finally

/ˈfaɪnəli//ˈfaɪnəli/

معنی: سرانجام، بالاخره
معانی دیگر: در پایان، دست آخر، آخرسر، در آخر، بعد از همه ی این حرف ها، به طور قاطع، قاطعانه، به طور قطعی، بی گمان، بی برو و برگرد، عاقبت

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: at the end; lastly.
مترادف: last, lastly
متضاد: first, firstly, initially, initially
مشابه: at last, at length, eventually, ultimately

- Finally, after adding all the other ingredients, you add the spices.
[ترجمه گوگل] در نهایت بعد از اضافه کردن تمام مواد دیگر، ادویه ها را اضافه می کنید
[ترجمه ترگمان] در نهایت، بعد از اضافه کردن تمام ترکیبات دیگر، ادویه را اضافه می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in a final way.
مترادف: conclusively, definitively
متضاد: provisionally, tentatively
مشابه: ultimately

- The decision was made finally, and the discussion is now over.
[ترجمه گوگل] بالاخره تصمیم گرفته شد و بحث در حال حاضر تمام شده است
[ترجمه ترگمان] بالاخره تصمیم گرفته شد و بحث تمام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: after a long time or a long wait; at last.
مترادف: at last
متضاد: already
مشابه: eventually, ultimately

- Finally! The bus is here.
[ترجمه Stp] بالاخره اتوبوس اینجاست
|
[ترجمه گوگل] سرانجام! اتوبوس اینجاست
[ترجمه ترگمان] ! بالاخره اتوبوس اینجاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. finally an egyptian tomb yielded its secrets to the eyes of man
بالاخره یک قبر مصری اسرار خود را به انظار بشریت ارزانی داشت.

2. finally he checked in at the office!
بالاخره سر و کله اش در اداره پیدا شد!

3. finally he relented and released the hostages
بالاخره به رحم آمد و گروگان ها را رها کرد.

4. finally his past caught up with him
بالاخره اعمال گذشته اش به سراغش آمد.

5. finally my book was printed and i entered into the citadel of publishing
بالاخره کتابم چاپ شد و به قلعه ی انتشارات راه یافتم.

6. finally she dabbed the sweat from her own nose
در خاتمه عرق بینی خود را پاک کرد.

7. finally the bleeding stemmed
بالاخره خونریزی بند آمد.

8. finally the child's fever began to subside
بالاخره تب کودک فروکش کرد.

9. finally the fatal day arrived
بالاخره آن روز سرنوشت ساز فرارسید.

10. finally the four of us heaved the piano and took it to the room upstairs
بالاخره چهار نفری پیانو را بلند کردیم و به اتاق بالا بردیم.

11. finally the government acknowledged that. . .
سرانجام دولت اذعان کرد که . . .

12. finally the police captured their quarry
بالاخره پاسبان ها شخصی را که در تعقیبش بودند دستگیر کردند.

13. finally the storm relented and we continued our journey
بالاخره توفان فرو نشست و ما به سفر خود ادامه دادیم.

14. finally the train rolled slowly into the station
بالاخره ترن به آهستگی وارد ایستگاه شد.

15. finally the warring nations got tired
بالاخره ملت های محارب خسته شدند.

16. finally they decided to tie the knot
بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتند.

17. finally they put the corpse on the pile
در پایان نعش را روی تل هیزم می گذارند.

18. he finally came to execrate their narrowmindedness and fanaticism
او بالاخره از کوته فکری و تعصب آنها بیزار شد.

19. he finally descended to begging and stealing
بالاخره کارش به گدایی و دزدی کشید.

20. he finally gave her acquiescence
بالاخره رضایت داد.

21. he finally had an audience with the prime minister
بالاخره نزد نخست وزیر شرفیاب شد.

22. he finally inveigled the rich widow into marrying him
بالاخره بیوه زن پولدار را فریب داد و با او ازدواج کرد.

23. he finally opened up freely on the subject
بالاخره آزادانه درباره ی آن موضوع لب به سخن گشود.

24. he finally reached his desires
بالاخره به آمال خود دست یافت.

25. he finally won the woman he loves
بالاخره زنی را که دوست دارد راضی به ازدواج کرد.

26. i finally caught on to what she was hinting at
بالاخره به آنچه که او به آن اشاره می کرد واقف شدم.

27. i finally extracted the necessary information from her
بالاخره اطلاعات لازم را از او بیرون کشیدم.

28. i finally managed to root out a copy of the article
بالاخره موفق شدم نسخه ای از آن مقاله را پیدا کنم.

29. i finally overcame my jinx
من بالاخره بدبیاری خود را برطرف کردم.

30. i finally protested my love to her
بالاخره عشق خود را به او اظهار کردم.

31. i finally reached my breaking point
بالاخره از جا در رفتم.

32. jim finally slept with nancy
بالاخره جیم با نانسی جماع کرد.

33. joseph finally shed his doubts and got married
ژوزف بالاخره تردید را کنار گذاشت و ازدواج کرد.

34. morning finally broke
بالاخره خورشید دمید.

35. she finally consented to the sale of her jewelry
او بالاخره به فروش جواهراتش تن در داد.

36. she finally doped out how to make it work
بالاخره سر درآورد که چگونه باید آن را به کار اندازد.

37. she finally found a rich mate
بالاخره شوهر پول داری به تور زد.

38. she finally found wealth and fame
سر انجام به مال و شهرت رسید.

39. she finally managed to tame her husband
بالاخره موفق شد که شوهر خود را رام کند.

40. she finally signed the paper
سرانجام ورقه را امضا کرد.

41. takhti finally beat him with a vengeance
بالاخره تختی او را سخت شکست داد.

42. they finally effected the rescue of the prisoner
بالاخره ترتیب آزادی زندانی را دادند.

43. they finally extinguished the forest fire
بالاخره آتش سوزی جنگل را خاموش کردند.

44. they finally intrigued the bill through the parliament
آنها بالاخره لایحه را با دسیسه به تصویب مجلس رساندند.

45. they finally prevailed on her to sing
بالاخره به او قبولاندند که آواز بخواند.

46. we finally got through the project
بالاخره طرح را به انجام رساندیم.

47. we finally ironed out our differences
بالاخره اختلافات خود را برطرف کردیم.

48. we finally reached the height of the mountain
بالاخره به سر کوه رسیدیم.

49. he was finally nailed by the police
بالاخره گرفتار پلیس شد.

50. her name finally came to him
بالاخره نامش را به یاد آورد.

51. his dishonesties finally landed him in jail
حقه بازی های او بالاخره کارش را به زندان کشاند.

52. his illness finally got to him
بالاخره بیماریش او را از پا درآورد.

53. the british finally broke the german military code
انگلیس ها بالاخره رمز نظامی آلمان ها را کشف کردند.

54. the doctor finally searched out the causes of my headaches
بالاخره دکتر به علت سردرد من پی برد.

55. the electricity finally came on
بالاخره برق روشن شد (آمد)

56. the kidnappers finally surrendered themselves to the police
آدم ربایان بالاخره خود را تسلیم پلیس کردند.

57. the prisoner finally broke his silence
زندانی بالاخره سکوت خود را شکست.

58. unsound investments finally led to his ruin
سرمایه گذاری های پر مخاطره بالاخره موجب تباهی او شد.

59. a wrestler who finally found his match
کشتی گیری که بالاخره حریف خود را پیدا کرد

60. his old car finally conked out
اتومبیل قراضه ی او بالاخره از کار افتاد.

61. the verdict was finally rendered
حکم (دادگاه) بالاخره صادر شد.

62. we must decide finally and now!
ما باید به طور قطعی و هم اکنون تصمیم بگیریم !

63. anyway, the food was finally ready
به هر حال خوراک بالاخره آماده شد.

64. iraj mirza's fame will finally come into its own
بالاخره ایرج میرزا به شهرتی که در خور او است خواهد رسید.

65. peace and order were finally restored in the town
بالاخره دوباره نظم و آرامش در شهر برقرار شد.

66. after years of prospecting, he finally hit gold
بعد از سال ها معدن کاوی،بالاخره طلا پیدا کرد.

67. she badgered her mother into finally buying her the watch
آن قدر پاپی مادرش شد تا بالاخره برایش ساعت را خرید.

68. she partied every night and finally became an alcoholic
هر شب عیش و عشرت می کرد و بالاخره الکلی شد.

69. those who hated each other finally caused each other's death
آنانکه کینه ی یکدیگر راداشتند بالاخره موجب مرگ یکدیگر شدند.

70. in spite of early reversals, he finally succeeded
با وجود بدبیاری های اولیه در پایان کار موفق شد.

مترادف ها

سرانجام (قید)
eventually, finally, in the long run

بالاخره (قید)
eventually, finally

تخصصی

[کامپیوتر] در پایان ؛ نهایتا
[ریاضیات] بنابراین

انگلیسی به انگلیسی

• eventually, at last; in a final manner
if you say that something finally happened, you mean that it happened after a long time.
you use finally to indicate that something is the last in a series.
you also use finally to introduce a final point, question, or topic.

پیشنهاد کاربران

finally: سرانجام، نهایتاً
final: نهایی
at last
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : finalize
اسم ( noun ) : final / finality / finale / finalization / finalist
صفت ( adjective ) : final
قید ( adverb ) : finally
finally she accept me as her boyfriend
Finally, someone is doing something
بالاخره یکی داره یه کاری میکنه
● بالاخره، سرانجام، بعد از مدت زمان زیادی انتظار کشیدن
فرقش با eventually اینه که اونجا ما نمیدونیم دقیقا چه زمان قراره اتفاق مدنظر بیفته و فقط میدونیم "در نهایت" میفته، اما برای Finally , ما در انتهای یک روند طولانی هستیم و میگیم بالاخره فلان چیز انجام شد.
...
[مشاهده متن کامل]

و البته بعضی جاها هم میتونن به جای هم به کار برن.

=in ( the ) course of time
after some or enough time has passed = eventually
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
نهایتا
Finally به معنی سرانجام ، عاقبت ، پایان ، آخر و. . . است
البته در بیشتر مواقع دقتی اول جمله می آید معنی بلاخره را میده
برای مثال:finally he laughed
بلاخره او خندید .
سرانجام، بالاخره، نهایتاً، خلاصه اینکه
در بعضی متون تخصصی و به خصوص متون حوزه ی فناوری می توان finally را �برای اولین بار� ترجمه کرد. این ترجمه دقیق نیست، ولی در جاهایی که کاربرد �بالاخره� باعث ناملموس شدن ترجمه می شود می توان از آن استفاده کرد.
بالاخره
finally he returned after an hour
او بالاخره بعد از یک ساعت برگشت 🏴󠁧󠁢󠁥󠁮󠁧󠁿
At the end مترادف اشتباهی است
In the end درسته
سرانجام
در نهایت
عاقبت
عاقبت الامر
سرانجام 🎞🎞
after a long wait , the bus finally arrived
بعد از یک انتظار طولانی سرانجام اتوبوس رسید

بالأخره اینکه، خلاصه اینکه
بالاخره
سر انجام
نتیجه
In the end
After a long time تعریف
In the fullness of time
lastly . . . . at the end
at the end

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس