gain

/ˈɡeɪn//ɡeɪn/

معنی: افزایش، حصول، استفاده، سود، منفعت، فایده، صرفه، نفع، بهره تقویت، غرض، فایده دیدن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، تسخیر کردن، سود بردن، کسب کردن، پیش رفتن، رسیدن، نائل شدن، نائل شدن به، بدست اوردن، پیدا کردن
معانی دیگر: به دست آوردن، بردن، نایل شدن، جلب کردن، حاصل دادن، وارد شدن، وزن زیاد کردن، سنگین شدن، افزایش (ثروت یا درآمد و غیره)، مبلغ برده شده در بازی، بهبود، مزیت، دستاورد، به دست آوری، دستیابی، گردآوری، (الکترونیک) افزایش نیروی پیام ارسال شده هنگام انتقال از یک مرکز به مرکزی دیگر، (برق) بهره، یابش، تنظیم کننده ی بازده تقویت، بهبود یافتن، پیشرفت کردن، رونق یافتن، (در مورد ساعت) تند کار کردن، جلو رفتن، (نجاری) کام (که زبانه در آن قرار می گیرد)، تو رفتگی، فاق، باز یافتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gains, gaining, gained
(1) تعریف: to acquire.
مترادف: acquire, obtain
متضاد: lose
مشابه: achieve, attain, clear, earn, gather, get, procure, reap, secure, win

- He eventually gained great wealth from his invention.
[ترجمه گوگل] او در نهایت از اختراع خود به ثروت زیادی دست یافت
[ترجمه ترگمان] سرانجام ثروت هنگفتی از اختراع خود بدست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to win, as in a competition.
مترادف: win
متضاد: lose
مشابه: achieve, attain, score, take

- He gained the title of grand master in last year's competition.
[ترجمه Arshi-a] او سال گذشته عنوان استاد بزرگ را بدست اورده بود
|
[ترجمه گوگل] او در مسابقات سال گذشته عنوان استاد بزرگ را کسب کرد
[ترجمه ترگمان] او عنوان استاد بزرگ سال پیش را به دست اورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to arrive at or reach.
مترادف: arrive at, attain, reach
مشابه: achieve

- The sea explorers gained the ocean floor.
[ترجمه فراز] مکتشفان دریایی به کف اقیانوس رسیدند.
|
[ترجمه گوگل] کاشفان دریا کف اقیانوس را به دست آوردند
[ترجمه ترگمان] The دریایی کف اقیانوس را به خود گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to take on as an increase.
متضاد: lose
مشابه: add

- I gained some weight during the holidays.
[ترجمه Yasaman] در طول تعطیلات، وزن اضافه کردم
|
[ترجمه گوگل] در تعطیلات کمی وزن اضافه کردم
[ترجمه ترگمان] در طول تعطیلات مقداری وزن به دست آوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to increase or improve.
مترادف: improve, progress
متضاد: lose
مشابه: advance, benefit, increase

- She gained in confidence during this school year.
[ترجمه گوگل] او در این سال تحصیلی اعتماد به نفس پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] او در طول سال تحصیلی اعتماد به نفس پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to get closer or move nearer (usu. fol. by on).
مترادف: approach, close in on
مشابه: catch up

- Go faster; they're gaining on us!
[ترجمه نعیم] سریعتر برو ؛آنها درحال گرفتن ما هستند
|
[ترجمه گوگل] سریعتر برو؛ آنها بر ما سود می برند!
[ترجمه ترگمان] تندتر برو، دارن به ما میرسن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: gainable (adj.)
(1) تعریف: something gained; benefit.
مترادف: advantage, benefit, profit
متضاد: loss
مشابه: acquisition, avail, behoof, convenience, good, use

(2) تعریف: an improvement or increase.
مترادف: improvement
متضاد: loss
مشابه: achievement, advancement, boost, breakthrough, increase, progress, rise

- Your writing is showing a gain in clarity.
[ترجمه گوگل] نوشته شما در حال افزایش وضوح است
[ترجمه ترگمان] نوشتاری شما به وضوح در وضوح نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was disappointed by his gain of ten pounds since the summer.
[ترجمه گوگل] او از افزایش ده پوندی خود از تابستان ناامید شد
[ترجمه ترگمان] از این که از تابستان ده پوند به دست آورده بود ناامید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (pl.) profits.
مترادف: profits, return
مشابه: earnings, proceeds, profit, revenue, winnings, yield

- The company saw huge gains last year.
[ترجمه گوگل] این شرکت در سال گذشته شاهد پیشرفت های چشمگیری بود
[ترجمه ترگمان] این شرکت دستاوردهای بزرگی در سال گذشته داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. gain (or put on) weight
وزن زیاد کردن،چاق شدن

2. gain a leg (on)
یک مرحله جلو زدن (از)

3. gain a point
نکته ای را اثبات کردن،حرف خود را به کرسی نشاندن

4. gain access (to)
دسترسی پیدا کردن

5. gain control
سلطه یا اختیار کسب کردن،مهار کردن،تحت فرمان گرفتن

6. gain face
آبرو و حیثیت کسب کردن

7. gain ground
ترقی کردن،پیشرفت کردن،بهتر شدن

8. gain ground
پیشرفت کردن،موفق شدن،قوی شدن

9. gain height
بالا رفتن،اوج گرفتن،ارتفاع به دست آوردن،فرازیدن

10. gain on
(در مسابقه یا کشمکش و غیره) به حریف نزدیک شدن (از نظر امتیاز)

11. gain over
به عضویت دسته یا حزب خود در آوردن،هم مرام کردن،در سلک خود وارد کردن

12. gain time
1- (ساعت و غیره) تند کار کردن،جلو رفتن 2- (در جستجوی فرصت و غیره) وقت تلف

13. to gain admittance to . . .
راه یافتن به . . .

14. to gain altitude
فرازا رفتن

15. to gain knowledge
تحصیل دانش کردن

16. to gain speed
سرعت گرفتن

17. to gain the upper hand
چیره شدن،مستولی شدن

18. a substantial gain
سود کلان

19. once they gain power, they become corrupt
وقتی که به قدرت می رسند فاسد می شوند.

20. a contest to gain the people's good will
پیکار برای به دست آوردن حسن نیت مردم

21. he did not gain his objective
او به هدف خود نرسید.

22. he managed to gain entry into the club
او موفق شد که به باشگاه وارد شود.

23. he wanted to gain mastery over all of asia
او می خواست بر همه ی آسیا فرمانروایی کند.

24. no pain; no gain
نابرده رنج گنج میسر نمی شود

25. he did it for personal gain and aggrandizement
آن کار را برای سود شخصی و خود بزرگ سازی انجام داد.

26. her new teacher helped her gain freedom from ignorance and illiteracy
معلم جدیدش به او کمک کرد تا از نادانی و بیسوادی نجات یابد.

27. she stops at nothing to gain her goals
برای رسیدن به هدف های خود از هیچ کاری روگردان نیست.

28. a sedentary job can lead to weight gain
یک شغل پشت میزی می تواند منجر به اضافه شدن وزن بشود.

29. he did it without thought of personal gain
بدون نیت سود شخصی آن کار را کرد.

30. what does it profit a man to gain the whole world and lose his soul?
(انجیل) چه فایده دارد اگر انسان همه ی دنیا را به دست آورد ولی وجدان و روح خود را از دست بدهد؟

31. each of them received a portion of the gain
هریک از آنها سهمی از سود را دریافت کرد.

32. these documents are monuments of our ancestors' efforts to gain freedom
این مدارک،شواهد کوشش های نیاکان ما در راه کسب آزادی است.

مترادف ها

افزایش (اسم)
amplification, augmentation, increase, addition, gain, intensification, accession, increment, growth, addendum, accretion, summation, enhancement, adjunction, auxesis, multiplication, scale-up

حصول (اسم)
reach, gain, attainment, acquisition, recovery, procuration

استفاده (اسم)
gain, acquisition, use, usage, utilization, application, benefit, avail, beneficiary

سود (اسم)
gain, increment, use, benefit, advantage, profit, interest, dividend, avail, utility, behoof, fruit, lucre

منفعت (اسم)
gain, use, benefit, advantage, profit

فایده (اسم)
gain, use, advantage, profit, avail, usefulness, utility, fruit

صرفه (اسم)
gain, advantage, behoof

نفع (اسم)
gain, profit

بهره تقویت (اسم)
gain

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

فایده دیدن (فعل)
gain

بهبودی یافتن (فعل)
gain, improve, ameliorate, better, amend, recover, recuperate, pick up, convalesce, mend, pull round

زیاد شدن (فعل)
increase, gain, augment, grow, mount, proliferate, wax

فایده بردن (فعل)
gain, benefit, profit, make a profit

تسخیر کردن (فعل)
win, gain, import, conquer

سود بردن (فعل)
gain, profit, derive a benefit

کسب کردن (فعل)
get, gain, earn

پیش رفتن (فعل)
gain, advance, progress, get on, go forward, jut, proceed, precess, antecede, set on, butt, forego, get by, make way

رسیدن (فعل)
accede, achieve, attain, get, arrive, come, gain, receive, land, aim, amount, maturate, pull up, strand, run up, ripen

نائل شدن (فعل)
accede, attain, reach, gain, fetch up

نائل شدن به (فعل)
achieve, reach, gain

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

پیدا کردن (فعل)
gain, acquire, earn, find, detect, discover

تخصصی

[حسابداری] سود غیر عملیاتی، سود غیر عملیاتی ناشی از فروش دارائیهای بلند مدت
[سینما] بهره
[کامپیوتر] بهره، تقویت - مقدار تقویت در تقویت کننده ای یا مواردی مانند آن . تنظیم میزان تقویت، یکی از روشهای کنرل اندازه ی صدا از کارت صوتی است . - تقویت
[برق و الکترونیک] بهره 1. میزان افزایش یا کاهش دامنه ی سیگنال بعد از تقویت . 2. افزایش یا کاهش توان مؤثر تابیده شده از آنتن در جهت مشخص . به افزایش یا کاهش قدر سیگنال دریافتی در جهت معین نیز اطلاق می شود. نوعاً بر حسب دسی بل بیان می شود . عدد مثبت نشانه ی افزایش و عدد منفی نشانه ی کاهش است . - بهره
[مهندسی گاز] بدست آوردن، بهره بردن
[ریاضیات] سود

انگلیسی به انگلیسی

• profit; asset; achievement; addition, increase
acquire; earn; add; purchase
if you gain a quality, you get it gradually.
if you gain from something, you get some advantage from it.
a gain is an improvement or increase.
if you do something for gain, you do it in order to get some profit for yourself; a formal use.
if a clock or watch gains, the hands move round slightly faster than they should.
if you gain on someone or something, you gradually catch them up.

پیشنهاد کاربران

gain 2 ( n ) =an increase in the amount of sth, especially in wealth or weight, e. g. a $3000 gain from our investment. =an advantage or improvement =financial profit
gain
gain 1 ( v ) ( ɡeɪn ) =to obtain sth, especially sth that you need or want, e. g. The country gained its independence ten years ago.
gain
gain: به دست آوردن
بدست گرفتن قدرت یا کنترل چیزی
دستاورد
نصیب شدن
طبق فرهنگ وبستر:
ارتباط برقرار کردن
دست آورد
gain ( فیزیک )
واژه مصوب: بهره 1
تعریف: معیاری که میزان افزایش دامنۀ نشانک/ سیگنال تولیدشده را در تقویت‏کننده نشان می‏دهد و به صورت نسبت دامنۀ خروجی به دامنۀ ورودی بیان می‏شود
سود کردن
یه کالوکیشن با gain برحسب کتاب Collocation in use :
Gain better marks = نمرات خوبی گرفتن, نمرات خوبی بدست آوردن
عایدی
( در متون حسابداری و مالی ، به نقل از فرهنک لغات دکتر عبدو تبریزی )
gain : سود بردن ، فایده بردن
We all gained from the lesson : همه ما از درس سود بردیم.
1. to obtain or achieve something you want or need
2. an increase in the amount or level of something
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎
پیشرفت
مثال: technology gains : پیشرفت های تکنولوژی
تحقق، دستیابی
gain ( verb ) = به دست آوردن، جمع کردن، کسب کردن، نفع بردن، منفعت بردن، وزن زیاد کردن
مترادف دیگر >>>>gain ( verb ) = attain
to gain something = چیزی را بدست آوردن
examples:
1 - After you've gained some experience teaching abroad you can come home and get a job.
...
[مشاهده متن کامل]

بعد از اینکه تجربه تدریس در خارج از کشور را کسب کردید ، می توانید به میهن برگردید و استخدام شوید.
2 - The party gained over 50% of the vote.
این حزب بیش از 50٪ آرا را به دست آورد.
3 - ?What do you hope to gain from the course
امیدوارید چه چیزی از این دوره بدست آورید؟
4 - I’ve gained weight recently.
من اخیراً وزن اضافه کردم ( چاق شدم )
gain ( noun ) = دستاورد، حصول، کسب، افزایش، اضافه، سود، منفعت، بهره
examples:
1 - His gain in knowledge was impressive.
دستاورد او در دانش تحسین برانگیز بود.
2 - Side effects of the medication may include tiredness, headaches or weight gain.
عوارض جانبی دارو ممکن است شامل خستگی ، سردرد یا افزایش وزن باشد.
3 - He only seems to be interested in personal gain.
به نظر می رسد او فقط به منفعت شخصی علاقه مند است.

gain ( verb ) = obtain ( verb )
به معناهای: به دست آوردن، گیر آوردن، کسب کردن
مزیت

گنج
مثل:No Pain No Gain
بدست آوردن
get
The factor by which power or voltage is increased in an amplifier or other electronic device, usually expressed as a logarithm.
Noun:
profit
benefit
advantage
percentage
return
cut
take
Verb:
To get
To obtain
To achieve
To recieve
To net
To win
To be given
گیر آوردن
...
[مشاهده متن کامل]

عاید کسی شدن
به کسی رسیدن
نصیب کسی شدن
What I do I gain here?
چی عاید من میشه؟
چی به من میرسه؟

چاق شدن

get more of sth
به تدریج به دست آوردن
فزونی
بهره بردن
سود و بهره
No pine, no gine
نابرد رنج گنج میسر نمی شود
کسب کردن
بهره مند شدن
به دست آوردن، کسب کردن
get more of sth
I've gained a lot of weight this winter
من در این زمستان وزن زیادی بدست آوردم
ضمیمه و دنباله موضوع بالا است gain تقریبا نزدیک به کلمه profit. می با شد. . . فرق ان دو2این است که gainسود بدست آوردن profit سود . اسم . . سودبردن فعل . . . . . . benefit منفعت . اسم . . منفعت کردن فعل
...
[مشاهده متن کامل]
عامیانه منفعت بردن یامنعفت بدست آوردن فعل . منفعت . اسم . . . . . . . . . gain لازم به ذکراست هبچ وقت از کلمه بدست آوردن یا فراهم کردن استفاده نشود جمله غلط است $

امروزه هر کس هر جور دلش خواست لغات را معنی وترجمه می کند حتی طراحان سوال کنکور یک لغات که معنی اصلی دارد. با لغتی که کمتر کاربرد بکار می بردنند مانند ومثال بدست آوردن یکی win ینعنی بردن پیروز شدن. . را
...
[مشاهده متن کامل]
بدست آوردن می نویسند get گرفتن . را معنی بدست آوردن receive دریافت کردن. . . بدست آوردن . . reapدروکردن . . . . . رابدست آوردن وearn کسب کردن مال وپول را بدست آوردن . . . acquire اندوختن . . بدست آوردن. catch دستگیر کردن قاپیدن چنگ زدن را بدست آوردن. . . وآخرین کهobtain بدست آوردن . این کلمه درحقیقت معنی بدست آوردن می دهد دیگر ا

Increase in something
No pain no gain
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
The only way to gain
تنها راه به دست آوردن

سود
( Get ( something positive
جذب کردن نیروی کار. استخدام کردن
1 ) کسب کردن 2 ) سود
اضافه کردن. به دست اوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس