مشابه: greasy

جمله های نمونه

1. fatty substances
مواد چربی دار

2. a surfeit of fatty foods
زیاده روی در غذاهای پر چربی

3. the breakdown of fatty molecules by detergents
فروپاشی ملکول های چربی توسط مواد پاک کننده

4. as the soup cooled, a fatty skin formed on it
آبگوشت که سرد شد یک لایه ی چرب روی آن تشکیل گردید.

5. There is a general presumption that fatty foods are bad for your heart.
[ترجمه گوگل]یک فرض کلی وجود دارد که غذاهای چرب برای قلب مضر هستند
[ترجمه ترگمان]یک فرض عمومی وجود دارد که غذاهای چرب برای قلب شما بد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't eat fatty food or chocolates.
[ترجمه گوگل]غذای چرب یا شکلات نخورید
[ترجمه ترگمان]غذای چرب یا شکلات نخور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A food that is too fatty may cause indigestion.
[ترجمه گوگل]غذای خیلی چرب ممکن است باعث سوء هاضمه شود
[ترجمه ترگمان]غذایی که بیش از حد چرب است ممکن است موجب سو هاضمه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Cut down on fatty foods and alcohol if you want to lose weight.
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید وزن کم کنید، مصرف غذاهای چرب و الکل را کاهش دهید
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید وزن خود را از دست بدهید، به غذاهای چرب و الکل ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Since my heart attack, I've cut fatty foods out altogether.
[ترجمه گوگل]از زمان حمله قلبی، غذاهای چرب را به کلی حذف کردم
[ترجمه ترگمان]از وقتی سکته قلبی می کنم، غذاهای چرب و چربی را از بین می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Fatty foods should be eliminated from the diet.
[ترجمه گوگل]غذاهای چرب باید از برنامه غذایی حذف شوند
[ترجمه ترگمان]غذاهای چرب باید از رژیم غذایی حذف شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The doctor's told me to cut down on fatty foods.
[ترجمه گوگل]دکتر به من گفت که مصرف غذاهای چرب را کم کنم
[ترجمه ترگمان]دکتر به من گفت که غذاهای چرب را قطع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We dubbed him Fatty.
[ترجمه گوگل]ما به او لقب چاقی دادیم
[ترجمه ترگمان]ما بهش \"فتی بول\" لقب دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Fatty foods have a high calorific value.
[ترجمه گوگل]غذاهای چرب ارزش کالری بالایی دارند
[ترجمه ترگمان]غذاهای چرب دارای ارزش calorific بالایی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I make it a rule not to eat fatty foods.
[ترجمه گوگل]من این را یک قانون می دانم که غذاهای چرب نخورید
[ترجمه ترگمان]من آن را قانونی می دانم که غذاهای چرب را نخورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Eating too many fatty goods could cause weight gain .
[ترجمه گوگل]خوردن بیش از حد مواد چرب می تواند باعث افزایش وزن شود
[ترجمه ترگمان]خوردن بسیاری از کالاهای چرب ممکن است باعث افزایش وزن شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I'm trying to cut down on fatty foods.
[ترجمه گوگل]سعی می کنم مصرف غذاهای چرب را کاهش دهم
[ترجمه ترگمان]من دارم سعی می کنم غذاهای چرب رو قطع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چرب (صفت)
adipose, fatty, fat, oily, greasy, sebaceous, smeary, unctuous, tallowy

چاق (صفت)
replete, fatty, fat, thick, blubbery, pursy, lob, beefy, tubby, obese, chubby, overweight, massy, pudgy, fattish, podgy

چربی مانند (صفت)
fatty

متمایل به چاق (صفت)
fatty

انگلیسی به انگلیسی

• containing or resembling fat, greasy; full of fat, plump
fatty food contains a lot of fat.

پیشنهاد کاربران

چاقالو
Contains a lot of oil
در بعضی اصطلاحات معنی چاق بودن میده چون از چربی میاد
چربی ، چرب بودن

بپرس