fallen


معنی: افتاده
معانی دیگر: (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به دراز، ویران (شده)، خراب (شده)، از میان رفته

بررسی کلمه

( verb )
• : تعریف: past participle of fall.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: having dropped or come down.

- fallen leaves
[ترجمه گوگل] برگ افتاده
[ترجمه ترگمان] برگ ها از زمین افتاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: on the ground; down flat; prostrate.

(3) تعریف: having lost the esteem of others; degraded; immoral.

(4) تعریف: captured, overthrown, or destroyed.

- a fallen city
[ترجمه گوگل] یک شهر افتاده
[ترجمه ترگمان] یک شهر سقوط کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: dead.

جمله های نمونه

1. fallen leaves
برگ های ریخته

2. fallen trees closed the road
درختان افتاده جاده را بند آورد.

3. a fallen city
شهر سقوط کرده

4. a fallen dynasty
سلسله ی منقرض

5. a fallen woman
زن از راه دررفته،زن خراب

6. laws fallen into desuetude
قوانینی که منسوخ شده اند

7. the fallen angels
فرشتگان گمراه شده

8. the fallen angels
فرشتگان از منزلت افتاده،فرشتگان گمراه

9. he had fallen into the gutter and his clothes were a sight
توی جوی افتاده بود و لباس هایش تماشایی شده بود.

10. he has fallen into the habit of borrowing money
او به پول قرض کردن خو گرفته است.

11. friends who have fallen apart
دوستانی که رابطه ی آنها به هم خورده است.

12. the meeting had fallen on a friday
جلسه به جمعه افتاده بود.

13. the ring had fallen under the sofa's cushion
انگشتر زیر تشک کاناپه افتاده بود.

14. a memorial building for our fallen soldiers
بنای یادبودی برای سربازان کشته شده ی ما

15. the driver swung around the fallen tree
راننده درخت افتاده را دور زد.

16. they paid homage to the fallen soldiers
آنان نسبت به سربازان شهید ادای احترام کردند.

17. they were shocked that morality has fallen to such depths
آنها از این که اخلاقیات به چنین ورطه ای افتاده است یکه خوردند.

18. ahmad helped up a man who had fallen
احمد به مردی که افتاده بود (در بلند شدن) کمک کرد.

19. yazid cast a gloating look at his fallen enemy
یزید نگاه پیروزمندانه ای به دشمن بر خاک افتاده ی خود کرد.

20. two thousand soldiers marched in tribute to their fallen comrades
دو هزار سرباز برای بزرگداشت همرزمان مقتول خود رژه رفتند.

21. There is a new trunk growing from the fallen dead tree.
[ترجمه گوگل]یک تنه جدید از درخت مرده افتاده رشد می کند
[ترجمه ترگمان]یک تنه تازه از درخت مرده در حال رشد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The gardener began to heap up the fallen leaves.
[ترجمه گوگل]باغبان شروع به جمع کردن برگ های ریخته شد
[ترجمه ترگمان]باغبان شروع به جمع کردن برگ های fallen کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Several of the books had fallen onto the floor.
[ترجمه گوگل]چند تا از کتاب ها روی زمین افتاده بود
[ترجمه ترگمان]چند کتاب روی زمین افتاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The road was blocked by fallen logs.
[ترجمه گوگل]جاده توسط کنده های ریخته شده مسدود شده بود
[ترجمه ترگمان]جاده مسدود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He's been very unlucky that no chances have fallen to him.
[ترجمه گوگل]او بسیار بدشانس بوده است که هیچ شانسی برای او نیافتاده است
[ترجمه ترگمان]خیلی بد است که هیچ شانسی برای او پیش نیامده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The number of prisoners serving life sentences has fallen.
[ترجمه گوگل]تعداد زندانیان حبس ابد کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]تعداد زندانیانی که به حبس ابد محکوم شده اند کاهش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

افتاده (صفت)
lowly, modest, meek, flagging, low, elliptic, fallen, unassuming

انگلیسی به انگلیسی

• dropped; flattened, leveled; deceased, dead (especially in war); abandoned; conquered; fallen from grace
fallen is the past participle of fall.

پیشنهاد کاربران

به خاک افتاده ، ساقط شده ، مطروحه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fall
✅️ اسم ( noun ) : fall / fallibility / fallacy
✅️ صفت ( adjective ) : fallible / fallen
✅️ قید ( adverb ) : _
فروغلتیده
افتاده , سقوط کرده ؛ کشته شده ( در جنگ )
– a fallen tree was blocking the road
– That was a fallen city after invasion
– a statue in memory of the fallen
– a memorial building for our fallen soldiers
منحرف، بی عفت، گمراه، فریب خورده
سرنگون ، سرنگون شده ، بر افتاده
عاشق شدن

ورشکست شده

بپرس