fed up

/ˌfedˈʌp//ˌfedˈʌp/

سیروبیزار، رنجیده، بیزار

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: at or beyond the limit of one's patience or tolerance.
مشابه: sick

- I am fed up with this job, and I've decided to quit.
[ترجمه چکامه] از این شغل دیگه خسته شدم و تصمیم گرفتم استعفا بدم.
|
[ترجمه مهدی] از کم شدت پر شدم
|
[ترجمه گوگل] من از این کار خسته شده ام و تصمیم گرفتم آن را ترک کنم
[ترجمه ترگمان] من از این شغل سیر شدم و تصمیم گرفتم استعفا بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She used to tolerate his drinking, but now she's fed up.
[ترجمه farınaz] اون قبلن عادت بد شراب نوشیدنش رو تحمل می کرد ولی الان دیگه خسته شده
|
[ترجمه گوگل] او قبلاً مشروب خوردن او را تحمل می کرد، اما اکنون سیر شده است
[ترجمه ترگمان] او عادت داشت مشروب او را تحمل کند، اما حالا غذا می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Rail passengers are fed up with cancellations and delays.
[ترجمه مسعود] مسافران ریلی با لغو و تاخیرها ناراحت و افسرده می شوند
|
[ترجمه گوگل]مسافران ریلی از کنسلی و تاخیر خسته شده اند
[ترجمه ترگمان]مسافران ریلی با لغو و تاخیرها تغذیه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I'm fed up with being put upon by my boss all the time.
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] من از اینکه مدام توسط رئیسم تحت فشار قرار بگیرم خسته و کلافه شده ام .
|
[ترجمه گوگل]من از اینکه رئیسم مدام او را تحت فشار قرار می دهد خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]من همیشه از دست رئیسم خسته شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I'm fed up with work, meetings, and all that jazz.
[ترجمه گوگل]من از کار، جلسات و این همه موسیقی جاز خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]من از کار، جلسات و همه آن جاز خوشم می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The children were starting to get a bit fed up.
[ترجمه Azi] بچه ها کم کم داشتن خسته میشدن
|
[ترجمه Vania] بچه ها شروع به خسته شدن کردن
|
[ترجمه گوگل]بچه ها کم کم داشتند خسته می شدند
[ترجمه ترگمان]بچه ها شروع به غذا خوردن کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. What's the matter? You look pretty fed up.
[ترجمه Zari] موضوع چیه ؟ خیلی خسته به نظر میرسی .
|
[ترجمه گوگل]موضوع چیه؟ خیلی خسته به نظر میای
[ترجمه ترگمان]موضوع چیه؟ تو خیلی خسته شدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I get fed up with television quiz shows.
[ترجمه جواد خزائی] من از برنامه های مسابقه ی تلویزیون بیزارم
|
[ترجمه گوگل]من از برنامه های مسابقه تلویزیونی خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]من از برنامه های آزمون تلویزیونی سر در می آورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He had become fed up with city life.
[ترجمه ...] اواززندگی درشهرخسته شده بود
|
[ترجمه Zari] او از زندگی شهری خسته شده بود
|
[ترجمه گوگل]او از زندگی شهری خسته شده بود
[ترجمه ترگمان]از زندگی شهری سیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'm fed up with living in the sticks.
[ترجمه گوگل]من از زندگی در چوب ها خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]با چوب دست و پنجه نرم می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'm fed up with being broke all the time.
[ترجمه گوگل]من از اینکه مدام در حال شکسته باشم خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]من خسته شدم از اینکه همیشه شکسته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She felt tired and a bit fed up.
[ترجمه گوگل]او احساس خستگی می کرد و کمی خسته بود
[ترجمه ترگمان]خسته بود و کمی غذا خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'm fed up with your conduct.
[ترجمه گوگل]من از رفتار شما خسته شدم
[ترجمه ترگمان]من از رفتار شما سیر شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'm fed up with my job.
[ترجمه گوگل]من از کارم خسته شدم
[ترجمه ترگمان]من از کارم سیر شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Stop knocking. I'm fed up with it.
[ترجمه گوگل]دست از در زدن بردارید حالم ازش بهم میخوره
[ترجمه ترگمان] اینقدر در نزن از آن خسته شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I'm just fed up and I don't know what to do.
[ترجمه گوگل]من فقط خسته ام و نمی دانم چه کار کنم
[ترجمه ترگمان]من تازه غذا خوردم و نمی دونم باید چه کار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• sick and tired of, had enough, disgusted with
if you are fed up, you are bored or annoyed; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

۱. خسته. بیزار. سیر ۲. دمغ، بی دل و دماغ. تو لب. پکر // رنجیده
مثال:
I am fed up with this job, and I've decided to quit.
من از این شغل خسته {و بیزار} شده ام و تصمیم گرفته ام ول کنم.
I am fed up from him
من از دستش ذله شدم،
از دست اون جون به لب شدم
از دست اون کلافه ام
آزرده
ناراضی
بی حوصله
خسته
get frustrated
سیر و بیزار
miserable
دلزده، خسته و سیر از چیزی
Bored or frustrated and unhappy
Adjective - informal :
ناراحت یا خسته و متقاضی تغییر کردن چیزی
annoyed or bored, and wanting something to change
به عنوان مثال :
I’m really fed up with this constant rain. 1
Anna got fed up with waiting. 2
کلافه
دقت شود این عبارت صفت است نه فعل.
How was your trip up there
O man l just fed up with the airline
تو فرودگاه کلافه شدم🥴😤
جان به لب شدن ( رسیدن )
ذله شدن. خسته شدن
کلافه
خسته یا کسل
غیر رسمی هست. وقتی یکی fed up هست در واقع دیگه خسته شده و حالش داره بهم میخوره و بی حوصله و خسته هست/راحت بگم میشه ""کلافه"" "زده شدن از کاری" و همونی که میگن دیگه به اینجام رسیدن ( به لب رسیدن )
همچنین fed گذشته feed هستش به معنی خوراندن
Dissatisfied بیزار
به نقل از هزاره
( محاوره )
1. دمغ، بی دل و دماغ، تولب، پکر
2. خسته، بیزار
Boared or unhappy whit s. th
Fed up = خسته، بیزار، سیر
Get fed up = ( معمولا با with ) خسته شدن، سیر آمدن یا سیر شدن، بیزار شدن
خسته و کلافه شدن، سیر شدن از کاری، زده شدن
به ستوه آمدن؛ پر بودن گوش از
کلافه
کسل
خیلی خسته = از چیزی یا کسی بُریدن
زده شدن ( از چیزی ) ، وا زَد شدن ( از چیزی )
I'm fed up with your excuses
از بهانه هات خسته ام
راضی نبود، احساس خوبی نداشتن، سیرشدن
Misrable بدبخت
کلافه شدن ، خسته و ملول گشتن
بدبخت یا تیره روز
سیر شدن به معنای انزجار
مثلا من ازت سیر شدم
sick and tired
نا خشنود
خسته شدن ، زده شدن از کاری که همیشه انجام میدی ، مثلا از شغل
I'm fed up with my job.
من از شغلم خسته شدم ( زده شدم )
Become bored, bored
become tired
خسته شدن و اذیت شدن از یه وضعیتی ( مخصوصا اون وضعیتی که یه مدتی هست که درگیرشی )
کسل
خسته شدن، کسل شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس