fractured

/ˈfrækt͡ʃər//ˈfrækt͡ʃə/

معنی: منکسر
معانی دیگر: شکستگی، انکسار، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)

جمله های نمونه

1. the fractured and luxated teeth were extracted
دندان های شکسته و جابجا شده را کشیدند.

2. his thigh bone was fractured in two places
استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.

3. the pipe has been fractured
لوله درز پیدا کرده است.

4. the union of a fractured bone
جوش خوردن استخوان شکسته

5. the diamond was entire and not fractured
آن الماس یکپارچه و بدون ترک خوردگی بود.

مترادف ها

منکسر (صفت)
broken, fractured

انگلیسی به انگلیسی

• broken (i.e. a bone); cracked, split

پیشنهاد کاربران

fractured ( زمین‏شناسی )
واژه مصوب: شکسته
تعریف: ویژگی سنگی که دارای شکستگی است
قطعه قطعه
شکسته، ترک خورده
گسیخته

بپرس