fall away


معنی: خرد شدن، فروکش کردن
معانی دیگر: 1- ترک (دوستی یا حمایت و غیره) کردن 2- آب رفتن، کوچک شدن، نحیف شدن، تحلیل رفتن

جمله های نمونه

1. The cliffs fall away to the north.
[ترجمه گوگل]صخره ها به سمت شمال سقوط می کنند
[ترجمه ترگمان]صخره ها به سمت شمال عقب نشینی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. All his old friends fall away from him.
[ترجمه گوگل]همه دوستان قدیمی اش از او دور می شوند
[ترجمه ترگمان]همه دوستان قدیمی او از او دور می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. In a crisis, old prejudices fall away and everyone works together.
[ترجمه گوگل]در یک بحران، تعصبات قدیمی از بین می روند و همه با هم کار می کنند
[ترجمه ترگمان]در یک بحران، تعصبات قدیمی از بین می روند و همه با هم کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. If you take this medicine,all your symptoms will fall away.
[ترجمه گوگل]اگر این دارو را مصرف کنید، تمام علائم شما از بین می رود
[ترجمه ترگمان]، اگه این دارو رو بگیری همه علائمش از بین میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You'd scarcely believe anybody could fall away so rapidly.
[ترجمه گوگل]به سختی می توانید باور کنید که کسی بتواند به این سرعت از بین برود
[ترجمه ترگمان]بعید است که کسی به این سرعت سقوط کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She pointed out that the plaster would soon fall away without paint.
[ترجمه گوگل]او اشاره کرد که گچ به زودی بدون رنگ از بین می رود
[ترجمه ترگمان]به بیرون اشاره کرد که گچ به زودی بدون رنگ ناپدید می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The years fall away and Pennington is a lonely little boy, mourning the loss of his three big sisters.
[ترجمه گوگل]سال‌ها از بین می‌روند و پنینگتون پسر کوچکی تنهاست که برای از دست دادن سه خواهر بزرگش سوگوار است
[ترجمه ترگمان]سال ها سپری می شود و Pennington یک پسر کوچک تنها است که عزادار از دست دادن سه خواهر بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The snowstorm caused traffic to fall away sharply.
[ترجمه گوگل]طوفان برف باعث کاهش شدید ترافیک شد
[ترجمه ترگمان]جریان برف به سرعت از بین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The poem does not fall away from its open line.
[ترجمه گوگل]شعر از خط باز خود دور نمی شود
[ترجمه ترگمان]شعر از خط باز دور نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Otherwise you will fall away from divine love and be found excluded from eternal life.
[ترجمه گوگل]در غیر این صورت از عشق الهی دور خواهید شد و از زندگی ابدی طرد خواهید شد
[ترجمه ترگمان]در غیر این صورت از عشق الاهی دوری خواهید کرد و از زندگی ابدی محروم خواهید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. All his fall away from him.
[ترجمه گوگل]تمام سقوطش از او دور شد
[ترجمه ترگمان] همه اون از دست اون فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She felt the pit of her stomach fall away.
[ترجمه گوگل]احساس کرد گودال شکمش از بین رفت
[ترجمه ترگمان]احساس کرد که شکمش فرو ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The crowd began to fall away.
[ترجمه گوگل]جمعیت شروع به دور شدن کردند
[ترجمه ترگمان]جمعیت شروع به فرار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Subscriptions will not fall away this year.
[ترجمه گوگل]اشتراک ها امسال از بین نمی روند
[ترجمه ترگمان]Subscriptions امسال سقوط نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His supporters began to fall away from him.
[ترجمه گوگل]طرفدارانش شروع به دور شدن از او کردند
[ترجمه ترگمان]طرفدارانش از او دور شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خرد شدن (فعل)
abate, diminish, wane, dwindle, slacken, relent, pass off, shrink, crush, decrease, lessen, decline, remit, narrow, flag, lower, de-escalate, crack up, depopulate, relax, fall away, grow away, grow down, pink, shrink away

فروکش کردن (فعل)
alight, subside, ebb, come down, descend, flow down, lower, go down, fall away

پیشنهاد کاربران

نابود شدن.
اگر این عبارت پس از کلمه زمین به کار برود یعنی زمین به طور ناگهانی شیب دار میشود
کاهش یافتن، کم شدن
۱. جداشدن و افتادن ( چیزی از چیزی. مثل برگ از درخت )
On the bathroom ceiling, some pieces of plaster had fallen away.
The rear sections of the rocket fell away
۲. . . . هم گذشت ( در رابطه با زمان و به نوعی معنی استعاره ای داره. مثلا : صدسال هم گذشت ولی هنوز واسه من همونی )
...
[مشاهده متن کامل]

As she looked at him, the years fell away, and she saw him again as a young boy
۳. رانش کردن، از هم گسستن ( واسه زمین )
On the other side of the hill, the land falls away sharply

ناپدید شدن
waching him walk away makes all of my worries, all of my concerns in life fall away
از هم پاشیدن
جدا شدن
به کناری افتادن
دور انداختن
کم کردن

بپرس