fidget

/ˈfɪdʒət//ˈfɪdʒɪt/

معنی: بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن
معانی دیگر: وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن یا بودن، نگران کردن یا شدن، بی قراری کردن، وول خوری، جم خوری، نا آرامی، نگرانی، دلواپسی، دلهره، بی ارامی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fidgets, fidgeting, fidgeted
(1) تعریف: to move nervously and restlessly.
مشابه: fuss

- He fidgeted as he waited for the test results.
[ترجمه کاوه] او بیقرار بود زمانیکه منتظر اعلام نتیجه تست بود.
|
[ترجمه گوگل] او در حالی که منتظر نتایج آزمایش بود گیج شد
[ترجمه ترگمان] در حالی که منتظر نتیجه آزمایش بود، تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to manipulate or touch restlessly or aimlessly; fiddle (often fol. by with).
مشابه: fuss
اسم ( noun )
مشتقات: fidgety (adj.), fidgetingly (adv.), fidgeter (n.)
(1) تعریف: (often pl.) a state of nervous unease or impatience.

(2) تعریف: one who is habitually uneasy or restless.

جمله های نمونه

1. he was in a terrible fidget over unpaid debts
خیلی نگران قرض های پرداخت نشده ی خود بود.

2. The kids had started to fidget.
[ترجمه گوگل]بچه ها شروع به بی قراری کرده بودند
[ترجمه ترگمان]بچه ها شروع به fidget کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It annoys me when you fidget!
[ترجمه گوگل]وقتی بی قراری میکنی اذیتم میکنه!
[ترجمه ترگمان]وقتی وول می خوری منو اذیت می کنه!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It's bad manners to fidget about at the table.
[ترجمه گوگل]بی قراری سر میز اخلاق بد است
[ترجمه ترگمان]دور تا دور میز وول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You' re such a fidget!
[ترجمه Sara] چرا اینقدر نگرانی
|
[ترجمه گوگل]تو خیلی بی قراری!
[ترجمه ترگمان]تو این قدر وول می خوری!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They fidget, sit on their feet and fold little fingers around stubby pencils, sweating out an exercise in mathematics.
[ترجمه گوگل]آنها بی قراری می کنند، روی پاهای خود می نشینند و انگشتان کوچک را دور مدادهای کلفت جمع می کنند و یک تمرین ریاضی را عرق می کنند
[ترجمه ترگمان]وول می خورند، روی پاهایشان می نشینند و انگشتان کوچکش را به دور pencils کوتاه جمع می کنند و یک تمرین ریاضی را انجام می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Keith started to fidget, opening and closing his great hands.
[ترجمه گوگل]کیت شروع به بی قراری کرد و دست های بزرگش را باز و بسته کرد
[ترجمه ترگمان]کیث شروع به fidget کرد، باز شد و دست های بزرگش را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The children grumble and fidget, getting more and more impatient.
[ترجمه گوگل]بچه ها غر می زنند و بی حوصله می شوند و بیشتر و بیشتر بی حوصله می شوند
[ترجمه ترگمان]بچه ها غرغر می کنند و وول می خورند، بیشتر و بیشتر بی صبری می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Tim's a terrible fidget.
[ترجمه گوگل]تیم یک بی قراری وحشتناک است
[ترجمه ترگمان]تیم بدجوری وول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What a fidget you are!
[ترجمه گوگل]چه بی قراری تو!
[ترجمه ترگمان]چه قدر وول می خوری!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Michael's younger sister found him a fidget in church and thought it was fidgeting to excess.
[ترجمه گوگل]خواهر کوچکتر مایکل در کلیسا برای او یک بی قراری پیدا کرد و فکر کرد که بیش از حد بی قراری می کند
[ترجمه ترگمان]خواهر کوچک تر مایکل او را در کلیسا تکان داد و فکر کرد که این کار با زیاده روی همراه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Romeo's father: Don't you feel fidget? should we go on acting? We are leading roles!
[ترجمه گوگل]پدر رومئو: احساس بی قراری نمی کنی؟ باید بازیگری را ادامه دهیم؟ ما نقش های اصلی هستیم!
[ترجمه ترگمان]پدر رومئو: احساس بی قراری نمی کنید؟ آیا ما باید به بازیگری ادامه دهیم؟ ما نقش های اصلی را رهبری می کنیم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They tend to fidget and lose focus easily.
[ترجمه گوگل]آنها تمایل دارند بی قراری کنند و به راحتی تمرکز خود را از دست بدهند
[ترجمه ترگمان]آن ها تمایل دارند بی قرار باشند و به راحتی حواسشان را از دست بدهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. People don't actually fidget and look away when they're lying.
[ترجمه گوگل]مردم در واقع وقتی دروغ می گویند بی قراری نمی کنند و به دور نگاه نمی کنند
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها دروغ می گویند، مردم واقعا بی قرار و بی قرار به نظر نمی رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Some people stare at their screen and fidget.
[ترجمه گوگل]برخی از مردم به صفحه نمایش خود خیره می شوند و بی قرار می شوند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم به صفحه زل می زنند و وول می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی قراری (اسم)
disquiet, unrest, worry, disquietude, inquietude, fidget, malaise, mutability, dysphoria, fidgetiness

بخودپیچی (اسم)
fidget

لول خوری (اسم)
fidget

بی قرار بودن (فعل)
shuffle, fidget

ناراحت بودن (فعل)
fidget

انگلیسی به انگلیسی

• one who is uneasy or restless; one who causes others to be uneasy or restless
move about uneasily or restlessly; make uneasy
if you fidget, you keep moving your hands or feet or changing position slightly, because you are nervous or bored.

پیشنهاد کاربران

نوعی از اسباب بازی
بی قراری کردن - ور رفتن
بی تاب بودن ، بی قراری ، دل آشوب
ورجه ورجه کردن
آرام و قرار نداشتن
وول خوردن، بیقرار شدن
بازی کردن، ور رفتن

بپرس