go along

/ˈɡoʊəˈlɔːŋ//ɡəʊəˈlɒŋ/

معنی: موافقت کردن، همراهی کردن، موافق بودن، همراه رفتن
معانی دیگر: 1- ادامه دادن 2- موافقت کردن با، همکاری کردن 3- همراه رفتن با

جمله های نمونه

1. We'll make it up as we go along.
[ترجمه محمد] همانطور که پیش می روم جبران می کنم آن را
|
[ترجمه گوگل]همانطور که پیش می رویم آن را جبران می کنیم
[ترجمه ترگمان]همان طور که پیش می رویم آن را درست می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Whatever the majority decided I was prepared to go along with.
[ترجمه گوگل]هر چه اکثریت تصمیم گرفتند من آماده بودم که با آن همراهی کنم
[ترجمه ترگمان]اکثریت تصمیم گرفتند که من برای همراهی با آن ها آماده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I refused to go along with their pathetic charade.
[ترجمه گوگل]من حاضر به همراهی با شعار رقت انگیز آنها نشدم
[ترجمه ترگمان] من قبول نکردم که با این بازی رقت انگیز اونا ادامه بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I might go along to the party later.
[ترجمه گوگل]ممکن است بعداً به مهمانی بروم
[ترجمه ترگمان] ممکنه بعدا به مهمونی برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Can you go along with me?
[ترجمه گوگل]میتونی با من همراهی کنی؟
[ترجمه ترگمان]می تونی با من بیای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'll explain the rules as we go along.
[ترجمه گوگل]در ادامه قوانین را توضیح خواهم داد
[ترجمه ترگمان]همان طور که پیش می رویم قوانین را توضیح خواهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It's fine to ask questions as we go along, but it's better if you wait until we have finished.
[ترجمه گوگل]خوب است که در حین ادامه سؤالات بپرسید، اما بهتر است صبر کنید تا کارمان تمام شود
[ترجمه ترگمان]از پرسیدن سوال های ما اشکالی ندارد، اما بهتر است صبر کنی تا ما کارمان تمام بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I might go along to the meeting tonight.
[ترجمه گوگل]شاید امشب به جلسه بروم
[ترجمه ترگمان] من ممکنه امشب به جلسه برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I would be happy to go along with the idea.
[ترجمه گوگل]من خوشحال خواهم شد که با این ایده همراهی کنم
[ترجمه ترگمان] خوشحال میشم که با این ایده برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I lean towards letting him go along.
[ترجمه گوگل]به سمتی خم می‌کنم که اجازه بدهم کنار بیاید
[ترجمه ترگمان]به او تکیه دادم و به او اجازه دادم که همراه من برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I can't go along with you on that point.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در این مورد با شما همراهی کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم در این مورد باه ات همراهی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Go along with you! What you say is all nonsense!
[ترجمه گوگل]با شما همراه باشید! اینی که شما می گویید همش مزخرف است!
[ترجمه ترگمان]تو هم با خودت برو! چیزی که می گویی همه اش بی معنی است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I can't go along with you in this matter.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در این مورد با شما همراهی کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم در این مورد باه ات همراهی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We have to go along with the pretence that things are getting better.
[ترجمه گوگل]ما باید با این تظاهر که اوضاع در حال بهتر شدن است کنار بیاییم
[ترجمه ترگمان]ما باید به بهانه اینکه اوضاع بهتر شده است برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Go along with you! Mind your own business!
[ترجمه گوگل]با شما همراه باشید! سرت به کار خودت باشه!
[ترجمه ترگمان]تو هم با خودت برو! به کار خودت برس!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

همراهی کردن (فعل)
accompany, squire, go along, companion

موافق بودن (فعل)
consent, agree, go along, string along

همراه رفتن (فعل)
go along, convoy

انگلیسی به انگلیسی

• continue, proceed; cooperate; follow, tag along

پیشنهاد کاربران

1. کنار امدن ( با کسی )
2. پیش رفتن
پیش رفتن ( 1 - به مفهوم ادامه دادن 2 - به مفهوم پیشرفت کردن )
✅همراه رفتن با
✅همراه کسی رفتن جایی
✅همراهی کردن کسی/کسانی در . . .
I might go along to the party later
هماهنگی و مطابقت
Go along ( with )
همراه بودن ( با )
همراه شدن ( با )
موافق بودن ، مطابق بودن
پیش رفتن ( در کار، فعالیت )
I never had training. I just learnt as I went along
من هرگز آموزش عملی نداشتم. من فقط یاد گرفتم همانطور که پیش می رفتم ( در کار )
موافق بودن
به همراهیِ . . . . . . . . . . . . . . . .
مواجه شدن
go along here
مستقیم برو
هم نظر بودن، موافقت با یک شخص یا ایده، حمایت از یک نظر و ایده. .
موافقت کردن
راه آمدن
همراهی کردن
۱ - سازش داشتن
۲ - جور بودن
۳ - کنار آمدن
هم نظر ، هم عقیده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس