fight

/ˈfaɪt//faɪt/

معنی: نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، کارزار، حرب، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن، جنگ کردن
معانی دیگر: رزمیدن، مصاف دادن، (مشت زنی) مشت بازی کردن با، ضربه رد و بدل کردن، مشت بازی، بکس (بازی)، پیکار کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، زد و خورد کردن، جنگ و دعوا کردن، کتک کاری کردن، جر و بحث کردن، دعوای لفظی کردن، کوشش و تقلا کردن، تلاش کردن، آفند، جنگجویی، ستیزه خویی، دعوا طلبی، (با هم) به جنگ انداختن، جنگاندن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: fighting, fights, fought
(1) تعریف: a battle, struggle, or angry disagreement.
مترادف: altercation, battle, clash, combat, dispute, engagement, quarrel, struggle
مشابه: affray, argument, blowup, brawl, contention, contest, disagreement, discord, dogfight, donnybrook, falling-out, feud, fracas, fray, free-for-all, melee, rivalry, row, rumble, scrap, scuffle, set-to, showdown, skirmish, spat, squabble, strife, tiff, tussle, war, wrestle

- The fight began in the bar and then spilled into the street.
[ترجمه گوگل] درگیری در بار شروع شد و سپس به خیابان ریخت
[ترجمه ترگمان] مبارزه در بار شروع شد و بعد به خیابان سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The couple next door had another fight last night, and we could hear the whole thing.
[ترجمه مائده] دیشب، زن و شوهر همسایه دعوای دیگری داشتند و ما هم همه چیز را می‎شنیدیم.
|
[ترجمه حسن مومنان] دیشب زن و شوهر همسایه دعوای دیکر داشتند وما همهچی را شنیدیم
|
[ترجمه گوگل] زوج همسایه دیشب دوباره دعوا کردند و ما می توانستیم همه چیز را بشنویم
[ترجمه ترگمان] دو نفر بعد دعوای دیگری داشتند و ما می توانستیم همه چیز را بشنویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a boxing match.
مترادف: bout, prizefight, spar

- All the tickets were sold out for the championship fight.
[ترجمه گوگل] تمامی بلیت های مسابقه قهرمانی فروخته شد
[ترجمه ترگمان] همه بلیط ها برای مسابقه قهرمانی فروخته شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the capacity to resist or struggle.
مترادف: mettle, pluck, spunk
مشابه: belligerence, determination, gameness, grit, spirit, toughness

- Though she was old, she still had a lot fight in her.
[ترجمه سورو] اگرچه او پیر بود اما باز زیاد مبارزه میکرد
|
[ترجمه گوگل] با اینکه پیر بود، اما هنوز دعواهای زیادی در وجودش بود
[ترجمه ترگمان] با اینکه پیر بود، هنوز خیلی در او مبارزه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fights, fighting, fought
(1) تعریف: to battle, struggle, or contend against someone or something.
مترادف: battle, contend, struggle
مشابه: altercate, argue, brawl, clash, combat, come to blows, compete, conflict, cross swords, disagree, dispute, feud, mix it up, quarrel, rumble, scrap, scuffle, skirmish, spar, spat, squabble, strive, tussle, war, wrangle, wrestle

- Many soldiers fought and died in the war.
[ترجمه گوگل] سربازان زیادی در جنگ جنگیدند و جان باختند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از سربازان در جنگ جنگیدند و کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Members of the resistance fought against occupation and oppression.
[ترجمه گوگل] اعضای مقاومت علیه اشغال و ظلم مبارزه کردند
[ترجمه ترگمان] اعضای مقاومت در برابر اشغال و ستم مقاومت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new governor promised to fight against corruption.
[ترجمه گوگل] والی جدید قول داد که با فساد مبارزه کند
[ترجمه ترگمان] والی جدید قول داد که علیه فساد مبارزه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My parents were fighting about money again last night.
[ترجمه سورو] پدر و مادرم شب گذشته دوباره بر سر پول دعوا میکردند
|
[ترجمه گوگل] دیشب پدر و مادرم دوباره سر پول دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرم دیشب دوباره در مورد پول دعوا میکردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two brothers fought over their inheritance.
[ترجمه گوگل] دو برادر بر سر ارث خود با هم دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] دو برادر بر سر ارث خود جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to engage in a boxing match.
مترادف: box
مشابه: compete, spar

- He was badly injured, and the doctors don't know if he'll be able to fight again.
[ترجمه گوگل] او به شدت مجروح شد و پزشکان نمی دانند که آیا او دوباره می تواند مبارزه کند یا خیر
[ترجمه ترگمان] او به شدت مجروح شده بود و دکترها نمی دانند که آیا می تواند دوباره مبارزه کند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to battle or contend against.
مترادف: battle, combat, contend against, resist
مشابه: confront, contest, defy, encounter, engage, oppose, repulse, rival, strive against, withstand

