favor

/ˈfeɪvər//ˈfeɪvə/

معنی: مساعدت، خدمت، خیر خواهی، التفات، مرحمت، توجه، طرفداری کردن، نیکی کردن به، مرحمت کردن
معانی دیگر: پسند، لطف، نظر لطف، خوشایش، عنایت، سازواری، تبعیض، به پنداری، بهزانی، استثنا (قائل شدن)، (جمع) رضایت زن به جماع، لطف کردن، با نظر موافق نگریستن، خوشایش کردن، مهروری کردن، مهرورزی کردن، تبعیض قائل شدن، بهپنداری کردن، بهزانی کردن، موافق بودن، خواستار بودن، ترجیح دادن، طرفدار چیزی بودن، هوادار بودن، کمک کردن به، تسهیل کردن، آسان کردن، شباهت داشتن به (به ویژه در چهره)، کم کار کشیدن از، کمتر به کار زدن، ملاحظه ی کسی (یا چیزی) را کردن، (قدیمی) نامه ی اداری (یا بازرگانی)، عمل نیک در حق کسی کردن، کار خیر انجام دادن، (در اصل ـ هدیه ی عاشقانه) هدیه، ره آورد، سوغات، (قدیمی) ظاهر، سیما، نما، چهره، (مهجور) جلوه، گیرایی، جذابیت (در انگلیس می نویسند : favour)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in favor of, in one's favor
(1) تعریف: a kind or helpful act, usually done in response to another's request.
مترادف: accommodation, benevolence, blessing, boon, courtesy, indulgence, kindness
متضاد: disfavor, disservice
مشابه: benefaction, consideration, dispensation, friendliness, generosity, grace, help

- Could you do me a favor and hand me that screwdriver?
[ترجمه arya] آیا می شود به من لطفی کنید و پیچ گوشتی را نگه دارید؟
|
[ترجمه Mohsen] میتونی به من لطف کنی و آن پیچ گوشتی را به دست من بدهی؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می توانی به من لطف کنی و آن پیچ گوشتی را به من بدهی؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه لطفی بهم بکنی و اون پیچ گوشتی رو بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did me a big favor, so I'm writing to thank him.
[ترجمه گوگل] او به من لطف بزرگی کرد، بنابراین برای تشکر از او می نویسم
[ترجمه ترگمان] اون یه لطف بزرگ به من کرد، واسه همین دارم می نویسم که ازش تشکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: high regard; approval.
مترادف: admiration, approbation, approval, blessing, countenance, esteem, honor, regard, respect
متضاد: animus, disfavor
مشابه: commendation, patronage, praise, sanction, smile, sponsorship

- The princess quickly won the favor of the people.
[ترجمه Aydin Jz] پرنسس به سرعت توجه مردم را جلب کرد
|
[ترجمه گوگل] شاهزاده خانم به سرعت مورد لطف مردم قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] شاهزاده خانم به سرعت لطف مردم را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: preference or partiality.
مترادف: bias, inclination, leaning, partiality, predilection, preference
متضاد: impartiality
مشابه: affinity, fancy, fondness, partisanship, prejudice, proclivity, tendency

- The parents complained that the teacher showed favor to the boys in the class.
[ترجمه mahdieh] والدین شکایت کردند که معلم بین پسران تبعیض قائل میشد.
|
[ترجمه گوگل] والدین شکایت داشتند که معلم به پسرهای کلاس لطف کرده است
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر شکایت داشتند که معلم به نفع پسران حاضر در کلاس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a gift given to each person at a social occasion.
مترادف: keepsake, memento, souvenir, token
مشابه: gift, present, relic, remembrance

- The kids took home some clever party favors.
[ترجمه گوگل] بچه ها هدایای هوشمندانه مهمانی را به خانه بردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها به خانه برخی از لطف و عنایت حزب را جلب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: advantage.
مترادف: advantage, benefit
مشابه: aid, gain, good, help, profit

- The score is in our favor.
[ترجمه گوگل] امتیاز به نفع ماست
[ترجمه ترگمان] امتیاز به نفع ماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (pl.) sexual pleasures, esp. as granted by a woman.
مشابه: sex

- She would not give her favors to just any man.
[ترجمه گوگل] او لطف خود را به هیچ مردی نمی دهد
[ترجمه ترگمان] حاضر نبود به هیچ مردی لطف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: favors, favoring, favored
(1) تعریف: to have positive regard for (someone or something) rather than objection to.
مترادف: admire, consider, esteem, honor, respect
متضاد: disapprove, disfavor
مشابه: approve, commend, compliment, countenance, endorse, like, patronize, regard, sanction, sponsor, sympathize

- Most of the parents favor the new principal and feel she's doing a good job.
[ترجمه گوگل] اکثر والدین از مدیر جدید حمایت می کنند و احساس می کنند که او کار خوبی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] بیشتر والدین طرفدار مدیر جدید هستند و احساس می کنند که کار خوبی انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have preference towards; show partiality towards.
مترادف: prefer
متضاد: penalize
مشابه: compliment, dispose, fancy, like, select

- I favor the stores downtown over the ones at the mall.
[ترجمه امیر] من مغازه های مرکز شهر رو به مغازه هایی که در مرکز خرید هستن رو ترجیح می دهم.
|
[ترجمه گوگل] من فروشگاه های مرکز شهر را به فروشگاه های مرکز خرید ترجیح می دهم
[ترجمه ترگمان] من به فروشگاه های مرکز شهر در مرکز خرید خدمت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's obvious that she favors her youngest child over the others.
[ترجمه گوگل] بدیهی است که او کوچکترین فرزندش را بر دیگران ترجیح می دهد
[ترجمه ترگمان] واضح است که او کوچک ترین بچه ای را برای دیگران دوست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to handle gently or treat with care.
مترادف: baby, coddle, nurse, spare
مشابه: guard, pamper, protect

- He favors his left leg because of the accident.
[ترجمه بردیا] او به دلیل تصادف از پای چپ خود کمتر کار می کشد
|
[ترجمه گوگل] او به دلیل تصادف از پای چپ خود حمایت می کند
[ترجمه ترگمان] او به خاطر تصادف، پای چپ او را دوست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be obliging towards.
مترادف: accommodate, grant, indulge, oblige
مشابه: befriend, grace, help, serve

- Would you favor me with an interview?
[ترجمه مهدی] ممکنه به من لطفی کنید و یک مصاحبه با من داشته باشید
|
[ترجمه گوگل] آیا با من مصاحبه می کنید؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه مصاحبه با من داشته باشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to resemble, esp. in facial features.
مترادف: resemble, take after
مشابه: duplicate, mirror

- He favors his mother.
[ترجمه zahra Babaei] او به مادرش احترام میگذارد
|
[ترجمه گوگل] او به مادرش لطف می کند
[ترجمه ترگمان] اون به مادرش لطف میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to favor an injured leg
از پای صدمه دیده کمتر کار کشیدن

2. we favor free elections
ما هوادار انتخابات آزاد هستیم.

3. curry favor (with)
چاپلوسی کردن،خود شیرینی کردن،تحبیب کردن،خوش خدمتی کردن

4. find favor
مورد لطف و توجه قرار گرفتن،جلب رضایت و عنایت (کسی را) کردن

5. in favor
مورد لطف،سوگلی،محبوب

6. in favor of
هوادار،موافق،خواستار،خواهان

7. ref. your favor of the 15th december
عطف به نامه ی مورخه ی 15 دسامبر شما

8. in one's favor
به سود کسی،به نفع کسی

9. out of favor
مورد غضب،مغضوب،از چشم افتاده،نامحبوب

10. he argued in favor of the bill
او در دفاع از لایحه به بحث پرداخت.

11. he was in favor with the masses
او محبوب توده ها بود.

12. his arguments in favor of raising the tax
دلایل او در طرفداری از بالا بردن مالیات

13. i am in favor of going
من موافق رفتن هستم.

14. i voted in favor of that bill
من بر له آن لایحه رای دادم.

15. the teacher showed favor toward his own brother
معلم در مورد برادر خودش تبعیض قائل شد.

16. to discriminate in favor of someone
به نفع (برله) کسی تبعیض قایل شدن

17. to look with favor at
با نظر مساعد نگاه کردن

18. he tried to curry favor with his boss
او کوشید با خوش خدمتی خود را پیش رئیسش عزیز کند.

19. please do me the favor of not smoking here
خواهش می کنم لطف کرده و از سیگار کشیدن در اینجا خودداری کنید.

20. the hawks were in favor of bombing
ستیزگرایان طرفدار بمباران بودند.

21. the students campaigned in favor of the democratic candidate
دانشجویان به سود نامزد دموکرات فعالیت کردند.

22. those present were in favor of a change
آنان که حضور داشتند با تغییر موافق بودند.

23. to bask in someone's favor
از توجه کسی بهره مند شدن

24. to do somebody a favor
به کسی لطف کردن

25. discrimination against (or in favor of) someone
تبعیض برعلیه (یابرله) کسی

26. a solid vote in his favor
رای یکپارچه به سود او

27. his arguments were tilted in favor of socialists
استدلال های او به سود سوسیالیست ها سوگیری شده بود.

28. newspapers slanted the news in favor of the government
روزنامه ها اخبار را به نفع دولت تحریف می کردند.

29. opinion is swinging in his favor
نظر مردم دارد به نفع او تغییر می کند.

30. she was free with her favor to him
آن زن بدون ملاحظه خود را در اختیار او گذاشت.

31. the court ruled in his favor
دادگاه به نفع او رای داد.

32. the list is skewed in favor of the party's candidates
فهرست را به سود نامزدهای حزب تحریف کرده اند.

33. to insinuate oneself into another's favor
کم کم خود را نزد کسی عزیز کردن

34. prejudice somebody against (or in favor of) somebody (or something)
کسی را دچار پیش داوری بر علیه (یا برله) کسی (یا چیزی) کردن

35. he was understood to be in favor of the project
چنین به نظر می رسد که با طرح موافق است.

36. public opinion has swung in his favor
افکار عمومی به نفع او تغییر کرده است.

37. public opinions has shifted in his favor
افکار عمومی به سود او تغییر کرده است.

38. she is hoping for a reciprocal favor
او به لطف متقابل چشم دوخته است.

39. the situation has turned in his favor
اوضاع به سود او تغییر کرده است.

40. a politician who wants to keep the favor of the people
سیاست بازی که می خواهد نظر مساعد مردم را حفظ کند

41. as for the death penalty, he is in favor and i am anti
در مورد مجازات اعدام،او موافق است و من مخالف.

42. it is apparent that you are not in favor of my proposal
معلوم است که با پیشنهاد من موافق نیستید.

43. the odds of being hired are in your favor because you have a doctorate
چون دکترا داری احتمال اینکه تو را استخدام کنند زیاد است.

44. the pendulum of public opinion has changed in his favor
گرایش عقاید عامه به سود او تغییر یافته است.

45. usually husbands and wives are (considered) incompetent to testify in favor of each other
معمولا زن و شوهر صلاحیت گواهی دادن به سود یکدیگر را ندارند.

مترادف ها

مساعدت (اسم)
aid, help, assistance, favor, backstop, favour

خدمت (اسم)
merit, service, office, favor, kindness, duty, attendance, ministration

خیر خواهی (اسم)
favor, favour, benevolence, mercifulness, outgoingness, well-wishing

التفات (اسم)
gratuity, favor, favour

مرحمت (اسم)
favor, kindness, favour, pity, loving kindness

توجه (اسم)
attention, tendency, remark, tent, advertence, consideration, regard, care, notice, advertency, favor, keep, notation, assiduity, tendance, heed, attendance

طرفداری کردن (فعل)
back, support, side, advocate, approve, favor, defend

نیکی کردن به (فعل)
favor, favour

مرحمت کردن (فعل)
favor, favour, have mercy, have pity

انگلیسی به انگلیسی

• kindness; approval; bias, prejudice; preferential treatment; small gift; ribbon, badge of loyalty (also favour)
prefer; show kindness to; treat well; support, help; resemble

پیشنهاد کاربران

مورد توجه
favor = prefer = like better = choose = select
His suggestion about holding classes in nature was favore
پیشنهادش درباره ی برگزاری کلاسها در طبیعت بویسله معلمها مورد پسند قرار گرفت ( طرفداری کردن )
هدیه
خوشایند کسی بودن
نفع
Favor
نعمت
اسم: لطف، منفعت
فعل: مناسب چیزی بودن
favor =طرفدار کاری یا چیزی بودن
?May I ask a favor
میتونم یه خواهشی بکنم؟
برابری
Jobs and favors
کار و برابری
ترجیح دادن رو تو بعضی از متن ها میشه جایگزین کردن هم معنی کرد.
This milestone in the fashion world favoured more stylish and comfortable closing instead of formal modes of dress
این نقطه عطف در جهان مد لباس های راحت و شیک تر را جایگزین لباسهای رسمی تر کرد. 🙃🤞
نفع، سود
بعضی جاها دیدم "پسندیدن" هم معنی شده
مساعدت کردن ، کمک کردن
موافق بودن
e. g. They favour the self - regulation of the industry, and strict codes of conduct have already been issued by the Advertising Association
دیدگاه
دیدگاه
من معمولا طرفدار نامزدهای سیاسی ای هستم که دیدگاه های سنتی و طبق عادتی دارن.
I tend to support political candidates who favour conventional and traditional views
Some members are not favored over others.
در این جا به معنای ترجیح دادن است.
اسم:
1. لطف
2. به نفع، طرفداری، حمایت
3. توجه، محبوبیت
4. in somebody’s favour به نفع
5. تبعیض
6. هدیه
فعل:
1. ترجیح دادن
2. جانبداری کردن، تبعیض قائل شدن
3. مساعد کردن، تسهیل کردن
4. شباهت داشتن
حمایت کردن
حامی بودن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن
طرفداری و حمایت کردن
I'm favor of sth
A thing that you do to help sb: Can I ask a favor?
طرفداری کردن ، خیر خواهی
به سراغ کسی یا چیزی رفتن
مرحمت و توجه
ترجیح دادن
مرحمت ، لطف
مهر ورزی
لطف کردن
کمک خیر خواهانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس