forward

/ˈfɔːrwərd//ˈfɔːwəd/

معنی: بازی کن ردیف جلو، جسور، جلوی، گستاخ، رساندن، ارسال کردن، فرستا دن، جلوانداختن، جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد
معانی دیگر: پیشین، مقدم، (هوش و عقل) پیشرفته، پیش رس، زودرس، مشتاق، خواستار، خواهان، حاضر و آماده، پررو، بی حیا، خودجاکن، (خرید و فروش) پیش خرید، سلف، در آینده، به سوی آینده، آشکار، در مدنظر، پیش بردن، ترقی دادن، (نامه و کالا و غیره) فرستادن، ارسال داشتن، (سیاسی و اجتماعی) پیشرو، پیشگام، مترقی، آینده گرای، پیشرفته، (فوتبال و بسکت بال و غیره) بازیکن جلو، فوروارد، گستا، فوتبال بازی کن ردیف جلو

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: at or toward a place or time beyond; further on; ahead.
مترادف: ahead, hence, on, onward
متضاد: backward
مشابه: along, fore, forth, out, thence

- Finally, the line moved forward as the theater doors were opened.
[ترجمه گوگل] سرانجام با باز شدن درهای تئاتر، خط به جلو رفت
[ترجمه ترگمان] سرانجام وقتی دره ای تئاتر باز شد، صف به جلو حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He looked forward to a time when he would be able to spend time in his garden.
[ترجمه گوگل] او مشتاقانه منتظر زمانی بود که بتواند زمانی را در باغ خود بگذراند
[ترجمه ترگمان] او زمانی به جلو نگاه کرد که بتواند وقت خود را در باغ خود سپری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: toward the front; onward.
مترادف: frontward, onward
متضاد: abaft, backward

- She moved forward so she could hear the professor better.
[ترجمه گوگل] او جلو رفت تا بتواند صدای پروفسور را بهتر بشنود
[ترجمه ترگمان] او به جلو حرکت کرد تا بتواند صدای پروفسور را بهتر بشنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: closer, within view, or into a prominent position.
مترادف: forth, out

- He came forward with a confession.
[ترجمه گوگل] با اعتراف جلو آمد
[ترجمه ترگمان] اون با یه اعتراف پیش اومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in continuation.
مترادف: on
مشابه: onward

- They're going forward with their lawsuit.
[ترجمه گوگل] آنها در حال پیشبرد شکایت خود هستند
[ترجمه ترگمان] اونا میخوان از lawsuit شکایت کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: directed at or toward a place or time beyond.
مترادف: anterior, foremost, frontal, headmost, onward
متضاد: backward, retrograde
مشابه: advancing, fore, front, progressing, progressive

- They found seats in the forward part of the train.
[ترجمه گوگل] آنها صندلی هایی در قسمت جلوی قطار پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در قسمت جلو قطار نشستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: being in advance.
مترادف: advanced, early
مشابه: advance, precocious

(3) تعریف: eager or ready.
مترادف: ready, willing
مشابه: avid, eager, game, prompt

(4) تعریف: bold or presumptuous.
مترادف: bold, brash, fresh, presumptuous, saucy
متضاد: bashful, retiring
مشابه: audacious, brassy, brazen, cheeky, cocky, familiar, flip, free, impertinent, impudent, insolent, obtrusive, officious, rude, smart, unmannerly

- I thought he was a bit forward asking for her address.
[ترجمه گوگل] من فکر کردم او کمی جلوتر است و آدرس او را می پرسد
[ترجمه ترگمان] فکر کردم یه کم جلو اومده که آدرسش رو بپرسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: causing movement ahead.
متضاد: reverse

- Put the car in forward gear.
[ترجمه گوگل] ماشین را در دنده جلو قرار دهید
[ترجمه ترگمان] ماشین را با دنده جلو بگذارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: in sports such as soccer and basketball, a player whose position on offense is usu. closest to the opposing team's goal.

(2) تعریف: the state of a mechanism that causes forward movement, esp. a gear in an automobile transmission. (Cf. reverse.)
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forwards, forwarding, forwarded
مشتقات: forwardly (adv.), forwards (adv.)
(1) تعریف: to send (mail) on, esp. to the addressee's new address.
مشابه: consign, mail, pass, relay, reroute, send, transmit

(2) تعریف: to help along or advance; promote.
مترادف: advance, encourage, foster, further, promote
متضاد: balk
مشابه: aid, assist, back, champion, help, nourish, second

جمله های نمونه

1. forward buying
پیش خرید کردن،سلف خریدن

2. forward passing
پاس دادن به جلو

3. a forward motion
حرکت به جلو

4. please forward our letters to our new address
لطفا نامه های ما را به آدرس جدیدمان بفرستید.

5. the forward part of the airplane
بخش جلو هواپیما

6. trim forward
نشست سینه

7. we forward our requisitions to the purchasing office
ما درخواستنامه های خود را به اداره ی خرید می فرستیم.

8. bring forward
1- تاریخ چیزی را جلو آوردن،جلو انداختن

9. carry forward
1- ادامه دادن به،پرداختن به 2- (دفتر داری) از یک ستون یا صفحه یا دفتر یا حساب به دیگری انتقال دادن یا بردن

10. come forward
داوطلب شدن،(برای امر خیر) پیشقدم شدن

11. look forward to
با اشتیاق در انتظار بودن،چشم به راه بودن،مشتاق بودن

12. put forward
(نقشه یا طرح یا عقیده و غیره) پیشنهاد کردن،مطرح کردن

13. i lunged forward and opened the door for her
من جلو پریدم و در را برای او باز کردم.

14. nicole ran forward to welcome her guests
نیکول جلو دوید که به مهمانانش خوشامد بگوید.

15. to bring forward an opinion
عقیده ای را ابراز کردن

16. to look forward
به آینده نظر افکندن

17. to move forward
به جلو حرکت کردن (پیش رفتن)

18. balance brought forward
نقل تراز از صفحه ی قبل

19. balance carried forward
نقل تراز به صفحه ی بعد

20. a boat poled forward by two men
قایقی که دو مرد آن را با چوب های دراز به جلو می راندند

21. an important step forward
گام مهمی به پیش

22. he is always forward in helping others
او همیشه مشتاق کمک به دیگران است.

23. he lanced himself forward
او خود را به جلو پرتاب کرد.

24. i am looking forward to meeting you
مشتاق دیدار شما هستم.

25. the car shot forward with a jerk
اتومبیل با یک تکان به جلو پرید.

26. a special class for forward children
کلاس ویژه برای کودکان تیزهوش

27. a truck with five forward speeds
کامیون با پنج دنده ی جلو

28. he toed the chair forward
با تک پا صندلی را جلو زد.

29. he took three paces forward
او سه گام به جلو برداشت.

30. his mother was helping forward his ambitions
مادرش به پیشبرد جاه طلبی های او کمک می کرد.

31. i oared the boat forward
با پارو قایق را به جلو راندم.

32. kazem thrust the chair forward
کاظم صندلی را جلوکشید.

33. the meeting was brought forward to monday
گردهمایی را به دوشنبه جلو انداختند.

34. this work must go forward without a lag
این کار باید بی درنگ جلو برود.

35. put one's best foot forward
(عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن،برای جلوه گری کوشیدن

36. knowledge took a great leap forward
دانش جهش بزرگی به جلو داشت.

37. always put your best foot forward
همیشه ویژگی های خوب خود را مورد تاکید قرار بده

38. the car's sudden stop jolted the passengers forward
توقف ناگهانی ماشین مسافران را به جلو پرتاب کرد.

39. his foot caught in a rock and he pitched forward
پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.

40. he jammed the brakes on and the passengers were thrown forward
او ترمز کرد و مسافران به جلو پرتاب شدند.

مترادف ها

بازی کن ردیف جلو (اسم)
forward

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

جلوی (صفت)
prior, former, forward, anterior, fore, frontward

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

رساندن (فعل)
give, convey, supply, put in, impart, forward, transmit, broadcast, imply, understand, extend

ارسال کردن (فعل)
forward, consign

فرستادن (فعل)
issue, send, dispatch, refer, forward, ship, transmit, send out, despatch, send in

جلوانداختن (فعل)
forward, antedate, anticipate

جلو (قید)
up, afore, forward, ahead, forth, before, beforehand, along

پیش (قید)
near, beside, forward, ahead, forth, ago, past, in advance, beforehand, along, fore

به جلو (قید)
forward, onward

به پیش (قید)
on, forward, onward, forwards

بطرف جلو (قید)
forward, frontward, forwards, frontwards

ببعد (قید)
forward

تخصصی

[سینما] قسمت جلو
[کامپیوتر] فرستادن ؛ پیشروی
[برق و الکترونیک] مستقیم، موافق
[فوتبال] مهاجم
[صنعت] پیش روانه، پیش رو
[ریاضیات] انتقال، به جلو، پیش، به پیش، پیشرو، جلو، به طرف جلو، به طرف پیش، مستقیم، ارسال کردن، پیشرو

انگلیسی به انگلیسی

• player positioned at the front of the offensive line (sports)
send, convey; promote; advance; resend an email message that has been received (computers)
toward the front; advanced; ahead; eager, ready; impudent, brash; frontal; futuristic, of the future, progressive
toward the front; ahead; to the front
forward or forwards is the direction in front of you.
forward or forwards is also used to indicate that something progresses or becomes more modern.
if you look forward in time, you look into the future.
if you forward a letter that has been sent to someone who has moved, you send it to them at the place where they are now living.

پیشنهاد کاربران

به جلو
مثال: He took a step forward to get a better view.
او یک قدم به جلو برداشت تا دید بهتری داشته باشد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
foreword برای دیباچه کتاب درست است. forword درست نیست.
میتونه نوعی� پیشقدم� شدن هم معنا بده؛در کل عملی که� رو به جلو� مورد تشویق قرار میگیره، از خصلت گرفته تا انجام کاری
معامله سلف
معامله فوروارد
گستاخ، بیش از حد خودمونی، پسر خاله، پررو
forward: جلوتر
had put forward ideas: ایده هایی را مطرح کرده بود
the period of romanticism had put forward ideas: دوره ی رمانتیسم ایده هایی را . . . ارائه داده بود
ارایه شده
بعدی
آینده نگر؛ [مثال: forward planning به معنی برنامه ریزی آینده نگرانه]
به طرف جلو
سوءظن
نکته :دو کلمه بسیار شبیه هم اما از لحاظ معنایی متفاوت
Forword و Forward هستند و نباید با هم قاطی بشن.
Forward همون معانی رو داره که بیشتر دوستان نوشتند .
Forword به معنای دیباچه یا پیش گفتار ابتدای کتابهاست که بیشتر توسط شخصی به غیر از نویسنده کتاب نوشته میشه.
I had been looking forward to it 🙂
من بی صبرانه منتظرش بوده ام.
[سرمایه گذاری]
پیمان آتی
دوستان گرامی وقتی مفهوم کلمه یا عبارتی را ازطریق کمک کاربران متوجه میشویم حداقل کاری که میتوانیم بکنیم، لایک کردن آن معنی به منظور دلگرم نمودن آن مترجم برای ادامه کار و کمک بیشتر آتی به خودمان است. زبان فارسی مانند سایر داشته هایمان برای بقا نیازمند کمک همه فارسی دانان است.
...
[مشاهده متن کامل]

پیش گفتار ( در ترجمه متون کتب )
ارسال مجدد
باز ارسال
آینده
باز ارسال
Step by step going forward
قدم به قدم ( گام به گام ) رو به جلو . . .
forward ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: پیش‏سو
تعریف: در مورد جهت ارسال پیام و نشانک/ سیگنال و مانند آن، به طرف پایین
مهاجم _پیشرو
در بعضی جا ها ، پررو یا گستاخ هم معنی میشه .
مثلاً : I don't mean to be forward
. . .
مشتاق
I'm looking forward to it. .
به سمت
👆👆👆
هم یکی از معنای forward هست می تونید ازش استفاده کنید درسته 👍👍👍👍
رو به جلو، رفتن رو به جلو.
خیلی چکشی بگیم :گستاخ!
تو فوتبال هم ب کسی میگن ک فوروارده، یعنی مهاجم، کسی ک بهش پاس میدن ک گل بزنه. البته ممکنه یه نفر نباشه.
به هر حال، یعنی چیزی یا کسی ک جلو رونده ست.
Forward متضاد - > backward
Good luck 🍀
مقدمه، دیباچه، درآمد
( برای ایمیل یا پیامک ) بازفرست
ارسال کردن
فرستادن

فرستادن، پیش بردن
روبه جلو
پیشرفت
تقریظ ( در کتاب )
جلو رفتن
آتی
به آینده نگاه کردن
جلو، به جلو، بطرف جلو
ارجاع
ارسال مجدد
باز ارسال
put it for later
یعنی به جلو انداختن
( برای ایمیل یا پیامک ) بازارسال
جلوران ، جلورانی ، جلوفرست ، جلوفرستی ، پیش ران ، پیش رانی ، پیش بَر ، پیش بری
[رایانه]
بازفرست ، بازفرستی ، دوباره فرستی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس