gather

/ˈɡæðər//ˈɡæðə/

معنی: جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن
معانی دیگر: گردآوردن، انباشتن، جمع آوری کردن، گرد آمدن، گروه آمدن، جمع و جور کردن، چیدن و انباشتن، درو کردن و انباشتن، درک کردن، استنباط کردن، (به تدریج) به دست آوردن، (پیشانی را) چین دار کردن، همنشین شدن، جلسه کردن، (در مورد کورک و دمل) سر باز کردن، رسیده شدن، متراکم شدن، (خیاطی) چین دار کردن، چین خوردن، پلیسه دار کردن، (صحافی) صفحات را برای صحافی آماده و ردیف کردن، (پارچه) چین

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gathers, gathering, gathered
(1) تعریف: to bring together into one place or assembly.
مترادف: assemble
متضاد: disperse, scatter
مشابه: agglomerate, band, cluster, collect, compile, concentrate, congregate, convene, convoke, crowd, mass, rally

- As it began to rain, we quickly gathered all the picnic things.
[ترجمه Mo] زمانی که باران شروع شد، ما سریع تمامی وسایل پیک نیک را جمع کردیم
|
[ترجمه گنج جو] به محض اینکه بارون شروع به باریدن کرد سریع همه ی وسایل پیک نیک رو جمع کردیم .
|
[ترجمه گوگل] با شروع بارندگی، ما به سرعت همه وسایل پیک نیک را جمع کردیم
[ترجمه ترگمان] وقتی باران شروع به باریدن کرد، ما به سرعت تمام وسایل پیک نیک را جمع کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gathered all his wife's friends for the surprise party.
[ترجمه عارف] او جمع کرد همه دوستان همسرش را برای مهمانی غافلگیر کننده
|
[ترجمه گنج جو] برای این مهمانی حیرت آور همه ی دوستان همسرش را دور هم جمع کرده بود.
|
[ترجمه تارا] او همه ی دوستان زنش را برای مهمانی غافلگیر کننده جمع کرد
|
[ترجمه گوگل] او تمام دوستان همسرش را برای مهمانی سورپرایز جمع کرد
[ترجمه ترگمان] او همه دوستان زنش را برای مهمانی غافلگیر کننده جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to collect from various sources; amass.
مترادف: accumulate, amass, collect
متضاد: disperse
مشابه: agglomerate, compile, garner, group, harvest, hoard, pile, pile up, raise

- The reporter gathered information for her story.
[ترجمه nm] گزارشگر اطلاعاتی را برای گزارشش گرداوری کرد
|
[ترجمه گوگل] خبرنگار اطلاعاتی را برای داستان خود جمع آوری کرد
[ترجمه ترگمان] خبرنگار اطلاعاتی را برای داستانش جمع آوری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to accumulate or build up.
مترادف: build up
مشابه: accumulate, muster

- The sled gathered speed as it descended the hill.
[ترجمه گوگل] سورتمه هنگام پایین آمدن از تپه سرعت خود را افزایش داد
[ترجمه ترگمان] سورتمه به سرعت از تپه سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The idea eventually gathered support from the public.
[ترجمه گوگل] این ایده در نهایت مورد حمایت مردم قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] این ایده در نهایت حمایت مردم را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to pick or harvest (plants or crops).
مترادف: harvest
مشابه: glean, pick, pluck, reap

- It was time to gather the crops.
[ترجمه گوگل] زمان جمع آوری محصولات فرا رسیده بود
[ترجمه ترگمان] وقت جمع آوری محصول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to conclude or infer.
مترادف: conclude, reckon
مشابه: assume, deduce, deduct, derive, draw, figure, infer, understand

- From the look of disappointment on your face, I gather that he's not coming to your party.
[ترجمه گوگل] از ظاهر ناامیدی که در چهره شما وجود دارد، متوجه شدم که او به مهمانی شما نمی آید
[ترجمه ترگمان] از نگاه ناامیدی به صورتت فهمیدم که اون به مهمونی تو نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did not respond to her greeting, and she gathered that he'd rather be alone.
[ترجمه گوگل] او جواب سلام او را نداد و او گفت که او ترجیح می دهد تنها باشد
[ترجمه ترگمان] او به سلام او پاسخی نداد و دریافت که ترجیح می دهد تنها باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I gather from your accent that you're not from this area.
[ترجمه Mo] من از لهجه شما فهمیدم که شما اهل این مکان ( منطقه ) نیستید
|
[ترجمه گوگل] از لهجه ات فهمیدم که اهل این منطقه نیستی
[ترجمه ترگمان] از لهجه تو می پرسم که تو از این منطقه نیستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to draw (someone or something) close to or around the body.
مترادف: wrap
مشابه: draw, pull

- She gathered her coat around her shoulders.
[ترجمه گوگل] کتش را دور شانه هایش جمع کرد
[ترجمه ترگمان] کتش را دور شانه هایش حلقه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gathered the weeping child in his lap.
[ترجمه گوگل] کودک گریان را در دامان خود جمع کرد
[ترجمه ترگمان] کودک گریان را در دامن خود جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to draw and pull a thread through (cloth) so as to make many small folds or puckers.
مترادف: pucker, ruffle
مشابه: knit, pleat, purse, shirr, tuck
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to come together; assemble.
مترادف: assemble, collect, congregate, convene
متضاد: disperse, scatter
مشابه: band, bunch, cluster, concentrate, converge, crowd, group, mass, meet, muster, rally, swarm, throng

- A crowd gathered at the site of the accident.
[ترجمه گوگل] جمعیتی در محل حادثه تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] جمعیتی در محل حادثه جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to accumulate, grow, or increase gradually.
مترادف: accumulate
مشابه: amass, collect, grow, increase, pile up

- Interest in the idea gathered over the next several months.
[ترجمه گوگل] علاقه به این ایده طی چند ماه آینده جمع آوری شد
[ترجمه ترگمان] علاقه به این ایده در چند ماه آینده به وجود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: gatherer (n.)
(1) تعریف: the act or an instance of gathering.
مترادف: collection, compilation, congregation
مشابه: assembly, convocation

(2) تعریف: the number or amount gathered.
مترادف: accumulation
مشابه: assembly, collection, harvest, mass

(3) تعریف: the result of gathering cloth.
مشابه: pleat, pucker, ruffle, shirr

جمله های نمونه

1. gather the bread crumbs
خرده نان ها را جمع کن.

2. gather ye rosebunds while you may
(رابرت هریک) تا می توانید شکوفه های گل جمع کنید.

3. gather speed
سرعت گرفتن،تند شدن،گشتاور شدن

4. gather up
1- چیدن و انباشتن،گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)،به هم فشردن

5. i gather that they disagreed
به این نتیجه رسیده ام که موافق نیستند.

6. to gather information
اطلاعات گردآوری کردن

7. to gather speed
سرعت گرفتن

8. to gather the wheat crop
محصول گندم را درو کردن و انباشتن

9. (r. herrick) gather ye rosebuds while you may
تا می توانی شکوفه های گل سرخ جمع کن.

10. (r. herrick) gather ye rosebuds while you may. . .
تا فرصت داری گل غنچه گردآوری کن . . .

11. These little animals gather nuts from the ground in the autumn.
[ترجمه گوگل]این حیوانات کوچک در پاییز از زمین آجیل جمع می کنند
[ترجمه ترگمان]این حیوانات کوچک در پاییز از زمین دور هم جمع می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The children gather round in a circle.
[ترجمه حصین تیموری] بچه ها دور دایره گرد امدند.
|
[ترجمه گوگل]بچه ها در یک دایره دور هم جمع می شوند
[ترجمه ترگمان]بچه ها دور هم جمع می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Gather round, friends, and hear the news!
[ترجمه گوگل]دور هم جمع شوید، دوستان، و اخبار را بشنوید!
[ترجمه ترگمان]دوستان، جمع شوید و اخبار را بشنوید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Flowers are often fertilized by bees as they gather nectar.
[ترجمه گوگل]گل ها اغلب توسط زنبورها در هنگام جمع آوری شهد بارور می شوند
[ترجمه ترگمان]گل ها اغلب توسط زنبوره ای عسل که شهد را جمع آوری می کنند، بارور می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Gather the men together and we'll start the march.
[ترجمه گوگل]مردان را دور هم جمع کنید و راهپیمایی را شروع می کنیم
[ترجمه ترگمان]افراد رو جمع کن و راه رو شروع می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I gather from your letter that you're not enjoying your job.
[ترجمه گوگل]من از نامه شما دریافتم که از کار خود لذت نمی برید
[ترجمه ترگمان]من از نامه ات فهمیدم که از کارت لذت نمی بری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Give me a moment to gather my notes together.
[ترجمه کیمیا سماواتی] یک لحظه به من وقت بده تا یادداشت هایم را باهم جمع آوری کنم.
|
[ترجمه گوگل]یک لحظه به من فرصت دهید تا یادداشت هایم را جمع کنم
[ترجمه ترگمان]یه لحظه بهم وقت بده تا my جمع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Our first task is to gather information.
[ترجمه گوگل]اولین وظیفه ما جمع آوری اطلاعات است
[ترجمه ترگمان]اولین وظیفه ما جمع آوری اطلاعات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. During the winter months, great flocks of gulls gather at rubbish tips and sewage outfalls.
[ترجمه گوگل]در طول ماه‌های زمستان، گله‌های بزرگ مرغان دریایی در محل‌های زباله و خروجی فاضلاب جمع می‌شوند
[ترجمه ترگمان]در طول ماه های زمستان، گله های بزرگ مرغان دریایی با نوک rubbish و outfalls فاضلاب جمع می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

گرد کردن (فعل)
gather, agglomerate, round, round off, conglobate, globe, roll

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

بزرگ شدن (فعل)
greaten, lump, gather, amplify, grow

فراهم اوردن (فعل)
assemble, collect, gather

نتیجه گرفتن (فعل)
gather, derive, conclude, deduce

اجتماع کردن (فعل)
gather, forgather, congregate

گرد اوری کردن (فعل)
gather

استباط کردن (فعل)
gather

تخصصی

[ریاضیات] گردآوردن، گردآمدن

انگلیسی به انگلیسی

• gathering in, drawing together; fold or pucker (in clothing)
bring together, assemble, collect; amass, accumulate; harvest; conclude, deduce
when people gather somewhere or when you gather them somewhere, they come together in a group.
if you gather things, you collect them or bring them together in one place.
if something gathers speed, momentum, or force, it gradually becomes faster or stronger.
something that is gathering dust is not being used regularly.
if you gather that something is true, you learn from what someone says that it is true.
if you gather a piece of cloth, you sew a thread through it and then pull the thread tight so that the cloth forms very small folds or pleats.
see also gathering.
if you gather up a number of things, you bring them together into a group.

پیشنهاد کاربران

جمع آوری کردن، جمع شدن
مثال: They gather berries in the forest every summer.
آن ها هر تابستان در جنگل میوه های خود را جمع می کنند.
جمع آوری کردن، گردآوری کردن
( ادبی ) با هم گرد شدن
gather 2 ( v ) =to bring things together, e. g. I waited while he gathered up his papers. gathering 2 ( n ) =the process of collecting sth, e. g. methods of information gathering.
gather
gather 1 ( v ) ( ɡ��ər ) =to come together, or bring people together, in one place, e. g. A crowd soon gathered. gathering 1 ( n ) =a meeting of people for a particular purpose, e. g. a family gathering
gather
یکم شبیه together هست انگار
gather: جمع آوری کردن
گلر گچر کیم بیلیر کیمنن نه گچر
کسی می دونه معنی متن بالا چیه. . ؟
در دستور زبان فارسی، فعل گذرا، فعل متعدی ( که به مفعول نیاز دارد ) و فعل ناگذر، فعل لازم ( که نیازی به مفعول ندارد ) ترجمه می شود. پیشنهاد میدم که این نکته رو در نوشتار این سایت مدنظر قرار دهید، چون کلمات کاملا نامفهومی در زبان فارسی هستند و باعث گیج شدن کاربران سایت خواهند شد.
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای مرطوب و ابری:
✅️ bank – a large mass of cloud or fog
✅️ billow – a cloud that rises and moves in a large mass
✅️ blizzard – a snowstorm with very strong winds
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ cirrocumulus – small round clouds that form lines high in the sky
✅️ cirrostratus – a thin layer of cloud found very high in the sky
✅️ cirrus – a type of thin cloud found very high in the sky
✅️ cloudy – full of clouds
✅️ column – something that rises up into the air in a straight line
✅️ cumulonimbus – a mass of very tall thick cloud that usually brings rain and sometimes thunder
✅️ cumulus – a large low white cloud that is round at the top and flat at the bottom
✅️ dull – when there are a lot of clouds and it is rather dark
✅️ fog – a thick cloud that forms close to the ground or to water and is difficult to see through ( fog is thicker than mist )
✅️ fogbound – not able to operate normally because of thick fog
✅️ foggy – full of fog or covered with fog
✅️ gather – if clouds gather, they start to appear and cover part of the sky
✅️ grey – when it is not very bright, because there is a lot of cloud
✅️ hurricane – a violent storm with very strong winds
✅️ inclement – unpleasantly cold or wet
✅️ lower – if clouds lower, they are very dark, as if a storm is coming
✅️ mist – small drops of liquid in the air
✅️ misty – lots of mist in the air
✅️ nimbus – a dark grey rain cloud
✅️ overcast – a sky completely full of clouds
✅️ pall – cloud that covers an area and makes it darker
✅️ pea souper – thick low cloud that prevents you from seeing anything
✅️ scud – clouds moving quickly
✅️ sea mist – a thin low cloud that comes onto the land from the sea
✅️ steam _ the wet substance that forms on windows and mirrors when wet air suddenly becomes hot or cold
✅️ storm cloud – a very dark cloud
✅️ squall – a sudden violent gust of wind or localized storm, especially one bringing rain, snow, or sleet.
✅️ thundercloud – a storm cloud producing thunder
✅️ tsunami – an extremely large wave in the sea
✅️ typhoon – a violent tropical storm with very strong winds
✅️ vapour – very small drops of water or other liquids in the air that make the air feel wet
✅️ vog – smog that contains dust and gas from volcanoes
منبع: www. writerswrite. co. za

to gather a view of something
gather pace
یعنی سرعت گرفتن
دریافتن، کاشف به عمل آمدن
محول کردن
تجمع کردن
جَمعاندن چیزی /کسانی
gather ( noun ) = چین، تا، پِلیسه ( در مورد لباس )
Definition = یک چین کوچک که به پارچه دوخته شده است:/
مثال:
a skirt with gathers at the back = یک پیراهن با چین هایی ( پلیسه هایی ) در پشت
gather ( verb ) = جمع آوری کردن، گردآوری کردن، جمع کردن، جمع و جور کردن/گرد هم آمدن، جمع شدن/چیدن ( برای جمع آوری میوه ها ) /باور کردن، درک کردن، فهمیدن، متوجه شدن، فکر کردن، برداشت کردن، حدس زدن، نتیجه گیری کردن، استنباط کردن/افزایش تدریجی یافتن/زیاد کردن، افزایش دادن/افزایش یافتن، زیاد شدن، شدت گرفتن/پیچیدن، جمع کردن، چین چین کردن ( در رابطه با لباس و پوشاک ) /در آغوش گرفتن کسی، دست خود را بر روی شانه و یا دو کمر کسی حلقه کردن، بغل کردن کسی/متمرکز کردن، معطوف کردن، حواس جمع کردن ( در رابطه با ذهن ) /به هم چسبیدن و نزدیک هم شدن یا ضخیم شدن یا انبوه تر شدن ( در مورد ابرها ) /
...
[مشاهده متن کامل]

Definition = برای جمع آوری چندین چیز ، اغلب از مکانها یا افراد مختلف/بازوهای خود را به اطراف کسی حلقه بیاندازید و آنها را به طور با احتیاط یا محبت آمیز نگه دارید یا حفظ کنید/وقتی افراد یا حیوانات جمع می شوند ، در یک گروه جمع می شوند/ضخیم تر و نزدیک تر شدن/درک یا باور چیزی در نتیجه چیزی که گفته یا انجام شده است/با دوختن نخ در آن و سپس کشیدن نخ محکم ، پارچه را به چین های کوچک جمع کنید/
مترادف با کلمه : collect ( verb )
a gathered skirt = دامن چین چین شده، دامن جمع شده
examples:
1 - I went to several libraries to gather information about the plans.
من به چند کتابخانه رفتم تا اطلاعاتی درباره نقشه ها گردآوری کنم.
2 - We gathered blueberries from the bushes.
ما از بوته ها بلوبری جمع کردیم.
3 - A crowd had gathered to hear her speak.
جمعیتی برای شنیدن صحبت های او جمع شده بودند ( گرد هم آمده بودند ) .
4 - Finally, the train began to gather speed, and we were on our way.
بالاخره، قطار سرعتش را زیاد کرد و ما راه افتادیم.
5 - She gathered up the newspapers that were scattered around the floor.
او روزنامه هایی را که دور زمین پراکنده بودند جمع آوری کرد.
6 - We gathered our things together and left quickly.
وسایلمان را جمع کردیم و سریع رفتیم.
7 - He gathered her in his arms and kissed her.
او را در آغوشش بغل کرد و بوسید.
8 - Economic recovery is gathering pace.
بهبود اقتصادی در حال افزایش یافتن تدریجی است.
9 - On a clear, straight road you can gather speed.
در یک جاده صاف و مستقیم می توانید سرعت را افزایش دهید.
10 - Gather round, children, and I'll tell you a story.
دور هم جمع شوید ، بچه ها ، و من می خواهم یک داستان برای شما تعریف می کنم.
11 - Storm clouds were gathering.
ابرهای طوفانی انبوه تر می شدند.
12 - Harry loves his new job, I gather.
هری کار جدیدش را دوست دارد ، من باور دارم.
13 - From what I can gather, they're old school friends.
از آنچه می توانم استنباط کنم ، آنها دوستان قدیمی مدرسه هستند.
14 - Pressure for reform of the health - care system is gathering momentum.
فشارها برای اصلاح نظام مراقبت های بهداشتی در حال افزایش است.
15 - From the look on their faces, she gathered ( that ) they were annoyed with her.
از ظاهر چهره آنها ، او برداشت کرد ( که ) آنها از او ناراحت شده اند.
16 - the crops has been safely gathered in
محصولات با خیال راحت برداشت شده است
17 - I gather that you wanted to see me
فکر می کنم که می خواستی من را ببینی
18 - I gathered from the way he replied that she was’nt very enthusiastic
من از حالتی که او پاسخ داد فهمیدم که زیاد مشتاق نیست

به معنی متوجه شدن و نتیجه گرفتن
I gather there is a member of the Wayne family here
متوجه شدم که یکی از اعضای خانواده وین اینجا حضور دارد
گرداوری
Gather information گرداوری ( جمع اوری ) اطلاعات
⁦✔️⁩گرد آمدن، جمع شدن
[Bad Weather]
[Collocation]
thick/​dark/​storm clouds ​gather
جمع کردن
collect
جمع کردن
Example : ants gather foods for winter
بزرگ شدن
To believe that something is true because of what you have seen or heard
To see
To notice
To understand
To believe
To think
To infer
To assume
To learn
To discover
پی بردن
...
[مشاهده متن کامل]

فهمیدن
متوجه شدن
حدس زدن
استنباط کردن
برداشت کردن
Do I gather that you recognize me ?
آیا درست متوجه شدم که منو به جا می آری؟

جمع و جور کردن
I just want to eat, sleep, and gather myself.
من فقط می خواهم غذا بخورم، بخوابم و خودم را جمع و جور کنم.
جمع کردن
مثلا
I gather my books
کتاب هایم را جمع کردم
جمع کردن
جمع بندی
ورداشت ( در لرزه نگاری )
نتیجه گرفتن
جمع اوری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس