faint

/feɪnt//feɪnt/

معنی: بیهوشی، ضعف، غش، ضعیف، کم نور، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن
معانی دیگر: از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، دو دلانه، ناچیز، اندک، از هوش رفتگی، از حال رفتگی، در حال ضعف، با بیحالی، بطور مذبوحانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fainter, faintest
(1) تعریف: weak, feeble, or slight.
مترادف: feeble, pale, weak
متضاد: intense, strong, thick
مشابه: dim, dull, obscure, outside, remote, sickly, slight, small, wishy-washy

- The old paint was now faint in color.
[ترجمه علی] رنگ قدیمی الان به رنگی کم رنگ در امده
|
[ترجمه لیلانوری] حالا دیگه رنگ قدیمی کیفیت خودش رو از دست داده بود. ( روایت شخص از گذشته )
|
[ترجمه گوگل] رنگ قدیمی حالا کم رنگ شده بود
[ترجمه ترگمان] رنگ قدیمی رنگش به رنگ کم رنگ درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their faint efforts were not sufficient to bring about success.
[ترجمه لیلانوری] تلاشهای اندک آنها برای دستیابی به موفقیت کافی نبود.
|
[ترجمه لیلانوری] فقط یک چیز جزئی از آن اتفاق در خاطرم هست.
|
[ترجمه گوگل] تلاش های ضعیف آنها برای موفقیت کافی نبود
[ترجمه ترگمان] تلاش های ضعیف آن ها برای رسیدن به موفقیت کافی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have only a faint recollection of the incident.
[ترجمه R.yazdani] تنها یک خاطره ی ناچیز از اون حادثه دارم.
|
[ترجمه گوگل] من فقط یک خاطره ضعیف از ماجرا دارم
[ترجمه ترگمان] فقط خاطره ضعیفی از این حادثه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: exhausted, dizzy, or on the brink of losing consciousness.
مترادف: dizzy, exhausted, light-headed, woozy
مشابه: giddy, light, vertiginous, weak

- The child was faint after going for days without food.
[ترجمه گوگل] کودک پس از چند روز بدون غذا غش کرد
[ترجمه ترگمان] کودک پس از چند روز بدون غذا از حال رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When he saw all the blood, he felt faint.
[ترجمه A.A] وقتی او همه خون را دید غش کرد
|
[ترجمه کوثر] وقتی اون ( مرده ) همه ی خون را دید حالش بد شد یا از حال رفت
|
[ترجمه گوگل] وقتی تمام خون را دید، احساس ضعف کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی تمام خون را دید احساس ضعف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: lacking in courage; timid.
مترادف: fainthearted, fearful, meek, timid, timorous
متضاد: courageous
مشابه: afraid, chicken, chicken-hearted, chicken-livered, cowardly, frightened, lily-livered

- Are you so faint that you can't even defend yourself?
[ترجمه گوگل] آیا شما آنقدر بیهوش هستید که حتی نمی توانید از خود دفاع کنید؟
[ترجمه ترگمان] انقدر ضعیف شدی که حتی نمی تونی از خودت دفاع کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: faints, fainting, fainted
• : تعریف: to lose consciousness, usu. briefly; swoon.
مترادف: keel over, pass out, swoon
مشابه: black out, collapse

- The news of his death was so shocking that she fainted.
[ترجمه گوگل] خبر مرگ او آنقدر تکان دهنده بود که بیهوش شد
[ترجمه ترگمان] خبر مرگش چنان تکان دهنده بود که غش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a temporary, usu. brief, loss of consciousness.
مترادف: blackout, swoon, syncope
مشابه: unconsciousness

- He fell in a dead faint.
[ترجمه گوگل] او در حالت غش مرده افتاد
[ترجمه ترگمان] با صدای ضعیفی به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. faint with hunger
بی رمق از شدت گرسنگی

2. a faint chance
احتمال کم

3. a faint light
نور ضعیف

4. a faint noise was coming from afar and he bid us hark
صدای خفیفی از دور می آمد و او خواست که گوش فرا دهیم.

5. a dead faint
غش مرگ مانند

6. damn with faint praise
با دلسردی و بی علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)

7. he had a faint esfahani accent
او کمی لهجه ی اصفهانی داشت.

8. he made a faint attempt to escape
برای فرار کمی کوشش کرد.

9. she fell to the ground in a faint
با حالت غش برزمین افتاد.

10. He felt faint for lack of food.
[ترجمه گوگل]از کمبود غذا احساس ضعف می کرد
[ترجمه ترگمان]به خاطر کمبود غذا احساس ضعف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I am too happy to stand faint!
[ترجمه گوگل]من خیلی خوشحالم که غش ایستاده ام!
[ترجمه ترگمان]من خیلی خوشحالم که غش می کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He became aware of the soft, faint sounds of water dripping.
[ترجمه گوگل]او متوجه صداهای ملایم و ضعیف چکیدن آب شد
[ترجمه ترگمان]از صدای نرم و ضعیف آب که چکه می کرد آگاه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The hills sent back a faint echo.
[ترجمه گوگل]تپه ها پژواک ضعیفی را به عقب فرستادند
[ترجمه ترگمان]در این موقع تپه ها صدای ضعیفی به گوششان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She heard a faint, almost imperceptible cry.
[ترجمه گوگل]گریه ای ضعیف و تقریبا نامحسوس شنید
[ترجمه ترگمان]صدای ضعیف و تقریبا نامفهومی را شنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The lamp gave out a faint glow.
[ترجمه گوگل]لامپ درخشش ضعیفی می داد
[ترجمه ترگمان]چراغ خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Like sunlight penetrates every inch of skin feeling faint.
[ترجمه گوگل]مانند نور خورشید به هر اینچ از پوست نفوذ می کند احساس ضعف
[ترجمه ترگمان]انگار نور خورشید در هر اینچ پوستش نفوذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A few faint gleams of sunshine lit up the gloomy afternoon.
[ترجمه گوگل]چند تابش ضعیف آفتاب بعد از ظهر تاریک را روشن کرد
[ترجمه ترگمان]چند نور ضعیف خورشید بعد از ظهر تیره را روشن می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The sun now had a faint golden haze around it.
[ترجمه گوگل]خورشید اکنون مه طلایی رنگی در اطراف خود داشت
[ترجمه ترگمان]خورشید در اطراف آن غبار طلایی ضعیفی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیهوشی (اسم)
fit, astonishment, stupefaction, stupidity, faint, anesthesia, trance, epilepsy, swoon, insensibility

ضعف (اسم)
weakness, asthenia, debility, faint, swoon, languor, infirmity, atony, foible, puniness

غش (اسم)
fit, faint, swoon, fainting, syncope

ضعیف (صفت)
light, lean, anemic, weak, faint, weakly, feeble, flagging, anile, asthenic, slack, atonic, infirm, fragile, pusillanimous, sappy, puny, feeblish, languid, shaky, rickety, languorous, weakish, wonky, powerless

کم نور (صفت)
dim, faint

غش کردن (فعل)
faint, swoon, collapse, syncopate, fall into a fit

ضعف کردن (فعل)
faint

سکته کردن (فعل)
faint

تخصصی

[نساجی] بی استحکام - سست

انگلیسی به انگلیسی

• swoon, temporary loss of consciousness
temporarily lose consciousness, swoon, black out, pass out
weak, feeble; limp; dim; faded; fainthearted, timid
something that is faint is not strong or intense.
if you faint, you lose consciousness for a short time.
someone who feels faint feels dizzy and unsteady.

پیشنهاد کاربران

1. اسم:
- Faint ( حالت ناچیزی ) :
حالتی که افراد ممکن است احساس کنند و معمولاً با از دست دادن حواس یا احساس گیجی همراه است.
She experienced a faint when she heard the shocking news
( او در هنگام شنیدن خبر شوکه کننده، حالت ناچیزی احساس کرد. )
...
[مشاهده متن کامل]

2. فعل
- Faint ( احساس گیجی یا فروپاشی کردن ) :
احساس ناچیزی که ممکن است منجر به از دست دادن حواس یا اغماء شود.
. The heat made her faint
( گرما باعث احساس گیجی و فروپاشی او شد. )
3. صفت:
- Faint ( ناچیز ) :
به معنای چیزی که به طور کلی ناچیز و سبک است.
The painting had a faint outline
( نقاشی حاشیه ی ناچیزی داشت. )
4. صفت:
- Faint ( خیلی ناچیز یا ضعیف ) :
در برخی مواقع، این کلمه به کار می رود تا یک علامت یا پدیده ای که بسیار ناچیز یا به سختی قابل تشخیص است، توصیف کند.
There was a faint glow in the night sky
( یک نور ناچیز در آسمان شب وجود داشت. )

بوی بسیار کم
✅ از حال رفتن - از هوش رفتن - ولوی زمین شدن و غش کردن
1 ) If you could change to another subject, what would it be?
I planned to study medicine, but then when I went on work experience I fainted at the first sight of blood, so definitely not that. I’m a real history buff and read books about World War 2 all the time, so I suppose it would have to be Modern History
...
[مشاهده متن کامل]

2 ) A: He's fainted.
B: What's going on?
. . .
Feel better?
Get up, and go out there.
حالش بهم خورد - از حال رفت.
چی شد!؟
. . .
خوب شدی بابا؟
پاشو برو بیرون. .

collapse در پزشکی به چند معنی استفاده می شود:
1 - غش کردن یا سنکوپ ( Syncope or passing out or Faint )
2 - کُلاپس مهره ( Vertebral collapse ) به معنی خرد شدن مهره در ستون فقرات
3 - آتلکتازی یا فرو خوابیدگی ( روی هم خوابیدن ) ریه ها ( Atelectasis or collapsed lung )
...
[مشاهده متن کامل]

4 - فرو خوابیدگی ( روی هم خوابیدن ) رگها ( cardiovascular collapse )

از دست دادن هوشیای
خی
ره شده معمولا از اثر مریضی
I fainted and came to
من بی حال شدم و به هوش امدم
بیهوشی، از حال رفتن
The clouds were so faint that nasa employed special imagine technique to spot them
ابرها اینقدر کم نور بودن که ناسا از تکنیک های تصویربرداری ویژه آیی برای تشخیص اون ها به کار برد
کم نور
فعل = غش کردن ، از حال رفتن
اسم = 1 - بی حال ، سست
2 - ضعیف ، کم S. th ( هر چیزی که شدت و قدرت نداره )
ضعیف. . کم. .
مثل smell faint
faint به شکل کلی به معنای کم رنگ شدن و پایین آمدن کیفیت چیزی است
به همین خاطر
faint در معنای فعل همان کم شدن هشیاری یا غش کردن است
faint در معنای adj چیزی که دیدن و شنیدنش سخت باشه faint light/faint noise همچنین faint hope or chance امید و شانس خیلی کمی داشتن است
...
[مشاهده متن کامل]

I dont have the faintest idea about it= من کوچکترین تصوری درموردش ندارم

غَشیدن.
غشاندن کسی.
غش
faint ( adj ) = dim ( adj )
به معناهای: کم نور، نیمه تاریک، تار، ضعیف
در بعضی جمله های مربوط به رنگ آمیزی، کم رنگ شدن
Faint : غش کردن
Pass out : غش کردن - از حال رفتن
Pass away : از دنیا رفتن - مردن
I would faint right then and there : من باشم همونجا غش میکنم بعدش
this word means that something is difficult to see so if your pen doesn't have much ink in it, the writing will be faint and the words on the page will be faint.
خفیف
غش کردن
ضعیف شدن
ضعف و بی حالی
بیحال
خسته شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس