feast

/ˈfiːst//fiːst/

معنی: ضیافت، مهمانی، جشن، عید، عیاشی کردن، جشن گرفتن
معانی دیگر: جشنواره، عید (به ویژه مراسم مذهبی یا بزرگداشت مقدسان و دارگونه ها)، شادروز، شادیانه، بزم، سور، مهمانی بزرگ، نعمت، فراوانی، هر چیزی که وفور آن موجب لذت است، برکت، سورچرانی، (موجب) حظ، لذت، (جشن یا بزم و غیره) برگزار کردن، سور دادن، عیش و نوش کردن، سورچرانی کردن، شکم از عزا درآوردن، لذت بردن، متمتع شدن، خوش بودن، خوشگذرانی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: any sumptuous and elaborate meal, usu. for many people; banquet.
مترادف: banquet, dinner, feed, repast
مشابه: fete, gorge, meal, spread

- A great feast was prepared to celebrate the safe return of the king.
[ترجمه گوگل] جشن بزرگی برای جشن بازگشت سالم پادشاه تدارک دیده شد
[ترجمه ترگمان] یک ضیافت بزرگ برای جشن گرفتن صحیح پادشاه آماده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Huge portions of roast boar, pheasant, and venison were eaten at the feast.
[ترجمه گوگل] بخش های عظیمی از گراز کبابی، قرقاول و گوشت گوزن در این جشن خورده می شد
[ترجمه ترگمان] تکه های بزرگی از گوشت سرخ شده، قرقاول و گوشت شکار در ضیافت غذا می خوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (often cap.) a periodic event or occasion, esp. a religious festival, commemorating some person or occurrence, such as a saint's day.
مترادف: celebration, festival, fete, holiday
مشابه: carnival, ceremony, fiesta, gala, jubilee, name day, occasion, revel, ritual, saturnalia

- Next week we'll celebrate the Feast of St. Joseph.
[ترجمه گوگل] هفته آینده ما جشن سنت جوزف را جشن خواهیم گرفت
[ترجمه ترگمان] هفته آینده جشن سنت جوزف را جشن می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a source of great or manifold pleasure, esp. as something to look at.
مشابه: marvel, pleasure, spectacle, vision

- The splendid carnival costumes were a feast for the eyes.
[ترجمه گوگل] لباس های باشکوه کارناوال جشنی برای چشم ها بود
[ترجمه ترگمان] این لباس های مجلل و پرزرق و برق، ضیافتی برپا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: feasts, feasting, feasted
• : تعریف: to eat heartily or partake of a sumptuous meal.
مترادف: banquet, dine, regale
متضاد: fast
مشابه: gorge, gormandize

- We feasted on roast turkey, mashed potatoes, stuffing, and cranberry sauce.
[ترجمه گوگل] با بوقلمون کبابی، پوره سیب زمینی، قیمه و سس کرن بری جشن گرفتیم
[ترجمه ترگمان] ، بعد از کباب کردن بوقلمون، پوره سیب زمینی و سس تمشک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: feaster (n.)
(1) تعریف: to provide a sumptuous meal or banquet for.
مترادف: banquet, dine, regale
مشابه: entertain, fete, treat

(2) تعریف: to gratify or give pleasure to (the eyes).
مشابه: bedazzle

جمله های نمونه

1. feast one's eyes on
چشم چرانی کردن،با تحسین نگاه کردن

2. a feast for the eyes
موجب تمتع دیدگان

3. a feast of poetry and music
بزم شعر و موسیقی

4. the feast of easter
عید پاک

5. the feast of ramadan
عید ماه رمضان

6. to feast one's eyes (on something)
چشم چرانی کردن،با دیدن لذت بردن

7. bean feast
(انگلیس - خودمانی) مهمانی پرسرور،جشن مسرت بخش

8. the feast of norooz
عید نوروز

9. a veritable feast
یک جشن حسابی

10. a wedding feast
جشن عروسی

11. after the feast comes the reckoning
کسی که خربزه می خورد باید پای لرز آن هم بنشیند

12. skeleton at the feast
آیه ی نحس،(شخص یا رویداد) به هم زننده ی خوشی،عیش زدا

13. the slaughter of sheep for a feast
ذبح گوسفند برای یک مهمانی

14. After the feast the prince belched hugely.
[ترجمه گوگل]پس از جشن، شاهزاده به شدت آروغ زد
[ترجمه ترگمان]بعد از ضیافت، شاهزاده آروغ بلندی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. "What a feast!" she said, surveying all the dishes on the table.
[ترجمه گوگل]"چه ضیافتی!" او گفت و تمام ظروف روی میز را بررسی کرد
[ترجمه ترگمان]چه جشنی! او گفت: تمام ظروف روی میز را برانداز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They were happy to partake of our feast, but not to share our company.
[ترجمه گوگل]آنها خوشحال بودند که در جشن ما شرکت کردند، اما از شرکت در شرکت ما خوشحال نشدند
[ترجمه ترگمان]آن ها خوشحال بودند که در مهمانی ما شرکت کنند، اما شرکت ما را تقسیم نکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The poor starve while the rich feast.
[ترجمه گوگل]فقرا گرسنگی می کشند در حالی که ثروتمندان جشن می گیرند
[ترجمه ترگمان]فقرا از گرسنگی می میرند، در حالی که آن ضیافت غنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. War is death’s feast.
[ترجمه گوگل]جنگ جشن مرگ است
[ترجمه ترگمان]جنگ جشن مرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. A contented mind is a continual / perpetual feast.
[ترجمه گوگل]ذهن راضی یک ضیافت مستمر/ همیشگی است
[ترجمه ترگمان]یک ضیافت دائمی یک ضیافت دائمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. A contented mind is a perpetual feast.
[ترجمه گوگل]ذهن راضی یک جشن همیشگی است
[ترجمه ترگمان]فکر راضی یک ضیافت دائمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضیافت (اسم)
hospitality, banquet, feast, repast

مهمانی (اسم)
party, reception, entertainment, banquet, feast, dinner, regale, cocktail

جشن (اسم)
jubilation, jubilee, feast, carnival, celebration, ceremony, fiesta, fete

عید (اسم)
feast, festival, holiday, holy day, high day

عیاشی کردن (فعل)
riot, revel, feast, carouse, wassail, live in pleasure

جشن گرفتن (فعل)
celebrate, feast, fete, commemorate

انگلیسی به انگلیسی

• banquet, huge meal, exceptionally delicious meal; something unusually pleasurable; holiday, religious festival
eat plentifully; host a banquet; participate in banquet
a feast is a very large meal, usually prepared for a special occasion.
if you feast, you take part in a feast; a literary use.
you can also refer to something as a particular kind of feast when it includes a large number of things that you think are very good, interesting, or enjoyable.
if you feast your eyes on something, you look at it for a long time because you like it very much.

پیشنهاد کاربران

مهمانی و جشن همراه با غذا
مثل مجلس عروسی خودمان که هم party هست و هم feast
1 -
US/fist/
to eat a lot of good food and enjoy it very much
خوردن مقدار زیادی غذای خوب و لذت بردن از آن، سورچرانی کردن
The two of us feasted on smoked salmon.
2 -
a special meal with very good food or a large meal for many people
...
[مشاهده متن کامل]

یک وعده غذایی خاص با غذاهای بسیار خوب یا یک وعده غذایی بزرگ برای بسیاری از افراد
"What a feast!" she said, surveying all the dishes on the table.
a wedding feast
Synonyms;
banquet
spread ( MEAL ) UK, old - fashioned or US

feast
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/feast
کلمهspreadدر شکل اسم می تونه مترادف با این کلمه باشه
Just because I'm the King's ward, that doesn't mean I have to accompany him to the feast, does it?
جشنواره
لذت بردن یا خوردن
Fleas are perfectly designed by nature to feast on anything containing blood
کک به طور کلی به این منظوره که در طبیعت هرچیزی که مثل خون باشه میخوره یا خوشش میاد یا لذت می بره
...
[مشاهده متن کامل]

In addition
علاوه بر این
Because of these plates fleas are almost impossible the squish the exoskeletons of fleas are also waterproof and shock resistant
به خاطر وجود غذای فروان کک ها غیر ممکنه از بین برن کلا , همچنین ی پوششی هم دارن که مقاوم در برابر اب وضربه هستش ،

ضیافت
منظور بیشتر جشن بزرگ هست
feast
واژه ای ایرانی - اوروپایی وُ هَمریشه با :
آلمانی : Fest
اِنگِلیسی ، گویِشی دیگَر : fest
پارسی : وَشت : به مینه یِ رَغس/ رَخس / رَقص به کار رَفته ، سِپَستَر به شِکلِ گَشت وَ گَرد دَرآمَده اَست . دَر رَغسیدَن می وَردَند یا می گَردَند. دَر feast یا fest یا جَشن هَم می رَخسَند یا می وَردَند.
...
[مشاهده متن کامل]

feast , fest = وَشت

میزی پرغذا که بر آن، افراد زیادی یک رخداد خاص را جشن می گیرند.
Feast upon/on sth
یعنی یه غذایی رو با حرص و ولع خوردن
= To eat up greedily
جَشنیدن.
بَزمیدن.
Fleas are perfectly designed by nature to feast on anything containing blood
من این جمله رو تو یه کتاب دیدم الان معنی فیست چی میشه اینجا؟!
Feast=مناسک
The wedding feast=شام عروسی
ولیمه
جشنواره، عید ( به ویژه مراسم مذهبی یا بزرگداشت مقدسان و دارگونه ها ) ، شادروز، شادیانه، بزم، سور، مهمانی بزرگ، ضیافت، نعمت، فراوانی، هر چیزی که وفور آن موجب لذت است، برکت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس