familiar

/fəˈmɪl.jər//fəˈmɪliə/

معنی: مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی
معانی دیگر: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (نزدیکان)، یار جانی، هم قطار، همکار، (در اصل) خانوادگی، خویشاوندانه، تباری، (جانوران) اهلی، رام، خوگیر، (قدیمی) مستخدم کلیسا، کارمند کلیسا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: easily recognized; commonly known.
مترادف: famous, renowned, well-known
متضاد: alien, exotic, foreign, new, strange, unaccustomed, unfamiliar, unrecognizable
مشابه: common, proverbial, stock, widespread

- The audience enjoys hearing songs that are familiar to them.
[ترجمه گوگل] مخاطب از شنیدن آهنگ هایی که برایش آشناست لذت می برد
[ترجمه ترگمان] حضار از شنیدن آهنگ هایی که با آن ها آشنا هستند لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There were many familiar names among the Oscar nominees.
[ترجمه گوگل] در میان نامزدهای اسکار نام های آشنای زیادی وجود داشت
[ترجمه ترگمان] اسم های آشنا زیادی بین نامزدهای اسکار هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having some knowledge of.
مترادف: acquainted, conversant, knowledgeable, versed
متضاد: unfamiliar
مشابه: abreast, alive to, aware, cognizant, conscious, practiced, privy

- She was familiar with some of the author's works.
[ترجمه گوگل] او با برخی از آثار نویسنده آشنا بود
[ترجمه ترگمان] با برخی از آثار نویسنده آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm really not familiar with the area, so could you give me directions?
[ترجمه گوگل] من واقعاً با این منطقه آشنا نیستم، پس می توانید راهنمایی کنید؟
[ترجمه ترگمان] من واقعا با اون منطقه آشنا نیستم پس میتونی آدرس رو بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His name is familiar to me, but I can't remember who he is.
[ترجمه گوگل] اسمش برایم آشناست اما یادم نمی آید کیست
[ترجمه ترگمان] نام او برایم آشنا است، اما نمی توانم به یاد بیاورم که او کیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: closely acquainted; intimate.
مترادف: acquainted, close, cozy, intimate
متضاد: unacquainted
مشابه: bosom, chummy, friendly

- We'd never come to know our neighbors in the past, but we've become quite familiar with these new neighbors.
[ترجمه گوگل] ما در گذشته هرگز همسایگان خود را نمی شناختیم، اما با این همسایگان جدید کاملاً آشنا شده ایم
[ترجمه ترگمان] ما هیچ وقت برای شناختن همسایه های ما در گذشته نیومدیم، اما با این همسایه های جدید خیلی آشنا شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's not on familiar terms with any of his colleagues at work.
[ترجمه گوگل] او با هیچ یک از همکارانش در محل کار آشنا نیست
[ترجمه ترگمان] او با هیچ یک از همکارانش در محل کار آشنا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: excessively intimate; presumptuous.
مترادف: bold, forward, presumptuous
متضاد: aloof, formal
مشابه: brash, brazen, free, impertinent, impolite, impudent, insolent, intimate, intrusive, personal, unreserved

- I thought his question a bit too familiar.
[ترجمه گوگل] به نظر من سوال او کمی آشنا بود
[ترجمه ترگمان] فکر کردم سوال او کمی آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: familiarly (adv.)
(1) تعریف: a close or intimate friend.
مترادف: alter ego, buddy, chum, compeer, comrade, crony, friend, intimate, mate, pal, sidekick
مشابه: associate, cohort, companion, confidant, fellow, soul mate

(2) تعریف: a guardian spirit.
مترادف: angel
مشابه: genius, guardian

جمله های نمونه

1. a familiar face
چهره ی آشنا

2. a familiar sight
منظره ی آشنا

3. i am familiar with the works of shakespear
من آثار شکسپیر را خوب می دانم.

4. in a familiar way
(عامیانه) آبستن،حامله

5. he is quite familiar with the bible
او کاملا به انجیل وارد است.

6. to be on familiar terms with somebody
با کسی خودمانی بودن

7. he tried to become familiar with the neighbor's wife
او کوشید خود را به زن همسایه نزدیک کند.

8. my father's footfall was familiar and pleasant to me
صدای پای پدرم برایم آشنا و خوشایند بود.

9. the new doctor was not familiar with the patient's medical history
دکتر جدید با سوابق پزشکی بیمار آشنا نبود.

10. his brittle knocking on the door was familiar
صدای تق تق در زدن او آشنا بود.

11. in some countries calling a person by his first name is considered to be too familiar
در برخی کشورها صدا زدن شخص به اسم اولش بیش از حد خودمانی محسوب می شود.

12. The smell is very familiar to everyone who lives near a bakery.
[ترجمه گوگل]این بو برای همه کسانی که در نزدیکی نانوایی زندگی می کنند بسیار آشنا است
[ترجمه ترگمان]این بو برای هر کسی که نزدیک یک نانوایی زندگی می کند بسیار آشنا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. After twenty years, all the familiar landmarks had disappeared.
[ترجمه گوگل]پس از بیست سال، تمام نقاط دیدنی آشنا ناپدید شده بودند
[ترجمه ترگمان]بعد از بیست سال تمام نشانه های آشنا ناپدید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was reassuring to hear John's familiar voice.
[ترجمه گوگل]شنیدن صدای آشنای جان آرامش بخش بود
[ترجمه ترگمان]شنیدن صدای آشنا جان مرا مطمئن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The place felt faintly familiar to me.
[ترجمه گوگل]این مکان برایم به طرز محسوسی آشنا بود
[ترجمه ترگمان]این مکان برای من کمی آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I saw a few familiar faces among the crowd.
[ترجمه گوگل]در میان جمعیت چند چهره آشنا دیدم
[ترجمه ترگمان]چند چهره آشنا در میان جمعیت دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. To his delight a familiar, tall, languid figure lowered itself down the steps of a club.
[ترجمه گوگل]برای خوشحالی او، چهره ای آشنا، قد بلند و بی روح از پله های یک باشگاه پایین آمد
[ترجمه ترگمان]پیکر باریک و بلندقد خود را در میان پله های باشگاه پایین آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Familiar scenes were imaged on the screen.
[ترجمه گوگل]صحنه های آشنا روی صفحه نمایش تصویر می شد
[ترجمه ترگمان]صحنه های آشنا بر روی صفحه تصویر نشان داده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانوس (اسم)
friend, comrade, intimate, familiar

وارد در (صفت)
familiar

اشنا (صفت)
familiar

خودمانی (صفت)
close, related, friendly, private, bosom, inner, intimate, familiar, comradely, heart-to-heart, hob-and-nob, hob-a-nob

تخصصی

[ریاضیات] آشنا، معروف

انگلیسی به انگلیسی

• good friend, acquaintance; member of the household of a pope or bishop; officer of the inquisition; demon or evil spirit who comes when summoned
ordinary, common; skilled; close, intimate; well-known; informal; tame; domestic (archaic)
if someone or something is familiar to you, you recognize them or know them well.
if you are familiar with something, you know it well.
if you behave in a familiar way towards someone, you treat them very informally, so that you may offend them if you are not close friends.

پیشنهاد کاربران

آشنا
مثال: This place looks familiar, but I can't remember when I've been here before.
این مکان آشنا به نظر می رسد، اما نمی توانم به یاد آورم که قبلاً اینجا بوده ام یا نه.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
روال. رایج اشنا برای همه
آشنا بودن میشه be familar. مثال:
I'm not familiar with that language.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : familiarize
✅️ اسم ( noun ) : family / familiarity / familiarization
✅️ صفت ( adjective ) : familiar / familial / family
✅️ قید ( adverb ) : familiarly
آشنا ، خودمونی
جا افتاده
نام آشنا
مرسوم و متعارف
معمول و شناخته شده
( معانی دیگر )
مألوف
مَحرَم
همزاد، یار غار
رایج، متداول
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
�نام آشنا�_ شناخته شده _ آشنا
اشنا
از قبل معرف بودن
شناخته شده
معروف
به حیواناتی که به همراه جادوگران زندگی می کنند و توانایی جادویی هم دارند familiar می گویند.
آگاه، مطلع، مأنوس
آشنا ، شناخته شده
there were one or two familiar faces in the party
توی مهمونی یکی دوتا چهره ی آشنا وجود داشت 🏎🏎🏎
صمیمی
آشنا
وارد به، مطلع
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس