fresh

/ˈfreʃ//freʃ/

معنی: بتارزگی، باطراوت، تازه نفس، با نشاط، اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، خنک کردن، تازه کردن، خنک ساختن
معانی دیگر: تمدد یافته، تجدید نیرو یافته، سر حال، طراوت بخش، جدید، نو، (اطلاعات و غیره) آخرین، دست اول، از نو، دیگر، اضافی، نوین، مجدد، (رنگ) تر، (باد) تند، (آب) شیرین، آشامیدنی، جوی یا دریاچه ی آب شیرین، تازه وارد، تازه کار، کم تجربه، نا آشنا، خو نگرفته، (خاطره) زنده، رجوع شود به: freshet، تر و تازه شدن یا کردن، تازه شدن یا کردن، (خودمانی) گستاخ، بی حیا، تازه کار ناازموده، خنک شدن، سرخوش، درمورداب شیرین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fresher, freshest
مشتقات: freshly (adv.), freshness (n.)
(1) تعریف: newly made, gained, or experienced.
مترادف: brand-new, new
متضاد: hackneyed, musty, set, stale, timeworn, tired, trite
مشابه: different, latest, novel, original, recent, unfamiliar, unused, unusual

- I brought her a fresh cup of tea.
[ترجمه ترجمه زهرا] من برای او یک فنجان چای تازه اوردم
|
[ترجمه gencider] من برای ایشان یک چای تازه دم اوردم
|
[ترجمه گوگل] یک فنجان چای تازه برایش آوردم
[ترجمه ترگمان] یک فنجان چای تازه برایش آوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That really is a fresh idea!
[ترجمه موسی] این واقعاً ایده نویی ( جدیدی ) است!
|
[ترجمه سونیا محمدی اشنانی] - این واقعا ایده جدیدی است
|
[ترجمه شان] واقعا فکر نویی است !
|
[ترجمه گوگل] این واقعا ایده جدیدی است!
[ترجمه ترگمان] واقعا فکر تازه ای است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: just arrived.
مترادف: brand-new, new
مشابه: latest, mint, newfangled, recent, unused

- These cars are fresh from the factory.
[ترجمه Yekta] این اتومبیل ها تازه از کار خانه آمده اند ( جدید هستند )
|
[ترجمه گوگل] این خودروها تازه از کارخانه هستند
[ترجمه ترگمان] این ماشین ها تازه از کارخانه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: still good to eat or drink; not spoiled.
مترادف: sweet
متضاد: bad, foul, off, rancid, rotten, sour, stale
مشابه: edible, forward, potable

- Is this meat fresh?
[ترجمه گوگل] آیا این گوشت تازه است؟
[ترجمه ترگمان] این گوشت تازه ست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: not preserved by freezing or canning.
مشابه: raw, sweet

- Fresh fish is considerably more expensive than frozen.
[ترجمه گوگل] ماهی تازه به طور قابل توجهی گرانتر از منجمد است
[ترجمه ترگمان] ماهی تازه به طور قابل توجهی گران تر از یخ زده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: newly added or introduced.
مترادف: brand-new, new
متضاد: worn, worn-out
مشابه: recent

- Fresh troops were sent in to the area.
[ترجمه گوگل] نیروهای تازه نفس به منطقه اعزام شدند
[ترجمه ترگمان] نیروهای تازه به این منطقه اعزام شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: revived; renewed.
مترادف: new, refreshed, renewed, revived
متضاد: exhausted, jaded, prostrate, stagnant, timeworn, tired, weary
مشابه: energetic

- He looked fresh when he returned from his vacation.
[ترجمه گلی افجه ] وقتی از تعطیلات برگشت سرحال بنظر می رسید
|
[ترجمه taha] وقتی از تعطیلات بازگشت , سرحال بنظر می رسید
|
[ترجمه گوگل] وقتی از تعطیلاتش برمی گشت سرحال به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] وقتی از تعطیلات بازگشت، تازه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: not salty.
مترادف: sweet
مشابه: pure

- Most lakes contain fresh water rather than salt water.
[ترجمه گوگل] بیشتر دریاچه ها به جای آب نمک حاوی آب شیرین هستند
[ترجمه ترگمان] بیشتر دریاچه ها بجای آب شور، آب تازه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Salmon return from the sea to fresh water to spawn.
[ترجمه گوگل] ماهی قزل آلا برای تخم ریزی از دریا به آب شیرین باز می گردد
[ترجمه ترگمان] ماهی قزل آلا از دریا تا آب تازه به spawn
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: cool, refreshing, and free from impurities.
مترادف: clean, pure
متضاد: close, stagnant, sticky
مشابه: clear, sweet

- I love the fresh air in the mountains.
[ترجمه ؟؟] من هوای تازه در کوهستان را دوست دارم.
|
[ترجمه گوگل] من هوای تازه در کوهستان را دوست دارم
[ترجمه ترگمان] هوای تازه را در کوهستان دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: (informal) rudely presumptuous; sassy.
مترادف: cheeky, forward, impudent, presumptuous, sassy, saucy
مشابه: bold, brash, brazen, insolent, nervy

- He was sent to the principal's office for getting fresh with the teacher.
[ترجمه گوگل] او را برای تازه شدن با معلم به دفتر مدیر فرستادند
[ترجمه ترگمان] او را به دفتر مدیر فرستادند تا با معلم تازه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: having become able to give milk.
متضاد: dry

- The farmer has a fresh cow.
[ترجمه N] کشاورز یک گاو نو و جدید دارد.
|
[ترجمه گوگل] کشاورز یک گاو تازه دارد
[ترجمه ترگمان] کشاورز گاو تازه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fresh air
هوای تازه

2. fresh air is beneficial to one's health
هوای تازه برای سلامتی خوب است.

3. fresh coffee
قهوه ی تازه دم

4. fresh forces
نیروهای تازه نفس

5. fresh from the war
تازه رسیده از جنگ

6. fresh fruit was a rarity in army messes
در ناهارخانه های ارتشی میوه ی تازه نادر بود.

7. fresh ground-coffee
قهوه ی تازه ی خرد (آرد) شده

8. fresh ideas
اندیشه های نو

9. fresh information
اطلاعات جدید

10. fresh news
خبر تازه

11. fresh or canned green bean?
لوبیا سبز تازه یا لوبیا سبز کنسروی ؟

12. fresh produce
فراورده های کشاورزی تازه

13. fresh tea is better than stale tea
چای تازه از چای مانده بهتر است.

14. fresh vegetables
سبزیجات تازه

15. fresh vegetables are a popular relish in iran
در ایران سبزی خوردن جزو مخلفات متداول است.

16. fresh water and salt water
آب شیرین و آب شور

17. fresh out (of)
(عامیانه) تازه تمام شده،تازه مصرف و تمام شده

18. a fresh breeze is blowing from kharazm
باد خنک از جانب خوارزم روان است

19. a fresh complexion
رنگ و روی باز

20. a fresh smile
لبخندی پرطراوت

21. a fresh spring day
روز فرحبخش بهاری

22. a fresh start
آغازی نوین،شروع مجدد

23. a fresh supply of troops
آمایش تازه ای از قشون

24. finding fresh leaves postulates the existence of plants in this region
یافتن برگ تازه وجود گیاه را در این ناحیه بدیهی می سازد.

25. the fresh morning air was invigorating
هوای تازه ی بامدادی نیرو بخش بود.

26. (as) fresh as a daisy
تر و تازه،شاداب و سرخوش

27. beneath a fresh layer of snow
پوشیده از لایه ی تازه ای از برف

28. don't get fresh with me!
برای من پر رویی نکن !

29. food and fresh troops were sent to the relief of the besieged city
برای یاری به شهر محاصره شده خواربار و سرباز تازه نفس گسیل شد.

30. i was fresh out of college and itchy for travel
تازه از دانشگاه درآمده بودم و دلم برای مسافرت لک می زد.

31. to feel fresh after a nap
پس از خوابی کوتاه احساس نیرو کردن

32. we are fresh out of rice
برنج ما تازه تمام شده است.

33. a breath of fresh air
نسیمی از هوای تازه

34. a jolt of fresh air!
کمی هوای تازه !

35. a team of fresh horses for the carriage
یک دسته اسب تازه نفس برای کالسکه

36. his arrival gave fresh impetus to peace talks
وارد شدن او به مذاکرات صلح جان تازه ای بخشید.

37. the circulation of fresh air in the building
جریان هوای تازه در ساختمان

38. the dispatch of fresh forces to the front
گسیل نیروهای تازه نفس به جبهه

39. the flow of fresh ideas
جریان عقاید تازه

40. the influx of fresh air
جریان هوای تازه به داخل

41. young blood (or fresh blood)
اشخاص تازه نفس یا دارای افکار و روش های تازه

42. the paint is still fresh
رنگ هنوز تر است.

43. to give someone a fresh start
به کسی یک فرصت تازه دادن

44. the floor was sleek with fresh blood
خون تازه کف اتاق را لیز کرده بود.

45. they reinforced our regiment with fresh soldiers
هنگ ما را با سربازان تازه نفس تقویت کردند.

46. to fill one's lungs with fresh air
شش خود را از هوای تازه پر کردن

47. get up and drink of the fresh morning air!
برخیز و هوای تازه ی بامدادی را تنفس کن !

48. i went outdoors to get some fresh air
بیرون رفتم که قدری هوای تازه بخورم.

49. the crenelations of each castle give fresh words of advice
دندانه ی هر قصری پندی دهدت نونو

50. their soldiers have retired to organize a fresh attack
سربازان آنها برای سازماندهی به یک حمله ی جدید عقب نشینی کرده اند.

51. in springtime, when the countryside is green and fresh
در بهاران که دشت و صحرا سبز و خرم است

52. the discovery of the gun sparked the police to fresh activity
کشف تپانچه پلیس را به فعالیت مجدد واداشت.

53. this kind of fish does not limit itself to fresh water
این نوع ماهی خودش را به آب شیرین محدود نمی کند.

مترادف ها

بتارزگی (اسم)
fresh

باطراوت (صفت)
clean, fresh, juicy

تازه نفس (صفت)
fresh

با نشاط (صفت)
fresh, vivacious, merry, jolly, sprightly, light-hearted, frisky, racy, unwearied

اماده (صفت)
able, apt, ready, provided, present, stock, handy, beforehand, presentient, fresh, prompt

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

با روح (صفت)
animate, brisk, airy, soulful, snappy, spunky, slashing, fresh, lively, animated, allegro, heartsome, peppery, breathy, racy, warm-blooded

سرد (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, standoff, fresh, standoffish, arctic, distant, nipping, wintry, raw

خنک (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, fresh, flat, insipid, vapid, breezy, frigid, icy

زنده (صفت)
alive, living, live, quick, fresh, vivid, lively

شیرین (صفت)
sweet, fresh, amiable, sugary, luscious, soft, saccharine, tuneful, dulcet, mellifluous, mellifluent, sweetish

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

خرم (صفت)
blooming, fresh, vivid, merry, gay, green

سبز (صفت)
blooming, fresh, immature, green, viridescent, unripe

تر و تازه (صفت)
fresh, brand-new, pristine, span-new

تازه (صفت)
young, fresh, late, up-to-date, green, new, breezy, recent, dewy, new-fashioned, red-hot, neoteric

خنک کردن (فعل)
cool, fresh, keel, chill, refresh, refrigerate, render flat, render frigid, render insipid

تازه کردن (فعل)
fresh, refresh, freshen

خنک ساختن (فعل)
cool, fresh, refresh, refrigerate, render flat, render frigid, render insipid

تخصصی

[عمران و معماری] طغیان
[زمین شناسی] هوانزده، تازه مربوط به آب و هوا؛ تازه؛ سنگ یا سطحی سنگی که در معرض هوازدگی یا دگرسانی قرار نگرفته است؛ مانند سنگی که به تازگی و در اثر شکسته شدن، نمایان شده است. مترادف: unweathered. صفت: آبی که فاقد سنگ بوده و به عنوان آب شور در نظر گرفته نمی شود، آب شیرین، اسم: الف) سیلاب، جریان ناگهانی شدید آب. ب) آبراهه، چشمه یا آبگیر آب شیرین. ج) جریان آب شیرینی که به دریا می پیوندد و یا بخشی از آبراهه و یا کرانه های آن که در سطحی بالاتر از سطح قابل دسترسی جریانات جزر و مدی دریا، قرار دارند. د) آمیخته شدن آب های شور و شیرین.

انگلیسی به انگلیسی

• young; invigorated; newly arrived, inexperienced; new; not salty (water); pure, clean (i.e. air); bold, saucy, impertinent (slang)
a fresh thing or amount replaces or is added to a previous one.
something that is fresh has been done or experienced recently.
fresh food has been produced or picked recently, and has not been preserved.
if you describe something as fresh, you mean you like it because it is new and exciting.
if something smells, tastes, or feels fresh, it is pleasant and refreshing. if something looks fresh, it is pleasantly clean in appearance.
fresh water is water that is suitable for drinking, for example because it is not salty or is not polluted.
if the weather is fresh, it is fairly cold and windy.
if you are fresh from a place, you have been there very recently.
see also fresher.
fresh- is added to past participles in order to form adjectives which describe something as having been recently made or done.

پیشنهاد کاربران

به معنای تازه
واژه fresh به معنی تازه با طراوت. نو
است در reach 1 هم امده
fresh=تازه، باطراوت ، آماده، شیرین
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : freshen
✅️ اسم ( noun ) : freshness / fresher
✅️ صفت ( adjective ) : fresh
✅️ قید ( adverb ) : freshly / fresh
این واقعا یک ایده تازه است!
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای سرد:
✅️ bleak – very cold and grey
✅️ biting – so cold that it makes you feel uncomfortable
✅️ brisk – fairly cold and a fairly strong wind is blowing
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ crisp – cold and dry
✅️ fresh – fairly cold and the wind is blowing
✅️ frosty – cold enough to produce frost
✅️ hard – a very cold winter
✅️ harsh – extremely cold and unpleasant
✅ icy – very cold, like ice
✅ raw – cold and unpleasant
✅ snowy – covered with snow
منبع: www. writerswrite. co. za

Fresh food is recently picked or prepared and has not frozen
واژه ( fresh ) به چم ( تازه، نو ) ریشه اوستایی ( فرَشَ ) دارد:
پَسگشت ( منبع ) : در رویه 972 از نبیگ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:
fresh
معنی Fresh : سرحال ، تازه
اسم آهنگ مهراد هیدن
بیشتر تو میوه ها استفاده می شود و به معنی تازه هست
یا new
به معنای سرحال بودن هم هست .
I was not fresh yesterday and I felt constantly sleepy, but I refreshed with a cup of coffee
fresh
واژه ای ایرانی - اوروپایی هَمریشه با :
آلمانی : frisch ( واگویی : فریش )
پارسیِ میانه : فَرَش دَر فَرَشکَرد= نو وَ تازه شُدَن
به گُمانِ بِسیار با واژه یِ فَرش= غالی ، رَپت دارَد زیرا نِگاشته ها وَ نَقش هایِ فَرش مانَندِ باغی تَر وُ تازه اَست وَلی دیگَر واژه هایِ بَرگِرِفته اَز فَرش ، اَرَبی اَند :
...
[مشاهده متن کامل]

مَفروش ، فَرّاش . . .
شایَد با واژه یِ فَرَه ( فَرَح ) دَر پارسیِ نو پِیوَند داشته باشَد.

تازه ، باطراوت ⚘
شیک و جذاب.
پسرخاله شدن ( زیادی احساس راحت بودن با کسی و در نتیجه انجام شوخی های زشت )
fresh ( adj ) = تازه، خنک، باطراوت، جدید، نو، شیرین ( آب آشامیدنی ) ، سرحال، تازه نفس، شاداب، سرزنده
a fresh breeze = نسیمی خنک
to make a fresh start = از نو شروع کردن
fresh ideas or challenge = ایده ها یا چالش جدید
...
[مشاهده متن کامل]

fresh water = آب شیرین
example:
1 - This is the opportunity he needs to make a fresh start.
این فرصتی است که وی برای شروع جدید به آن نیاز دارد.
2 - We got up the next day feeling fresh.
روز بعد با احساس شادابی از خواب برخاستیم.

تازه ، نو ، جدید ، باطراوت ، خرم ، سبز
این کلمه در reach 1 هم هست
✅ ( خودمانی ) گستاخ - بی حیا - پر رو
I went out with him three times. He was never fresh. He was always a perfect gentleman
🎥Crimes and Misdemeanors 1989
تر و تازه ، تازه
مثال:
The food contained an additive to help it stay fresh
غذا ها شامل یک افزاینده اند که کمک میکند تازه بمانند : )

خفن ( اصطلاح )
تازه
New
fresh from/out of
تازه رسیده از

تازه، باطراوت 👍🏻
I brought my dad a fresh a cup of tea.
من برای پدرم یک فنجان چای تازه اوردم
تازه
البته این کلمه در Reach 1 هم آمده است. 😊 🤓
دست اول
تمیز. تازه. پاک
تازه ، [ آب ] شیرین ، [ هوا ] خنک و پاک
your coffee is cold , let me make you a fresh cup 🍨
قهوه ات سرد شده ، بذار برات یه فنجون تازه شو درست کنم
معنی :هوای تازه =air
جمله:هوای بامدادی بسیار ارامش بخش بود
جمله :The fresh mirning air was invigirithing
فارسی:تازه یا نو
انگلیسی :new
جمله فارسی :دیشب یک نان تازه را کامل خوردم
جمله انگلیسی :I had a bowl of fresh bread
غریبی کردن
به معنای تازه و باطراوت
به معنی :تازه بودن
تازه، newly made, picked or cooked
اگر قبل از water باشد به معنای شیرین است.
freshwater آب شیرین
these juice make with fresh fruit

تازه. شیرین
بیشتر برای میوه ها استفاده می شود به معنی تازه.
fresh: نو. fresh mon:ماه نو.
جدید و جالب

newly made, picked or cooked
تازه
با صفا
New
Brand - new
تازه
سرد و یخ

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس