fundament

/ˈfʌndəmənt//ˈfʌndəmənt/

معنی: پایه، اساس، بنیاد، ته، پی
معانی دیگر: بنلاد، ویژگی های جغرافیایی، کپل، لمبر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the geographic features of a region, such as elevation, climate, soils, and the like.

(2) تعریف: the buttocks.
مشابه: buttock, posterior

جمله های نمونه

1. It's a fundament feature of the generation dynamic navigation system to support Real - Time Traffic Information ( RTTI ).
[ترجمه گوگل]این یکی از ویژگی های اساسی نسل سیستم ناوبری پویا برای پشتیبانی از اطلاعات ترافیک در زمان واقعی (RTTI) است
[ترجمه ترگمان]این یک ویژگی fundament از سیستم پیمایش پویا نسل برای پشتیبانی از اطلاعات ترافیک واقعی است (RTTI)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Subjectivity is the fundament characteristic of value.
[ترجمه گوگل]ذهنیت ویژگی اساسی ارزش است
[ترجمه ترگمان]Subjectivity مشخصه اصلی ارزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Firstly, the concept and fundament of embedded web server are introduced.
[ترجمه گوگل]ابتدا مفهوم و اساس وب سرور تعبیه شده معرفی می شود
[ترجمه ترگمان]ابتدا، مفهوم و fundament سرور وب تعبیه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The new gains and break throng of Fundament Interests lie in mastering its age spirit, fining the epoch subject and in the organic melting and new dealing to criticism and extolment.
[ترجمه گوگل]دستاوردهای جدید و ازدحام گسست منافع بنیادی در تسلط بر روح سنی آن، جریمه کردن موضوع عصر و ذوب ارگانیک و برخورد جدید با انتقاد و تمجید نهفته است
[ترجمه ترگمان]منافع جدید و ازدحام جمعیت fundament در تسلط بر روح عصر خود و جریمه کردن موضوع عصر و در حال ذوب شدن ارگانیک و برخورد جدید با انتقادات و extolment نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Information encoding is the fundament and crucial technology of integration of information islands.
[ترجمه گوگل]رمزگذاری اطلاعات اساس و فناوری حیاتی یکپارچه سازی جزایر اطلاعاتی است
[ترجمه ترگمان]رمزگذاری اطلاعات، فن آوری حیاتی و حیاتی یکپارچگی جزایر اطلاعاتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Time is the reason and fundament of study, and efficiency and method study are more important.
[ترجمه گوگل]زمان دلیل و اساس مطالعه است و کارایی و روش مطالعه مهمتر است
[ترجمه ترگمان]زمان دلیل و fundament مطالعه است، و اثربخشی و مطالعه روش از اهمیت بیشتری برخوردار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This theoretical method may provide theoretical fundament for wood growth ring analysis and forecast and special feature extract.
[ترجمه گوگل]این روش نظری ممکن است پایه های نظری را برای تجزیه و تحلیل حلقه رشد چوب و پیش بینی و عصاره ویژگی های خاص فراهم کند
[ترجمه ترگمان]این روش نظری ممکن است fundament نظری برای تحلیل و پیش بینی حلقه رشد چوب و استخراج ویژگی خاص فراهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This is the physical fundament of acoustic vector signal processing.
[ترجمه گوگل]این پایه فیزیکی پردازش سیگنال برداری صوتی است
[ترجمه ترگمان]این the فیزیکی پردازش سیگنال برداری صوتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Explained the fundament al principle and analyzed the mechanism of metal magnetic memory.
[ترجمه گوگل]اصل بنیادی را توضیح داد و مکانیسم حافظه مغناطیسی فلزی را تجزیه و تحلیل کرد
[ترجمه ترگمان]توضیح اصل fundament را توضیح داده و مکانیزم حافظه مغناطیسی فلز را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The fundament of single pulse gslvanostatic polarization technique for corrosion rate measurement of medal are described.
[ترجمه گوگل]اساس تکنیک پلاریزاسیون gslvanostatic تک پالس برای اندازه گیری نرخ خوردگی مدال شرح داده شده است
[ترجمه ترگمان]روش پلاریزاسیون single برای اندازه گیری نرخ خوردگی برای اندازه گیری میزان خوردگی شرح داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The fundament of developing e - commerce is the enterprise - grade e - commerce system.
[ترجمه گوگل]اساس توسعه تجارت الکترونیکی سیستم تجارت الکترونیکی سازمانی است
[ترجمه ترگمان]هدف از توسعه تجارت الکترونیک سیستم تجارت الکترونیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It provides theoretic fundament for designing internal parallel move gear reductor and accelerator.
[ترجمه گوگل]این مبانی نظری را برای طراحی کاهنده و شتاب دهنده دنده حرکت موازی داخلی فراهم می کند
[ترجمه ترگمان]این روش، fundament نظری را برای طراحی حرکت موازی داخلی دنده و شتاب ده ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This thought system settled fundament for the formation of the theory of party's intellectual civilization construction.
[ترجمه گوگل]این نظام فکری اساس شکل گیری تئوری تمدن فکری حزب را پایه گذاری کرد
[ترجمه ترگمان]این سیستم تفکر، fundament را برای شکل گیری تیوری ساخت تمدن فکری حزب حل و فصل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is pointed that bacterium property and chemical fundament of hydrometallurgy should be considered comprehensively in bacterial oxidation process.
[ترجمه گوگل]اشاره می شود که ویژگی باکتری و شالوده شیمیایی هیدرومتالورژی باید به طور جامع در فرآیند اکسیداسیون باکتری مورد توجه قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]اشاره شده است که خاصیت باکتری و fundament شیمیایی of باید بطور جامع در فرآیند اکسیداسیون باکتریایی در نظر گرفته شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

اساس (اسم)
base, ground, basis, root, nucleus, element, foundation, cornerstone, bedrock, fabric, grass roots, fundament, groundsel, groundwork

بنیاد (اسم)
base, basis, root, institute, foundation, cornerstone, substratum, fundament

ته (اسم)
base, stub, bottom, bed, heel, butt, extremity, fundament

پی (اسم)
scent, foundation, substratum, tendon, nerve, footstep, fundament, sinew

تخصصی

[نساجی] اصل - بنیاد
[ریاضیات] پایه، اساس، بنیاد

انگلیسی به انگلیسی

• physical characteristics of a geographical area; buttocks, posterior

پیشنهاد کاربران

بپرس