frequent

/ˈfriːkwənt//frɪˈkwent/

معنی: مکرر، تکرار شونده، زود زود، بسیار رخ دهنده، تکرار کردن، رفت و آمد زیاد کردن در
معانی دیگر: پی در پی، بس رخده، چند باره، بسایند، بسامدین، دایم، مداوم، دم به دم، همیشگی، عادی، همیشه رفتن به، (اغلب) بودن در، (در اصل) پر، مملو، شلوغ، رفت وامد زیاد کردن در

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening often or at close intervals.
مترادف: recurrent
متضاد: infrequent, occasional, sporadic
مشابه: constant, continual, daily, hourly, persistent, repeated

- When you live in a city without a car, you have to make frequent trips to the store.
[ترجمه گوگل] هنگامی که در شهری بدون ماشین زندگی می کنید، مجبورید به فروشگاه سفرهای مکرر داشته باشید
[ترجمه ترگمان] زمانی که بدون یک اتومبیل در یک شهر زندگی می کنید، باید به فروشگاه ها سفر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: regular or habitual.
مترادف: habitual, regular, repeated
متضاد: infrequent, occasional, rare
مشابه: constant, everyday, periodic, persistent, routine

- My uncle was a frequent visitor to our house when I was young.
[ترجمه الهام] عموی من پایه ثابت خونه ما بود ( همیشه خونه ما بود ) وقتی جوون بودم
|
[ترجمه اچ بانو] وقتی جوان بودم، عمویم مهمان همیشگی خانه ما بود.
|
[ترجمه حسام] جوان که بودم عموم مدام مهمان منزل ما بود.
|
[ترجمه AHMADREZA] وقتی که من جوان بودم ، داییم زود به زود مهمان خانه ما بود.
|
[ترجمه گوگل] عمویم در جوانی مرتباً به خانه ما می آمد
[ترجمه ترگمان] عموی من وقتی جوان بودم، مهمان زیادی به خانه ما می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frequents, frequenting, frequented
مشتقات: frequenter (n.), frequentness (n.)
• : تعریف: to visit or spend time in (a place) regularly or often.
مترادف: haunt, patronize
متضاد: shun
مشابه: hang around, visit

- After work, he frequents the local tavern.
[ترجمه گوگل] بعد از کار، او به میخانه محلی سر می‌زند
[ترجمه ترگمان] بعد از کار اون به میخانه محلی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. frequent absences was a black mark on his record
غیبت های مکرر پرونده ی او را خراب کرد.

2. a frequent guest at my father's house
مهمان همیشگی منزل پدرم

3. his frequent absences
غیبت های پی در پی او

4. the frequent devaluations of the dollar
ارزکاهی های مکرر دلار

5. words of frequent usage
واژه های پر کاربرد

6. people protested against frequent blackouts
مردم نسبت به خاموشی های مکرر اعتراض کردند.

7. their visits became more frequent
ملاقات های آنها مرتب تکرار می شد.

8. he was fired because of frequent absences
به واسطه ی غیبت های مکرر اخراج شد.

9. i had a bit of a ding-dong with him about his frequent absences
با او درباره ی غیبت های مکررش مشاجره کردم.

10. His visits became less frequent as time passed.
[ترجمه گوگل]با گذشت زمان رفت و آمدهای او کمتر شد
[ترجمه ترگمان]هر وقت که می گذشت، دیدارهای او کم تر می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Research is also advanced by frequent conference to exchange experience.
[ترجمه گوگل]تحقیقات همچنین با کنفرانس های مکرر برای تبادل تجربه پیشرفت می کند
[ترجمه ترگمان]تحقیقات همچنین با کنفرانس های متعددی برای تبادل تجربه انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Frequent cultural exchange will certainly help foster friendly relations between our two universities.
[ترجمه گوگل]تبادل فرهنگی مکرر مطمئناً به تقویت روابط دوستانه بین دو دانشگاه ما کمک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]تبادل مکرر فرهنگی قطعا به ترویج روابط دوستانه بین دو دانشگاه کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His frequent depressions were the prelude to a complete mental breakdown.
[ترجمه گوگل]افسردگی های مکرر او مقدمه ای برای یک فروپاشی کامل روانی بود
[ترجمه ترگمان]depressions مکرر او مقدمه ای برای از بین رفتن ذهنی کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The jet-setting couple made frequent appearances in the gossip columns.
[ترجمه گوگل]این زوج جت تنظیم مکرر در ستون های شایعات ظاهر می شدند
[ترجمه ترگمان]این زوج در حال غروب به طور مکرر در ستون های شایعات ظاهر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There is a frequent bus service into the centre of town.
[ترجمه گوگل]یک سرویس اتوبوس مکرر به مرکز شهر وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک سرویس اتوبوس پیوسته در مرکز شهر وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The attacks have become increasingly frequent.
[ترجمه گوگل]حملات به طور فزاینده ای متداول شده اند
[ترجمه ترگمان]این حملات به طور فزاینده ای مکرر شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She enjoyed the frequent visits of her grandchildren.
[ترجمه گوگل]او از ملاقات های مکرر نوه هایش لذت می برد
[ترجمه ترگمان]او از دیدارهای مکرر نوه هایش لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The actor says he suffers frequent bouts of depression.
[ترجمه گوگل]این بازیگر می گوید که مکرر از افسردگی رنج می برد
[ترجمه ترگمان]بازیگر می گوید که از افسردگی مکرر رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. A frequent criticism of the proposal has been its high cost.
[ترجمه گوگل]انتقاد مکرر از این پیشنهاد هزینه بالای آن بوده است
[ترجمه ترگمان]انتقاد مکرر از این پیشنهاد، هزینه بالای آن بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مکرر (صفت)
endless, repeated, repetitious, frequent, reiterated, frequentative

تکرار شونده (صفت)
frequent

زود زود (صفت)
frequent

بسیار رخ دهنده (صفت)
frequent

تکرار کردن (فعل)
reiterate, repeat, replicate, reduplicate, rehearse, frequent, iterate, ingeminate, renew

رفت و آمد زیاد کردن در (فعل)
frequent

تخصصی

[ریاضیات] مکرر

انگلیسی به انگلیسی

• visit frequently, patronize, go regularly to (a certain place)
happening often; regular; common, usual
you say that something is frequent when it happens often.
if you frequent a place, you go there often.

پیشنهاد کاربران

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: بَسایند

⚫ نگارش به خط لاتین: Basāyand

⚫ آمیخته از: بسامد ( frequency ) و �اسم فاعل� ( ent )

...
[مشاهده متن کامل]

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیب سلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

مکرر، تکرار شونده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : frequent
✅️ اسم ( noun ) : frequency / frequentation / frequenter / frequentness
✅️ صفت ( adjective ) : frequent / frequentative
✅️ قید ( adverb ) : frequently
پُربسامد
پرتکرار
دارای بسامد زیاد
متعدد ، گوناگون
پرکاربرد ترین معنی هاش همیناس بقیرو نخون
1 - مکرر ، پشت سر هم ، پی در پی
2 - همیشگی ، دائمی ، تکراری
متداول
رایج
پی در پی
Common , everyday
Frequent user
کاربر هرروزه ، معمول

رایج .
frequent
شایع
the most frequent cause
شایع ترین علت
پاتوق کردنِ جایی، که دم به دم پاشی بری اونجا
رایج، متداول
متداول
Rapidly
تعدد دفعات
زیاد به ملاقات رفتن
زیاد به کسی یا جایی رفتن
پرتکرار
خیلی اوقات، بارها
پشت سر هم
مکرر، تکراری، دائمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس