fire

/ˈfaɪər//ˈfaɪə/

معنی: تندی، تیر، حرارت، شلیک، حریق، اتش، افروختن، شلیک کردن، زبانه کشیدن، پراندن، تیر اندازی کردن، تفنگ یاتوپ را اتش کردن، بیرون کردن، بر افروختن، اتش گرفتن، اتش زدن، انگیختن
معانی دیگر: آتش، آذر، آتش سوزی، (انگلیس) بخاری، (توپ و تفنگ و غیره) تیر اندازی، اشتیاق، تب و تاب، تیر در کردن، (همانند شلیک تفنگ) پشت سر هم پرسش (یا انتقاد یا توهین و غیره) کردن، اخراج کردن (از کار)، آتش افروزی کردن، حریق ایجاد کردن، آتش زدن، (موتورهای درون سوختی و غیره) احتراق ایجاد کردن، مشتعل شدن یا کردن، آتش کردن، روشن کردن، به هیجان آوردن، مشتاق کردن، انگیزاندن، هیجان، برانگیختگی، دامن زدن، (آجر و سفال و غیره را در کوره) پختن، آتش بازی، هر چیز آتش سان، گرم، داغ، درخشان، سختی، مرارت، سرد و گرم روزگار، تب و لرز

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: catch fire, play with fire, set fire to, build a fire under
(1) تعریف: the effects, such as heat, light, and flames, produced by burning.
مترادف: flames
مشابه: burn, burning, combustion, energy, glow, heat, illumination, incandescence, light, radiance, spark, sparkle

- Part of the forest was damaged by fire last summer.
[ترجمه ب گنج جو] همین تابستان قبل، بخشی از این جنگل در اثر آتش سوزی ویران شد.
|
[ترجمه گوگل] بخشی از جنگل تابستان گذشته بر اثر آتش سوزی آسیب دید
[ترجمه ترگمان] تابستان گذشته قسمتی از جنگل توسط آتش آسیب دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've been afraid of fire since childhood.
[ترجمه ..] از بچگی از آتش می ترسیدم
|
[ترجمه ب گنج جو] ترس من از آتش، ریشه در دوران کودکی ام داره.
|
[ترجمه گوگل] من از بچگی از آتش می ترسم
[ترجمه ترگمان] از زمان کودکی از آتش سوزی می ترسیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a particular burning, as in a stove, furnace, or other place designed for burning.
مشابه: blaze, bonfire, burn, burning

- The fire crackled in the fireplace.
[ترجمه پگاه] آتش در شومینه جرقه میزد و میسوخت
|
[ترجمه ب گنج جو] داخل بخاری دیواری، آتیش با ترق و تورقی عجیب شعله می کشید.
|
[ترجمه گوگل] آتش در شومینه ترکید
[ترجمه ترگمان] آتش در بخاری خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We made a fire and cooked the fish we'd caught.
[ترجمه پگاه] آتشی درست کردیم و ماهی هایی را که صید کرده بودیم پختیم.
|
[ترجمه گوگل] ما آتش درست کردیم و ماهی هایی را که گرفته بودیم پختیم
[ترجمه ترگمان] ما یه آتیش درست کردیم و اون ماهی که گیر آوردیم رو درست کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's cold; I'll put some more wood on the fire.
[ترجمه پگاه] هوا سرده. یه کم دیگه چوب به آتیش اضافه میکنم.
|
[ترجمه دایانا ^~^] سرده من باید یکم بیشتر چوب بندازن تو آتیش
|
[ترجمه Mobi👽] سردمه ؛چند تا چوب دیگه روی اتیش میندازم
|
[ترجمه مجید] هوا سرده چند تا چوب دیگه روی حریق میذارم
|
[ترجمه گوگل] سرده؛ کمی هیزم دیگر روی آتش می گذارم
[ترجمه ترگمان] هوا سرده؛ چند تا چوب دیگه روی آتش میذارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Put out the fire before you go to bed.
[ترجمه پگاه] قبل از اینکه بری بخوابی آتیش رو خاموش کن.
|
[ترجمه محمد] قبل از اینکه بخوابی آتیش رو خاموش کن ( خودمونی )
|
[ترجمه گوگل] قبل از رفتن به رختخواب آتش را خاموش کنید
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه به رختخواب بروی بخاری را خاموش کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an instance of destructive burning.
مترادف: blaze
مشابه: burn, burning, conflagration, flare-up, holocaust, inferno, wildfire

- There was a fire at the library last night.
[ترجمه گوگل] دیشب در کتابخانه آتش گرفت
[ترجمه ترگمان] دیشب یه آتش سوزی تو کتابخونه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do they know what started the fire?
[ترجمه پگاه] میدونن چی باعث آتیش سوزی شده؟
|
[ترجمه محمد] آیا آنها میدانند چه چیزی باعث آتش سوزی شد؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می دانند آتش چه چیزی شروع شده است؟
[ترجمه ترگمان] میدونن چی آتیش رو روشن کرده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: passion or imaginative excitement.
مترادف: ardor, fervor, heat, passion
مشابه: enthusiasm, imagination, intensity, power, verve

- the fire of her poetry
[ترجمه گوگل] آتش شعر او
[ترجمه ترگمان] آتش شعر او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a severe trial.
مترادف: ordeal, trial
مشابه: affliction, torture, trouble

(6) تعریف: the discharging of a weapon or weapons.
مترادف: discharge, shot
مشابه: barrage, cannonade, enfilade, flak, fusillade, gunfire, salvo, volley

- The burial ended with a fire of guns in salute.
[ترجمه گوگل] مراسم خاکسپاری با شلیک اسلحه به نشانه سلام خاتمه یافت
[ترجمه ترگمان] مراسم تدفین با شلیک توپ ها به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: (chiefly British) a device, powered by gas or electricity, used to heat a room.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fires, firing, fired
(1) تعریف: to shoot or launch (a weapon, rocket, or the like).
مترادف: discharge, shoot
مشابه: fusillade, gun, volley

- The soldiers were ordered to fire their guns.
[ترجمه ل اسحاقی] سربازان مامور شده بودند که تفنگهایشان را شلیک کنند.
|
[ترجمه گوگل] به سربازان دستور داده شد که اسلحه های خود را شلیک کنند
[ترجمه ترگمان] سربازان دستور داده بودند که تفنگ هایشان را آتش بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Rockets were being fired by the enemy.
[ترجمه AJ] موشک ها توسط دشمن شلیک ( پرتاب ) شدند
|
[ترجمه گوگل] موشک توسط دشمن شلیک می شد
[ترجمه ترگمان] اونا توسط دشمن پرتاب شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to set fire to (usually followed by "up").
مترادف: flame, ignite, inflame, kindle, light
مشابه: burn, enkindle

- Let's fire up these logs.
[ترجمه گوگل] بیایید این سیاههها را آتش بزنیم
[ترجمه ترگمان] بیاید این چوب ها رو روشن کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to apply intense heat to, as in a kiln.
مترادف: bake, kiln
مشابه: heat, smelt

- He fired the clay pots.
[ترجمه ل اسحاقی] او دیگها یا گلدانهای سفالی را حرارت داد.
|
[ترجمه گوگل] دیگ های سفالی را آتش زد
[ترجمه ترگمان] دیگ خاک رس را آتش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make enthusiastic; excite (usually followed by "up").
مترادف: enkindle, excite, galvanize, ignite, inflame, inspire, kindle, rouse
متضاد: daunt
مشابه: agitate, animate, arouse, heat, incite, motivate, provoke, stimulate, stir

- The coach fired up his team to win.
[ترجمه sakineh] مربی به تیم خود برای برد انگیزه داد.
|
[ترجمه گوگل] مربی تیمش را برای برد روشن کرد
[ترجمه ترگمان] مربی تیم خود را اخراج کرد تا برنده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to dismiss from a position of employment.
مترادف: ax, boot, can, discharge, dismiss, sack, terminate
متضاد: hire
مشابه: cashier, dump, oust, remove

- His supervisor fired him for doing shoddy work.
[ترجمه گوگل] سرپرستش او را به دلیل انجام کارهای نامرغوب اخراج کرد
[ترجمه ترگمان] مافوقش اون رو برای انجام کاره ای احمقانه اخراج کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: on fire, make a fire
(1) تعریف: to start to burn; become ignited.
مترادف: enkindle, ignite, kindle, light
مشابه: blaze, catch, spark, strike

- All of the spark plugs are firing.
[ترجمه گوگل] همه شمع ها در حال شلیک هستند
[ترجمه ترگمان] همه جرقه هاش دارن شلیک میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become excited or impassioned.
مشابه: flame, glow, heat, kindle, thrill

(3) تعریف: to discharge a firearm.
مترادف: discharge, shoot
مشابه: blaze, gun, loose, open up, pop, volley

- She fired directly at the target.
[ترجمه گوگل] او مستقیماً به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] اون مستقیما به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fire and water are contraries
آب و آتش ضد هم هستند.

2. fire away!
آتش کن !

3. fire broke out at several points in the city
در چند نقطه ی شهر آتش سوزی رخ داد.

4. fire burned the baby's hand
آتش دست بچه را سوزاند.

5. fire caused the destrution of several buildings
آتش سوزی موجب خرابی چندین ساختمان شد.

6. fire destroyed half of the city
حریق نصف شهر را از بین برد.

7. fire had engulfed the building
آتش ساختمان را در کام خود فرو برده بود.

8. fire has denuded this region
این ناحیه در اثر آتش سوزی لخت و عور شده است.

9. fire has ravaged this forest
آتش این جنگل را ویران کرده است.

10. fire streamed up the curtins
آتش به بالای پرده ها زبانه می کشید.

11. fire warden
رئیس آتش نشانی

12. fire (something) off
تیر اندازی کردن،شلیک کردن

13. fire and brimstone
آتش جهنم،آتش خشم خدا

14. fire and sword
(عامیانه) آغاز کردن (به پرسش یا انتقاد و غیره)

15. fire away
سوزاندن و کشتار

16. fire insurance
بیمه ی آتش سوزی

17. fire up
1- (کوره یا تنور و غیره را) روشن کردن،آتش کردن 2- (موتور و غیره) روشن کردن و گرم کردن 3- ناگهان خشمگین شدن

18. a fire emitting heat and smoke
آتشی که گرما و دود می دهد

19. a fire exit
برون راه آتش سوزی (راه خروجی هنگام آتش سوزی)

20. a fire of criticism
انتقادات شدید

21. a fire station
ایستگاه آتش نشانی

22. a fire without smoke
آتش بی دود

23. artillery fire
آتش توپخانه

24. auxiliary fire fighting groups arrived in time
گروه های کمکی آتش نشانان به موقع سر رسیدند.

25. enemy fire made climbing the hill excruciatingly difficult
آتش دشمن بالا رفتن از تپه را بسیار دشوار می کرد.

26. forest fire
آتش سوزی جنگل

27. our fire brought down two enemy planes
آتش ما دو هواپیمای دشمن را به زیر آورد.

28. the fire brigade
گروه (یا اداره ی) آتش نشانی

29. the fire burned itself out
آتش خودش خاموش شد.

30. the fire burned out
آتش سوخت و تمام شد.

31. the fire caused the road to be closed off for several hours
آتش سوزی موجب شد که راه برای چندین ساعت بسته بشود.

32. the fire had fused the gold coins into a solid, shapeless mass
آتش سوزی سکه های طلا را گداخته و تبدیل به یک توده ی سخت و بی شکل کرده بود.

33. the fire in the movie house caused a stampede toward the doors
آتش سوزی در سینما موجب هجوم مردم به درها شد.

34. the fire is still blazing
آتش هنوز زبانه می کشد.

35. the fire reduced the house to ashes
آتش خانه را تبدیل به خاکستر کرد.

36. the fire took rapidly
آتش به سرعت گرفت (روشن شد).

37. the fire was fast spreading to all parts of the building
آتش سوزی به سرعت به همه جای ساختمان سرایت می کرد.

38. the fire went out
آتش خاموش شد.

39. to fire a brick kiln
کوره ی آجر پزی را آتش کردن

40. hang fire
1- (سلاح آتشین) کند کار بودن،دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن

41. miss fire
1- (سلاح آتشین) گیر در آتش شدن گلوله،گیر کردن اسلحه،در نرفتن 2- با ناکامی مواجه شدن،شکست خوردن

42. on fire
1- در حال آتش سوزی

43. open fire
1- آغاز به تیر اندازی کردن،تیر انداختن 2- آغاز کردن،شروع کردن

44. set fire to
آتش زدن،دچار حریق کردن،سوزاندن

45. strike fire
جرقه زدن یا ایجاد کردن،مشتعل کردن

46. take fire
1- شروع به سوختن کردن 2- هیجان زده شدن

47. under fire
1- مورد تیراندازی،زیر آتش تیر دشمن 2- سخت مورد انتقاد

48. a bright fire was burning in the hearth
آتش درخشانی در اجاق می سوخت.

49. a consumptive fire
یک آتش سوزی ویرانگر

50. a dying fire
آتش رو به خاموشی

51. a flameless fire
آتش بی شعله

52. a flaming fire
آتش پر زبانه

53. a gas fire
بخاری گازی

54. a slow fire
آتش کم سوز (آهسته)

55. a warm fire
آتش گرم

56. an electric fire
بخاری برقی

57. an extinct fire
آتش خاموش

58. field of fire
میدان آتش

59. ordeal of fire
گناه آزمون با آتش،اثبات بی گناهی با گذشتن از آتش

60. poke the fire with this stick so that it burns better
آتش را با این چوب زیر و رو کن تا بهتر بسوزد.

61. smoke and fire activated the alarm
دود و آتش،آژیر را به صدا درآورد.

62. the disasterous fire which burned half of the city
آتش سوزی مصیبت باری که نصف شهر را سوزاند

63. the great fire of london
آتش سوزی بزرگ لندن

64. then they fire the bricks in a kiln
سپس آجرها را در کوره می پزند.

65. to catch fire
آتش گرفتن

66. to quench fire with water
آتش را با آب خاموش کردن

67. to set fire to something
چیزی را آتش زدن

68. catch (on) fire
افروخته شدن،مشتعل شدن،آتش گرفتن

69. curtain of fire
(ارتش) پرده ی آتش

70. go through fire and water
سختی بسیار کشیدن،سرد و گرم روزگار چشیدن

مترادف ها

تندی (اسم)
acceleration, speed, velocity, rapidity, pace, rigor, pungency, celerity, acerbity, fire, acrimony, violence, angularity, virulence, heat, impetuosity, petulance, choler, kick, petulancy, discourtesy, fastness, inflammability, tempest, ginger

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

حرارت (اسم)
fire, impressment, verve, heat, zeal, ardor, warmth, impetuosity, dash, ginger

شلیک (اسم)
burst, fire, volley

حریق (اسم)
fire

اتش (اسم)
light, fire, ingle

افروختن (فعل)
fire

شلیک کردن (فعل)
fire, volley, salvo, run up

زبانه کشیدن (فعل)
fire, flame, lick, flare

پراندن (فعل)
fire, fly, launch, jump, jet, pop, sling, whisk, fling, squirt

تیر اندازی کردن (فعل)
fire, gun

تفنگ یاتوپ را اتش کردن (فعل)
fire

بیرون کردن (فعل)
dispossess, fire, eliminate, force, swap, drive out, evict, cashier

بر افروختن (فعل)
fire, glow, kindle, inflame, enflame, overheat, enkindle, ignify, provoke, relume

اتش گرفتن (فعل)
light, fire, ignite, inflame, enflame

اتش زدن (فعل)
light, fire, be alight, ignite, burn, deflagrate

انگیختن (فعل)
stimulate, occasion, motive, fire, animate, incite, motivate, urge

تخصصی

[مهندسی گاز] آتش، آتشزدن
[ریاضیات] پرداخت شدن

انگلیسی به انگلیسی

• act of setting on fire; flame, blaze; gunshot; bonfire; glow; excitement; passion
dismiss from a job; set on fire, ignite; shoot a gun; excite, inflame; glow; cast, throw; be ignited; be excited; exposed to heat; bake in a kiln (ceramics)
fire is the hot, bright flames produced by things that are burning.
a fire is an occurrence of uncontrolled burning.
a fire is also a burning pile of fuel that you have set light to, often in order to keep yourself warm.
a device that uses electricity or gas to give out heat is also called a fire.
if someone fires, or if a gun or any other type of firearm fires, a bullet is sent from it.
shots fired from a gun or guns are referred to as fire.
if you fire questions at someone, you say a lot of them quickly.
if your employer fires you, he or she dismisses you from your job; an informal use.
something that is on fire is burning and is being destroyed.
if something catches fire, it starts burning.
if you set fire to something, you start it burning.

پیشنهاد کاربران

آتش، آتش کردن
مثال: The fire destroyed the entire building.
آتش کل ساختمان را از بین برد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
When something is described as “fire, ” it means it is extremely good or impressive. It is often used to describe something that is of high quality or skill.
صفت/ وقتی چیزی به عنوان "fire" توصیف می شود، به این معنی است که بسیار خوب یا چشمگیر است. اغلب برای توصیف چیزی که از کیفیت یا مهارت بالایی برخوردار است استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

For instance, “That new album is fire!”
A person might say, “Her dance moves are fire, she’s so talented!”
Another might comment, “The food at that restaurant is fire, you have to try it!”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-extremely/
آتش زدن، افروختن، شلیک کردن، شلیک، تیراندازی، حریق، تندی، حرارت، تفنگ یا توپ را آتش کردن، بیرون کردن، انگیختن، ورزش: شوت محکم و مستقیم، علوم هوایی: پرتاب راکت، علوم نظامی: شلیک کنید
در جهت تکمیل وادامه مطلب قبل، حروف� گاف�، � دال� و �ی� به یکدیگر قابل تبدیل هستندمثلا�جیا�، �جگا� در لری و�جدا� در فارسی همریشه اند. جیا=جگا=جدا
آتش
آتش زدن، افروختن، شلیک کردن، شلیک، تیراندازی، حریق، تندی، حرارت، تفنگ یا توپ را آتش کردن، بیرون کردن، انگیختن، ورزش: شوت محکم و مستقیم، علوم هوایی: پرتاب راکت، علوم نظامی: شلیک کنید
flames, blaze, combustion, conflagration, inferno
- bombardment, barrage, cannonade, flak, fusillade, hail, salvo, shelling, sniping, volley
- passion, ardour, eagerness, enthusiasm, excitement, fervour, intensity, sparkle, spirit, verve, vigour
در زبان باستانی لری ولکی واژه های کهن وآریایی�گر، کر، آگر� به معنی آتش است. این واژه وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . ) شده وبه صورت �فایرfire� در زبان انگلیسی به کار میرود. در زبان پارسی باستان به
...
[مشاهده متن کامل]
شکل�خورنهxwarna، فره frah به معنی شعله، نور، آتش، روشنایی� در پارس هخامنشی �ور war جشن آتش بوده. . . � درزبان پهلوی�آذرazar, آتورator� در یکی از کردی�وایرvayer، خورxwar� در لری ولکی�هورhoar به معنی خورشید� درشاهنامه�هورhur�و گمان میرود در سانسکریت�آگنیagnyبه معنی آتش�، �سورsur خدای خورشید� دریکی از تمدنهای میانرودان. . است. لازم به ذکر است که در لری �تش� را مطلق آتش گوییم که در شاهنامه هم به این شکل آمده است. عبارت لری �گر گرت� یعنی آتش گرفت. وهمچنین �تش گرgor� یعنی آتش شعله ور راگویند. اما تبدیلهای رایج: تبدیل واو به گاف مثلا�وراز veraz� در لری واوستایی به�گرازgoraz� در فارسی تبدیل میشود. �ورکvark� در اوستایی به�گرگ� تبدیل میشود. حروف گاف، واو، کاف، ف، خ به همدیگر قابل تبدیل هستند ودیگرتبدیلها. . .

If you get on my nerve , I will fire you from here
اصطلاحا: اگه رو اعصابم بری ، از اینجا اخراجت میکنم
واژه ی انگلیسی fire با واپه ی فرّه ی فارسی هم ریشه می باشد . فره در اصل به معنی نور ، آتش ، و روشنایی است . واژه ی Fire که در زبان های انگلیسی و اروپایی به معنی آتش است با کلمه فره سنجیدنی است ( نگارنده ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دکتر کزازی در مورد واژه ی " فرّه " می نویسد : ( ( فرّه در پهلوی در ریخت خورّه xwarrah بکار می رفته است . واژه ی پهلوی از خوَرْنَه اوستایی بر آمده است و " فرّه " و " فر " در پارسی ، از ریخت پارسی باستان واژه : فَرْنه . بجز دو ریخت " فَرّهْ " farrah و " فر " ، این واژه در در پارسی در ریخت " فرّه " farra نیز کاربرد یافته است . اما در شاهنامه ریخت ِ هیی ِ واژه ( farrah ) به کار برده می شود . زیرا ریخت پساوندی آن ، در این نامه ی باستان ، فرّهی است : فَرّه / ی

fire: آتش
به معنی مکانی که آتش در آن وجود دارد یا مکانی که چیزی در آن می سوزد هم هست، fireplace
اخراج کردن
آتش زدن
فعال سازی یا فعال کردن چیری
فعال شدن . در نورولوژی
شومینه ( British )
thats fire
معرکه اس
به معنای معرکه فوق العده حرف نداره در گفتار عامیانه بکار میشه
در علوم سلولی به ویژه سیستم اعصاب به معنی برانگیخته شدن یا تحریک می باشد.
اتش، شعله
به معنی اتش 🔥
یکی از اهنگ های گروه بی تی اس 💜
پیشنهاد میکنم گوش کنید💜🔥
تحریک کردن
اخراج
دامپزشکی و علوم دامی
تحریک ( مثلا عصبی )
اخراج کردن
اگه دوست داشتید لایک کنید 💐
واژه ی fire با واژه های فرّه ( فرّه ی ایزدی ) فروغ، افروختن، فروزان، فروهر و. . . همریشه می باشد.
There are two
1 ( . noun ) اتیش
2 ( . v ) اتش گرفتن . یا اخراج کردن
آتش
در متون بازاریابی و مدیریت، به معنای: خطا، اشتباه
اخراج کردن از کار ( به عنوان جریمه )
to put sb/sth in/on the line of fire: کسی یا چیزی را در معرض خطر قرار دادن
آتش نشانی
انگیزه دادن
he was boiling an egg on the fire 🈂️
او داشت یک تخم مرغ را روی آتش می جوشاند
آتش

اخراج کردن
متناسب، کافی، به اندازه
آتش - آتش سوزی
آتش گیری
پخت ( با آتش ) ، پختن ( با آتش )
♨️🔥
آتش، حریق، اشتعال🔥
آتش🔥
بخاری
آتش گرفتن🔥🏚🔥
تیراندازی، شلیک کردن🔫🏹
ازکار اخراج کردن، ازکار بیرون کردن👩‍💼👨‍💼
اتش
اخراج کردن از کار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس