footing

/ˈfʊtɪŋ//ˈfʊtɪŋ/

معنی: وضع، پایه ستون، جای پا
معانی دیگر: محل گذاشتن پا، گام گاه، جاپا، (هنگام راه رفتن یا دویدن) وضع سطح جاده (و غیره)، (رویه ی) راه، وضع (قرارگیری)، وضعیت، موقعیت، موضع، رابطه، رجوع شود به: foothold، (حسابداری و غیره) جمع زدن یک ستون از ارقام، جمع ستونی، جمع عمودی، حاصل جمع ستونی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a foundation or firm basis on which one can stand, build, or develop.
مشابه: base, foundation, groundwork, root

- a career begun on a firm footing
[ترجمه گوگل] حرفه ای که بر روی پایه ای محکم آغاز شده است
[ترجمه ترگمان] شغلی که بر پایه یک پایه استوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the secure placement of the feet, esp. while in motion.

- He lost his footing on the slippery path.
[ترجمه حسن افشار] زمین لغزنده بود و زیر پایش خالی شد.
|
[ترجمه گوگل] پایش را در مسیر لغزنده گم کرد
[ترجمه ترگمان] پایش را روی جاده لغزنده از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the groundwork of a building or other structure.
مشابه: foundation

(4) تعریف: status or reciprocal relationship.
مشابه: situation, term

- We started out on an equal footing.
[ترجمه گوگل] ما در شرایط برابر شروع کردیم
[ترجمه ترگمان] ما روی یک پایه مساوی حرکت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the footing became slippery after the rain
پس از باران راه لیز شد.

2. to lose one's footing
جاپای خود را از دست دادن (لیز خوردن)

3. our business is on a sound footing
کسب و کار ما برپایه ی مستحکمی استوار است.

4. the two former enemies are on a friendly footing now
دو دشمن دیرین اکنون رابطه ی دوستانه ای دارند.

5. I lost my footing and tumbled down the stairs.
[ترجمه گوگل]پایم را گم کردم و از پله ها پایین افتادم
[ترجمه ترگمان]پاهایم را از دست دادم و از پله ها پایین آمدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He struggled to keep his footing on the slippery floor.
[ترجمه گوگل]او تلاش می کرد تا پایش را روی زمین لغزنده نگه دارد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد پایش را روی زمین لغزنده نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mrs Jenkins missed her footing and fell over.
[ترجمه گوگل]خانم جنکینز از پای در آمد و افتاد
[ترجمه ترگمان]خانم جنکینس تعادلش رو از دست داد و افتاد روی زمین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He lost his footing and fell.
[ترجمه گوگل]پایش را گم کرد و افتاد
[ترجمه ترگمان]پایش را از دست داد و افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He lost his footing on the wet floor and fell.
[ترجمه گوگل]پایش را روی زمین خیس از دست داد و افتاد
[ترجمه ترگمان]پایش را روی زمین خیس از دست داد و افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was a struggle just to keep my footing.
[ترجمه گوگل]این یک مبارزه بود فقط برای حفظ جایگاهم
[ترجمه ترگمان]این یک مبارزه بود که پا به پا نگه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He miskicked com-pletely as he lost his footing.
[ترجمه مریم سالک زمانی] چون تعادلش را از دست داد نتوانست خوب شوت بکند.
|
[ترجمه گوگل]او در حالی که پاهایش را گم کرد، کاملاً اشتباه کرد
[ترجمه ترگمان]او در حالی که تعادلش را از دست داده بود، بی خیال به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He lost his footing and slid into the water.
[ترجمه مریم سالک زمانی] تعادل خود را از دست داد و داخل آب فرو رفت.
|
[ترجمه گوگل]پایش را گم کرد و به داخل آب سر خورد
[ترجمه ترگمان]پایش را از دست داد و در آب فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The army was placed on a war footing .
[ترجمه مریم سالک زمانی] ارتش در حالت آماده باش جنگی قرار گرفت.
|
[ترجمه گوگل]ارتش بر پایه جنگ قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]ارتش بر پایه جنگی استوار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The two teams stand on an equal footing.
[ترجمه گوگل]دو تیم در شرایط مساوی ایستاده اند
[ترجمه ترگمان]این دو تیم روی یک پایه مساوی بایستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She lost her footing and fell.
[ترجمه گوگل]پایش را گم کرد و افتاد
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

پایه ستون (اسم)
plinth, base of a column, socle, pedestal, footing, base of a pillar

جای پا (اسم)
trace, foothold, footing, toe, rake, footstep, footprint, vestige, toehold, footmark

تخصصی

[حسابداری] جمع عمودی
[عمران و معماری] شالوده - پاشنه - کفشک - پی - کفسازی - کرسی چینی - پی سطحی
[زمین شناسی] شالوده، پاشنه، کفشک، پی، کف سازی، کرسه چینی، پی سطحی

انگلیسی به انگلیسی

• basis, foundation; foothold, place for standing; secure position; stability; terms of a relationship; act of walking
if you lose your footing, your feet slip, and you fall.
you use footing to describe the basis on which something is done.
your footing with someone is your relationship with them.

پیشنهاد کاربران

زمینه
war footing =
حالت جنگی، حالت جنگ به خود گرفتن، آماده برخورد شدید/تند با چیزی شدن
footing ( مهندسی عمران )
واژه مصوب: پِی
تعریف: عضوی از سازه که بار دیوار یا ستون را به خاک منتقل کند
on an equal footing ( with sb/sth ) /on the same footing ( as sb/sth )
هم پایه بودن/ برابر بودن/ هم سطح بودن
=in the same state or condition as other people or things
 The new law puts women on an equal legal footing with men.
...
[مشاهده متن کامل]

قانون جدید، زنان را در یک جایگاه قانونیِ برابر با مردان قرار داده است.

پایه، مبنا، اساس، شالوده، بنیاد
جایگاه
وضعیت، جای اتکا

بپرس