flickering


معنی: مثل نور سوسو
معانی دیگر: لرزان، کورکوری، دراهتزاز، اشفته، پرپرزن

جمله های نمونه

1. a flickering flame
شعله ی لرزان

2. the flickering eyelids of the sleeping child
پلک های لرزان کودک در حال خواب

3. The needle was flickering around the 80 mark.
[ترجمه گوگل]سوزن در اطراف علامت 80 سوسو می زد
[ترجمه ترگمان]عقربه روی نوک ۸۰ سوسو می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The lights flickering ahead of her merged together.
[ترجمه گوگل]نورهایی که جلوتر از او سوسو می زدند با هم ادغام شدند
[ترجمه ترگمان]چراغ های جلوی او از هم باز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She could still see the light flickering behind her closed lids.
[ترجمه گوگل]او هنوز می توانست نوری را که پشت پلک های بسته اش سوسو می زد، ببیند
[ترجمه ترگمان]هنوز می توانست نور چراغ پشت پلک های بسته اش را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They sat around the campfire, watching the flickering flames .
[ترجمه گوگل]آنها دور آتش نشستند و شعله های آتش را تماشا کردند
[ترجمه ترگمان]دور آتش نشسته بودند و شعله های لرزان را تماشا می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The crisp autumn wind is flickering away.
[ترجمه گوگل]باد تند پاییزی در حال سوسو زدن است
[ترجمه ترگمان]باد پاییزی flickering سوسو می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A gust of wind blew the flickering candle out.
[ترجمه گوگل]وزش باد شمع سوسوزن را خاموش کرد
[ترجمه ترگمان]یک تندباد، شمع خاموش را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As the flickering tongue scooped inside her shallow navel, so she felt gentle hands squeezing her pliant gourds.
[ترجمه گوگل]همانطور که زبان سوسو زن در داخل ناف کم عمقش فرو می‌رفت، او احساس کرد که دست‌های ملایم غوره‌های نرمش را فشار می‌دهد
[ترجمه ترگمان]همان طور که در درون ناف کم عمق او فرو می رفت، احساس کرد که دستان نرم و نرم او را فشار می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Like pebbles underwater, flickering with the light.
[ترجمه گوگل]مثل سنگریزه های زیر آب که با نور سوسو می زنند
[ترجمه ترگمان]مثل سنگریزه زیر آب که از نور سوسو می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Inside, under flickering rushlight, on a long wooden table scrubbed to whiteness, were the first trays of crusty bread.
[ترجمه گوگل]در داخل، زیر نور سوسو، روی یک میز چوبی بلند که تا حد سفیدی صاف شده بود، اولین سینی های نان خرد شده بود
[ترجمه ترگمان]داخل، زیر چراغ کم نور چراغ کم نور، روی میز چوبی بلندی که سفید شده بود، اولین سینی های نان crusty بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Even in the dim, flickering light cast by the fire Guy saw all the colour wash out of her face.
[ترجمه گوگل]حتی در نور ضعیف و سوسو زننده آتش گای تمام رنگ ها را از صورتش می دید
[ترجمه ترگمان]حتی در نور ضعیف و لرزان آن مرد آتش همه رنگ صورتش را دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Flickering beams of dim light came with it, caressing the machinery which shielded their source from direct view.
[ترجمه گوگل]پرتوهای سوسو زننده نور کم نور همراه آن می‌آمدند و ماشین‌هایی را که منبع آنها را از دید مستقیم محافظت می‌کردند نوازش می‌دادند
[ترجمه ترگمان]نور لرزان نور ضعیف نور ضعیفی از آن بیرون آمد، ماشینی را که منبع آن ها را از دید مستقیم می پوشاند، نوازش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. One crooked little shadow, flickering across stones and scrubland, made rapid progress for a quarter of a mile or so.
[ترجمه گوگل]یک سایه کوچولو کج که روی سنگها و زمینهای خاکریز سوسو میزد، به مدت یک چهارم مایل یا بیشتر پیشرفت سریعی داشت
[ترجمه ترگمان]یک سایه کوچک که در میان سنگ ها و سنگ ها سوسو می زد، برای یک ربع مایل به سرعت پیشرفت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They seemed to glow in the flickering green-gold gold light, as if embraced by a holy nimbus.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که آنها در نور طلایی سبز-طلای سوسوزن می درخشند، گویی توسط یک نیمبوس مقدس در آغوش گرفته شده اند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید در نور لرزان طلای سبز رنگی می درخشیدند، انگار که یک نیمبوس مقدس را در آغوش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مثل نور سوسو (صفت)
flickering

تخصصی

[سینما] پرش

انگلیسی به انگلیسی

• blinking, glimmering; rapid back and forth movement, fluttering
blinking, shimmering

پیشنهاد کاربران

flickering stars
ستاره های چشمک زن
چشمه ی
مشتعل شدن
پت پت کردن
Flashing on and off
کورسو
روشن خاموش شدن

بپرس