- They fought the enemy on land and at sea.
[ترجمه گوگل] آنها در خشکی و دریا با دشمن جنگیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در دریا و دریا با دشمن می جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rescue divers fought the strong current.
[ترجمه گوگل] غواصان نجات با جریان قوی مبارزه کردند
[ترجمه ترگمان] غواصان نجات با جریان قوی مبارزه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's been fighting cancer for over a year.
[ترجمه گوگل] او بیش از یک سال است که با سرطان مبارزه می کند
[ترجمه ترگمان] بیشتر از یه ساله که داره سرطان می گیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to pursue or continue (a fight).
مشابه: conduct, engage, wage

- We will fight this fight until our enemy is beaten.
[ترجمه گوگل] ما تا زمانی که دشمنمان شکست بخورد با این مبارزه خواهیم جنگید
[ترجمه ترگمان] ما با این جنگ می جنگیم تا اینکه دشمن ما شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to box against.
مترادف: box

- He'll be fighting the champion next week.
[ترجمه گوگل] او هفته آینده با قهرمان مبارزه خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] هفته دیگه می خواد با قهرمان مبارزه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause or set (esp. an animal) to fighting.
مشابه: pit

- He fought his best dog and lost.
[ترجمه گوگل] او با بهترین سگش جنگید و شکست خورد
[ترجمه ترگمان] او با بهترین سگ خود جنگید و باخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fight (or resist, etc. ) to the death
تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)

2. fight (or tilt at) windmills
با دشمنان خیالی جنگیدن،کار بیهوده کردن

3. fight a losing battle
تقلای بیهوده کردن،بیهوده کوشیدن

4. fight back
حمله ی متقابل کردن،متقابلا جنگیدن،پاد جنگیدن

5. fight city hall
(عامیانه) با سازمان اداری و دیوان سالاری در افتادن

6. fight down (or back)
برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

7. fight it out
تا شکست یک طرف به جنگ ادامه دادن

8. fight off
1- برای احتراز از چیزی جنگیدن یا تلاش کردن،جنگیدن و جلوگیری کردن،از پس چیزی در آمدن

9. fight shy of
دوری کردن (از شخص یا چیز)،احتراز کردن

10. fight to the finish
تا پایان جنگیدن،تا دم مرگ نبرد کردن

11. a fight to the death
نبرد بی امان،رزم تا سرحد مرگ

12. the fight against addiction
پیکار با اعتیاد

13. the fight against poverty must be globalized
پیکار با فقر باید جهانی باشد.

14. the fight landed him in jail
دعوا کارش را به زندان رساند.

15. the fight lasted no more than seven rounds
مشت بازی هفت دور بیشتر طول نکشید.

16. the fight lasted two hours
نبرد دو ساعت طول کشید.

17. the fight terminated with his victory
مشت بازی با پیروزی او به پایان رسید.

18. to fight a retrograde action
در حال عقب نشینی جنگیدن

19. to fight for a cause
به هواداری از آرمانی پیکار کردن

20. to fight for one's life
برای (حفظ) جان خود مبارزه کردن

21. we fight for the honor of our country
ما برای سربلندی کشورمان پیکار می کنیم.

22. a rough-and-tumble fight
یک کتک کاری پر خشونت

23. a snowball fight
جنگ با گلوله ی برف (برف بازی)

24. a tough fight
دعوای شدید

25. excuse the fight among the seventy-two tribes
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

26. i will fight them with the weapon of law
با سلاح قانون به جنگ آنها خواهیم رفت.

27. the uphill fight for the abolition of slavery
پیکار پر مشقت برای برانداختن بردگی

28. their divorce fight ended in disgrace for all
کشمکش طلاق آنها منجر به آبروریزی برای همه شد.

29. we must fight against illiteracy
ما باید با بی سوادی پیکار کنیم.

30. we must fight graft and corruption
باید با رشوه خواری و فساد مبارزه کنیم.

31. we shall fight them on the sands
(چرچیل) در کرانه های دریا با آنان نبرد خواهیم کرد.

32. we will fight the enemy to our last man
ما تا نفر آخر با دشمن خواهیم جنگید.

33. we will fight them tooth and nail
تا آخرین نفس با آنها خواهیم جنگید.

34. we will fight to the death
تا سر حد مرگ خواهیم جنگید.

35. he took the fight by a knockout
با ضربه ی فنی در مسابقه ی مشت زنی برنده شد.

36. to provoke a fight between two dogs
دو سگ را به جنگ هم انداختن

37. we had a fight
دعوایمان شد.

38. if you can't fight them, join them
اگر نمی توانی از پس آنها بر بیایی به آنها بپیوند

39. cuirassed and ready to fight
زره پوشیده و آماده ی نبرد

40. he could no longer fight down his tears
او دیگر نمی توانست جلو اشک های خود را بگیرد.

41. his body could not fight off three diseases at once
بدنش نمی توانست در آن واحد با سه بیماری پیکار کند.

42. the guests had a fight with the host
مهمان ها با صاحبخانه دعوایشان شد.

43. . . . then he hurried to fight the forces that were advancing from the north
. . . سپس برای نبرد با قوایی که از سوی شمال پیش می آمدند شتافت.

44. battalions of volunteers went to fight the forest fire
دستجات متعددی از داوطلبان برای پیکار با آتش سوزی جنگل عازم شدند.

45. he is still full of fight
هنوز هم پر از شور و شر است.

46. we decided to stand and fight
تصمیم گرفتیم که پایداری کنیم و بجنگیم.

47. i discount the story of her fight with a tiger
داستان درافتادن او را با یک پلنگ باور نمی کنم.

48. i tried to break up their fight
کوشیدم دعوای آنها را متوقف کنم.

49. the new legislation is intended to fight addiction
هدف قانون جدید مبارزه با اعتیاد است.

50. their fervid debate ended in a fight
بحث داغ آنها به زد و خورد کشید.

51. they were itching to start a fight
آنها دنبال بهانه می گشتند که کتک کاری راه بیاندازند.

52. when their father popped off, their fight over the inheritance began
پدرشان که نفس آخر را کشید جنگ آنها سر ارثیه شروع شد.

53. he put all his strength into the fight
همه ی نیروی خود را صرف دعوا کرد.

54. those who were of a mind to fight went out of the cave
آنهایی که تصمیم به جنگیدن گرفته بودند از غار خارج شدند.

55. his face was really bunged up in the fist fight
صورتش حسابی در کتک کاری آسیب دید.

56. soldiers have to be tickled by propaganda before they fight
قبل از جنگیدن باید سربازان را از راه تبلیغ برانگیخت.

57. his resolution is not to resign, but to remain and fight
قصد او این نیست که استعفا بدهد بلکه می خواهد بماند و مبارزه کند.

مترادف ها

نبرد (اسم)
action, battle, fight, combat, conflict, fray, set-to

پیکار (اسم)
quarrel, action, battle, fight, combat

جنگ (اسم)
battle, fight, anthology, analects, war, warfare, belligerence, scrap, varia

زد و خورد (اسم)
battle, fight, combat, warfare, skirmish, medley, fracas, tilt, set-to

کارزار (اسم)
fight

حرب (اسم)
fight, combat, war

مبارزه کردن (فعل)
fight, combat, conflict, struggle, joust

جنگیدن (فعل)
fight, militate

نزاع کردن (فعل)
quarrel, fight, tussle, wrangle, jar

نبرد کردن (فعل)
fight

جنگ کردن (فعل)
battle, fight, fray, war

انگلیسی به انگلیسی

• battle, combat; wrestle; quarrel; boxing match; desire to do battle
battle; combat; wrestle; advance through great effort
if you fight something, you try in a determined way to stop it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...the fight against illegal drugs.
if you fight for something, you try in a determined way to get it or achieve it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...the fight for equality.
you can say that someone fights, if they take part in a battle or war.
when people fight, they try to hurt each other physically.
a fight is a situation in which people hit or try to hurt each other physically.
when people fight about something, they quarrel.
when politicians fight an election, they try to win it.
when you fight an emotion or desire, you try very hard not to feel it, show it, or act on it.
if you fight your way somewhere, you get there with difficulty, usually because there are a lot of people in your way.
if you put up a fight, you fight strongly against someone who is stronger than you are.
if you fight shy of doing something, you try to avoid doing it.
if you fight back against someone who has attacked you or made difficulties for you, you try to protect yourself and stop them or beat them.
when you fight back an emotion, you try very hard not to feel it, show it, or act on it.
if you fight off something unpleasant or unwanted, you succeed in getting rid of it or overcoming it.
if you fight off someone who has attacked you, you succeed in driving them away by fighting them.
when two people or groups fight something out, they fight or argue until one of them wins.

پیشنهاد کاربران

پیکار 🥷🏼
🟡 واژه برنهاده: پِیکار

⚫ به خط لاتین: Peykār
پیکار
( Peykār )
fight: جنگیدن، جنگ
مبارزه
دعوی کردن در دادگاه هم معنی میده!
Example :
Everybody that you fight is not your enemy and everybody that helps you is not your friend and that's what life taught me
مبارزه ( اسم )
مبارزه کردن ( فعل )
to fight a violent conflict against
دعوا کردن. . .
جنگیدن
سعی و تلاش کردن
( از طریق قانونی یا با استدلال ) مورد اعتراض قرار دادن
I got a parking ticket and I'm going to fight it
دعوا کردن ( verb )
Fight the fire مهار آتش
جنگ
دعوا کردن
سعی کردن ( در هر شرایطی به این معنا نیست )
جنگیدن

جنگ
مبارزه
دعوا
نبرد کردن

بحث
جنگ و دعوا
جنگ ، دعوا 🏴󠁧󠁢󠁳󠁣󠁴󠁿🏴󠁧󠁢󠁳󠁣󠁴󠁿
there was a fight between Leo and Kevin last night
دیشب یک دعوا بین لئو و کوین بود
با زور یا تلاش کاری را انجام دادن
( علاوه بر معانی بالا ) استدلال
. . . by what fight do researchers assume
با چه استدلالی محققان تصور می کنند . . .
جر و بحث
مناقشه، منازعه
جنگیدن مبارزه کردن
مقابله کردن
جنگ - دعوا - نبرد
دعوا. . . . جنگ. . . . نبرد. . . . پیکار. . . . کارزار
دعوا
تکاور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس