grow

/ˈɡroʊ//ɡrəʊ/

معنی: بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن
معانی دیگر: فزودن، گوالیدن، وخشاندن، وخشیدن، رویاندن، به عمل آوردن، پوشیده بودن از، مستور شدن از، (ریش و غیره) گذاشتن، قد کشیدن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: grows, growing, grew, grown
(1) تعریف: to become larger by the process of natural development.
مترادف: burgeon
متضاد: ebb, wane
مشابه: balloon, bloom, blossom, bud, develop, germinate, mature, pullulate, ripen, rise, sprout, swell, wax

- A baby grows fast in its first weeks after birth.
[ترجمه Yekta] یک نوزاد در هفته های بعد از تولدش سریع رشد میکند
|
[ترجمه Sety] یک نوزاد در هفته های بعد از تولدش به سرعت رشد می کند
|
[ترجمه گوگل] نوزاد در هفته های اول پس از تولد به سرعت رشد می کند
[ترجمه ترگمان] نوزاد در اولین هفته های پس از تولد رشد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to increase or expand.
مترادف: accumulate, augment, expand, increase, multiply, swell
متضاد: decrease, diminish, dwindle, shrink
مشابه: accrue, rise

- Her wealth is growing rapidly.
[ترجمه ناشناس] ثروت او به سرعت در حال زیاد شدن است.
|
[ترجمه ناشناس] ثروت او به سرعت در حال رشد است
|
[ترجمه گوگل] ثروت او به سرعت در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان] ثروت او به سرعت در حال رشد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His company grew from two hotels to twenty hotels in just three years.
[ترجمه Nihan] شرکت او از دو هتل به ۲۰ هتل فقط در سه سال ترقی کرد.
|
[ترجمه گوگل] شرکت او تنها در سه سال از دو هتل به بیست هتل رسید
[ترجمه ترگمان] این شرکت در عرض سه سال از دو هتل به بیست هتل افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- With yet another win, the team's confidence grew.
[ترجمه گوگل] با یک برد دیگر، اعتماد به نفس تیم افزایش یافت
[ترجمه ترگمان] اعضای تیم با این وجود پیروز شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to develop well; flourish.
مترادف: bloom, blossom, flourish, luxuriate, prosper, thrive
مشابه: advance, bud, burgeon, develop, progress, pullulate, sprout

- This plant doesn't grow in the shade.
[ترجمه سارینا] گیاه در سایه رشد نمیکند
|
[ترجمه Home] گیاه هرگز در سایه رشد نمی کند
|
[ترجمه گوگل] این گیاه در سایه رشد نمی کند
[ترجمه ترگمان] این گیاه در سایه رشد نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to gradually become.
مترادف: become
مشابه: bud, evolve, get, go, progress, take, wax

- The weather grew warmer.
[ترجمه گوگل] هوا گرمتر شد
[ترجمه ترگمان] هوا گرم تر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to arise or originate.
مترادف: develop, evolve, wax
مشابه: become, bloom, blossom, bud, burgeon, originate, pullulate, rise, spring, stem

- Her ideas grew from her experience.
[ترجمه مهران سمیعی] ایده های او از تجربیاتش نشات می گیرد
|
[ترجمه گوگل] ایده های او از تجربه او رشد کرد
[ترجمه ترگمان] افکارش از تجربیات او بیشتر می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: grow up
(1) تعریف: to make grow.
مترادف: cultivate, nurture, produce, raise
مشابه: advance, augment, breed, culture, evolve, expand, extend, generate, magnify, mature, ripen, swell

- Farmers grow mainly corn in this region.
[ترجمه Elnaz] کشاورزان عمدتا در این منطقه ذرت پرورش می دهند
|
[ترجمه گوگل] کشاورزان عمدتاً ذرت را در این منطقه کشت می کنند
[ترجمه ترگمان] کشاورزان عمدتا در این منطقه ذرت می کارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to allow to grow.
مشابه: cultivate

- He wants to grow his hair long.
[ترجمه گوگل] او می خواهد موهایش را بلند کند
[ترجمه ترگمان] می خواهد موهایش را بلند کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. grow (or become) fat
چاق شدن،فربه شدن،وزن اضافه کردن

2. children grow fast
بچه ها زود رشد می کنند.

3. quarrels grow out of misunderstanding
مشاجرات از سو تفاهم ناشی می شوند.

4. roses grow on bushes
گل محمدی روی بته می روید.

5. they grow rice exclusively for export
آنها برنج را صرفا برای صادرات می کارند.

6. to grow (or become) old
پیر شدن

7. to grow dark by degrees
کم کم تاریک شدن،به درجات تاریک شدن

8. to grow leaves
برگ درآوردن

9. to grow solemn
حالت جدی به خود گرفتن

10. trees grow in a forest
درختان در جنگل می رویند.

11. to grow into
شدن

12. to grow on (one)
کم کم عزیز یا مهم شدن،کم کم اثر کردن،خوشایند شدن

13. to grow out of
1- ناشی شدن از

14. to grow up
1- رشد کردن،بزرگ شدن،بالغ شدن

15. to grow up in years
رشد سنی کردن،سالخورده شدن

16. as we grow older we incline to traditional ways
پیرتر که می شویم به روش های سنتی گرایش بیشتری پیدا می کنیم.

17. do they grow cotton in texas, too?
در تگزاس هم پنبه می کارند؟

18. its branches grow horizontally
شاخه های آن به طور افقی رشد می کنند.

19. some locusts grow in a pod
برخی ملخ ها در نیامک رشد می کنند.

20. money doesn't grow on trees
پول روی درخت سبز نمی شود

21. in kashan they grow good figs
در کاشان انجیر خوب به عمل می آید.

22. in winter, nights grow longer
در زمستان شب ها دراز می شوند.

23. plants can not grow in these altitudes
در این فرازی ها گیاهی نمی تواند بروید.

24. absence makes the heart grow fonder
دوری و دوستی

25. to let the grass grow under one's feet
وقت را به بطالت گذراندن،فرصت را از دست دادن

26. he suffered his beard to grow
او گذاشت ریشش بلند شود.

27. he trained his roses to grow up a tall fence
او گل های سرخ خود را طوری قرار داد که از نرده ی بلند بالا بروند.

28. if you top carrots, the roots will grow bigger
اگر شاخ و برگ بالای هویج را بزنی ریشه ی آن بزرگتر می شود.

29. they are being denied the opportunity to grow as normal children
به آنها این فرصت داده نمی شود که مثل بچه های دیگر از رشد طبیعی برخوردار باشند.

30. if you don't attend to the problem, it will grow
اگر به مسئله رسیدگی نکنی،بدتر خواهد شد.

31. if you nip some of the blooms, the rosebush will grow faster
اگر برخی از غنچه ها را بزنی بته ی گل سرخ تندتر رشد خواهد کرد.

مترادف ها

بزرگ شدن (فعل)
greaten, lump, gather, amplify, grow

زیاد شدن (فعل)
increase, gain, augment, grow, mount, proliferate, wax

شدن (فعل)
leave, be, go, grow, happen, become

عمل امدن (فعل)
grow, be bred, be fulfilled, be manufactured, be carried out, be executed, be produced, be raised, be reared

بالیدن (فعل)
pique, brave, pride, magnify, grow, glory, boast, flaunt, brag, preen, plume, set up

ترقی کردن (فعل)
up, rise, grow, climb, steepen, remunerate

کاشتن (فعل)
grow, seed, plant, husband, dibber, dibble, implant, inseminate

رستن (فعل)
escape, grow

رشد کردن (فعل)
mature, grow, flourish, wax

سبز شدن (فعل)
grow, green, germinate, sprout, shoot

سبز کردن (فعل)
grow, green, germinate

گشتن (فعل)
go, turn, grow, search, roll, trundle, roam, swirl, goggle, troll

روییدن (فعل)
grow, vegetate

رویانیدن (فعل)
grow

برزگ شدن (فعل)
volume, grow

تخصصی

[ریاضیات] رشد کردن، نمو کردن

انگلیسی به انگلیسی

• become larger; cultivate; be changed; be; become
if something grows, it increases in size, amount or degree.
if a plant or tree grows in a particular place, it is alive there.
when you grow plants, you put them in the ground and look after them as they develop.
if you grow your hair, you do not cut it and it gradually becomes longer.
if a man grows a beard or a moustache, he lets it develop by not shaving.
if something grows into a particular state, it changes gradually until it is in that state.
if one idea grows out of another, it develops from it.
see also grew, grown.
if people grow apart, they gradually begin to have different interests and opinions from each other.
when children grow into a piece of clothing that is too big for them, they get bigger so that it fits them properly.
if something grows on you, you start to like it more and more; an informal expression.
if you grow out of a type of behaviour or an interest, especially one that people consider is childish or immature, you stop behaving in that way or having that interest.
when children grow out of a piece of clothing, they become so big that it no longer fits them.
when someone grows up, they gradually change from being a child into being an adult.
if you tell someone to grow up, you are telling them to stop behaving in a childish or silly way; an informal use.
when something such as an idea or organization grows up, it starts to exist and becomes more important or larger.
see also grown-up.

پیشنهاد کاربران

علاقه مند شدن به چیزی.
مثال:
I didn't like the university but it is growing on me
قد علم کردن
As they try to escape the city, an unexpected and even more sinister threat grows.
همین طور که آن ها سعی می کنند از شهر فرار کنند، تهدیدی غیرمنتظره و چه بسا شوم تر قد علم می کند.
to increase in amount, size, number, or strength��shrinkSupport for Mr Thompson is growing. grow bySales of new cars grew by 10% last year. grow from/toThe number of students at the college has grown from 200 to over 500. �A growing number�of people are taking part - time jobs
grow: رشد کردن
گذشته
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : grow
✅️ اسم ( noun ) : growth / grower
✅️ صفت ( adjective ) : growing / grown / growable
✅️ قید ( adverb ) : growingly
Mining fo this word ( grow ) is for plants🌱
روییدن که بیشتر برای گیاهان استفاده میشه مثل:
. Buds grow up of the ground
جوانه ها از زمین میرویند.
[پزشکی] رویش، رشد، بلوغ
Grow با معنی:
رشد کردن /پرورش دادن
می تواند با گیاهان بیاید که به معنای رشد کردن گیاهان هست
. We can grow flowers and trees here
یا می تواند با چیزهایی مثل مثال زیر بیاید:
. The business is growing rapidl
...
[مشاهده متن کامل]

📌 اما grow up فقط با people ( مردم و افراد ) و شهرها ( cities ) میاد :
The city grew up from a small group of houses near the river
و اینکه grow up :
Intransitive هست یعنی با object ( مفعول ) نمیاد.
مثالا نمی تونید بگید :
. The government grow up the city

برای فعل یک ظرفیتی رشد کردن و برای فعل دو ظرفیتی پرورش دادن و be grown دو ظرفیتی مجهول میشود به معنای پرورش دادن ، پرورش داده شدن
This Apple is agrowing
این سیب در حال رشد است
grow ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: سمت زنجیر
تعریف: سمت و سوی زنجیر لنگر در بستر دریا هنگامی که شناور در لنگر است
Grow up یعنی بزرگ شده
مثل; I born in Tabris but , I grow up in Tehran
معنی : من تبریزی هستم ولی در تهران بزرگ شدم ( بزرگ شده ی تهرانم
پیشرفت و ترقی کردن
رُشدیدن = رشد کردن.
رشداندن = رشد دادن.
عملیات داشت در کشاورزی ( کاشت، داشت، برداشت )
( verb ) grow ( verb ) = cultivate
به معنای کشت کردن، کاشتن، پروراندن
رشد دادن
مثلاً:
to grow a business
رشد دادن یک کسب و کار
به وجود آمدن

شُدن
Develop gradually or start to do sth gradually
پیشرفت کردن
Grow:رشد کردن
این یه sentence

شدن، دچار شدن ( مثلا grew alarmed، نگران شد )
( در ژنتیک ) رویاندن سلول تخمک
متمایل شدن
ترقی کردن .
بزرگ شدن
جزو فعل های اسنادی به معنی ( شدن ) هم می باشد
James grew tired
جیمز خسته شد 🔒

افزایش یافتن
بیشتر شدن
پروراندن

نمود یافتن
روییدن ، پرورش دادن، بزرگ شدن، رشد کردن.
بزرگ شدن
رشد کردن
To become
To get
شُدن
His eyes grew large, then small and distant.


بزرگ نمایی
وقتی گفته می شود شخصی grow up است،
بدین معنی است که او بزرگسال یا شخصی مسئولیت پذیر است.
شاداب شدن
روییدن
پرورش دادن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس