graphic

/ˈɡræfɪk//ˈɡræfɪk/

معنی: واضح، گرافیک، ترسیمی، نگاره ای، کشیده شده، نوشته شده، وابسته به فن نوشتن، مربوط به نقاشی یاترسیم
معانی دیگر: (در شرح دادن یا بیان کردن) زنده، مجسم، مشروح، گویا، دارای جزئیات گیرا و پر واقعیت، تصویری، گرافیکی، نویسه مانند، الفبایی، حرف مانند، کتبی، نگاشتی، به صورت الفبا، دست نوشتی، واضح
graphic _
پسوند (صفت ساز) : چگونگی ضبط یا ثبت (graphical - هم می نویسند) [telegraphic]

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
(1) تعریف: of or relating to (such) a method of recording, printing, or transmitting.

- lithographic
[ترجمه گوگل] لیتوگرافی
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or relating to writing on (such) a subject or in (such) a field; -graphical.

- geographic
[ترجمه گوگل] جغرافیایی
[ترجمه ترگمان] جغرافیایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- biographic
[ترجمه گوگل] بیوگرافی
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or related to pictorial or typographical representations such as photography, painting, and printing.
مترادف: pictorial, visual
مشابه: figured, photographic, textual, typographical

- He is responsible for the graphic design of the magazine.
[ترجمه گوگل] وی مسئولیت طراحی گرافیک مجله را بر عهده دارد
[ترجمه ترگمان] او مسیول طراحی گرافیکی این مجله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: described clearly and vividly.
مترادف: lifelike, photographic, realistic, vivid
مشابه: descriptive, detailed, explicit, intense, picturesque, trenchant

- The soldier gave a graphic account of the battle.
[ترجمه گوگل] سرباز گزارشی گرافیکی از نبرد ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] سرباز شرح مفصلی از جنگ داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of, related to, or represented on a graph.

(4) تعریف: of or related to graphics or visual arts.
مترادف: visual

- He's always been interested in the graphic arts.
[ترجمه گوگل] او همیشه به هنرهای گرافیکی علاقه داشت
[ترجمه ترگمان] اون همیشه به هنرهای زیبا علاقه داشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: graphical (adj.), graphically (adv.)
(1) تعریف: a piece of graphic art.
مترادف: illustration
مشابه: design, layout, paste-up, photograph, print

(2) تعریف: a picture, diagram, or other image used as an illustration.
مترادف: picture
مشابه: chart, drawing, figure, photograph

(3) تعریف: a graphic display as produced by a computer.
مشابه: display

جمله های نمونه

1. graphic granite
سنگ خارا دارای نقش دست نوشته مانند

2. a graphic description of the battle scene
شرح زنده ای از نبردگاه

3. the graphic arts
هنرهای ترسیمی

4. He insisted on describing his operation in graphic detail while we were eating lunch.
[ترجمه گوگل]او اصرار داشت که عملیات خود را با جزئیات گرافیکی در حالی که ما در حال خوردن ناهار بودیم توضیح دهد
[ترجمه ترگمان]او اصرار داشت عملیات خود را در جزئیات گرافیکی در حالی که ما مشغول خوردن ناهار بودیم شرح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The documentary went through all the graphic details of the operation in unsparing detail.
[ترجمه گوگل]این مستند تمام جزئیات گرافیکی عملیات را با جزییات بی دریغ مرور کرد
[ترجمه ترگمان]این مستند از طریق تمام جزئیات گرافیکی این عملیات، به طور دقیق، مورد بررسی قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The exhibition traces the history of graphic design in America from the 19th century to the present.
[ترجمه گوگل]این نمایشگاه تاریخ طراحی گرافیک در آمریکا از قرن نوزدهم تا به امروز را دنبال می کند
[ترجمه ترگمان]این نمایشگاه تاریخ طراحی گرافیک در آمریکا از قرن نوزدهم تا زمان حاضر را رد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The descriptions of sexual abuse are graphic.
[ترجمه گوگل]توصیفات سوء استفاده جنسی تصویری است
[ترجمه ترگمان]توصیف سو استفاده جنسی بصورت گرافیکی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The book gave a graphic description of the war.
[ترجمه مترجم1] این کتاب شرح مصوری از جنک را ارائه می دهد
|
[ترجمه گوگل]در این کتاب شرحی از جنگ ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]این کتاب شرحی گرافیکی از این جنگ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It can handle even the most complex graphic jobs, freeing up your computer for other tasks.
[ترجمه گوگل]این می تواند حتی پیچیده ترین کارهای گرافیکی را انجام دهد و رایانه شما را برای کارهای دیگر آزاد کند
[ترجمه ترگمان]آن می تواند حتی پیچیده ترین شغل های گرافیکی را حل کند و کامپیوتر شما را برای کاره ای دیگر آزاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. John decided to set up as a graphic designer.
[ترجمه گوگل]جان تصمیم گرفت به عنوان یک طراح گرافیک راه اندازی شود
[ترجمه ترگمان]جان تصمیم گرفت که به عنوان طراح گرافیک بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You can integrate text with graphics and manipulate graphic images.
[ترجمه گوگل]می توانید متن را با گرافیک ادغام کنید و تصاویر گرافیکی را دستکاری کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید متن را با گرافیک یکپارچه کنید و تصاویر گرافیکی را دستکاری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To xerox is to make copies of graphic material by a dry photocopying process.
[ترجمه گوگل]زیراکس به معنای تهیه کپی از مواد گرافیکی با فرآیند فتوکپی خشک است
[ترجمه ترگمان]برای xerox این است که نسخه هایی از مطالب گرافیکی را با یک فرآیند photocopying خشک تهیه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Then he showed me how to merge the graphic with text on the same screen.
[ترجمه گوگل]سپس او به من نشان داد که چگونه گرافیک را با متن در همان صفحه ادغام کنم
[ترجمه ترگمان]سپس او به من نشان داد چگونه گرافیک را با متن روی یک صفحه ادغام کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Agriculture Department today released a new graphic to replace the old symbol.
[ترجمه گوگل]وزارت کشاورزی امروز یک گرافیک جدید برای جایگزینی نماد قدیمی منتشر کرد
[ترجمه ترگمان]وزارت کشاورزی امروز یک نمودار جدید برای جایگزین کردن نماد قدیمی منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واضح (صفت)
clear, explicit, plain, vivid, open-and-shut, obvious, well-known, lucid, clean-cut, distinct, crystalline, kenspeckle, graphic, luculent, overt, palpable, perspicuous, self-explaining, self-explanatory, transpicuous

گرافیک (صفت)
graphic

ترسیمی (صفت)
graphic

نگاره ای (صفت)
graphic

کشیده شده (صفت)
graphic, prolate

نوشته شده (صفت)
graphic

وابسته به فن نوشتن (صفت)
graphic

مربوط به نقاشی یاترسیم (صفت)
graphic

تخصصی

[سینما] نگاره
[ریاضیات] نموداری، هندسی، گرافیک، ترسیمی، گراف، نگاره، خط نما، تصویری

انگلیسی به انگلیسی

• diagrammatic, of diagrams; illustrative, pictorial, described vividly, explicit; pertaining to writing
graphic descriptions or accounts are very clear and detailed.
something that is graphic is concerned with drawing, especially the use of strong lines and colours.
graphics are drawings and pictures that are made using simple lines and sometimes strong colours.

پیشنهاد کاربران

graphic: گرافیک
graphic art: هنر گرافیک
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : graphic / graphics
✅️ صفت ( adjective ) : graphic / graphical
✅️ قید ( adverb ) : graphically
A term used to bundle all sex, violence, adult language, and drug use encountered in a movie or video game
مستهجن
دلخراش
بعضی مواقع به معنای کیفیت تصویر
نگاریک
به عنوان صفت یعنی : دارای خشونت و بهت زدگی ( که بیننده را ناخوش احوال می کنه ) به طور واضح
معمولاً به تصاویر خشونت آمیز و خون آلود نسبت داده میشه. مثلاً :
گوینده اول :
Did you see the very recent Controversial Video of killing the Norwegian Hostage by Cartels
...
[مشاهده متن کامل]

آیا ویدیوی جنجالی اخیر از قتل گروگان نروژی توسط کارتل ها را دیدید؟
گوینده دوم :
Well. opened that on my phone. was not expecting full screen. But I closed it as soon as it opened. Damn that was graphic
ویدیوشو باز کردم. انتطار نداشتم تمام صفحه باشه ( کیفیتش خوب بود ) . اما سریع ویدیوش را بستم ( قطعش کردم ) . لعنتی، واقعاً گرافیکی بود ( یعنی نتونستم تحمل کنم، خیلی حال بهم زن بود چون به طور خیلی واضح اون ویدیو داشت صحنه های حال بهم زن و ترسناک را بدون سانسور یا شطرنجی کردن نشون میداد )
گاهی قبل از نمایش صحنه های ترسناک از یک کلیپ در ابتدا با یک هشدار و Warning روبرو میشید که یه چیزی مثل این گفته :
⚠️ WARNING ⚠️ :
The following images contact graphic material. Viewer Discretion is adviced
یعنی این ویدیو یا این تصاویر به شدت خشونت آمیز هستن و مهمتر، واضح و سانسور نشده. این رو بهتون گوشزد کردیم

graphic ( هنرهای تجسمی )
واژه مصوب: نگاشتاری
تعریف: ویژگی آثارهنری ای که از عناصر اولیۀ نقطه و خط و سطر تشکیل شده اند
نگاریک
نمونه:
عکسبرداریک: photographic
زمین نگاریک : geographic
توضیح:
گرافیکُس graphikos واژیست یونایی که در انگلیسی وارد شده و پسوند �ایک: را دریافت کرده و به هنر نقاشی و کشیدن می نمارد ( = اشاره میکند )
به عنوان صفت برای تصاویر وحشتناک و منزجر کننده هم استفاده میشه
Graghic content محتوای بد و ناراحت کننده
واضح، دقیق و روشن، با جزئیات کامل
Lurid

giving clear and vividly explicit details.
"a graphic account of the riots"
مو به مو، دقیق و کامل، با جزئیات
گرافیک
نمایی ، نمایشی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس