معنی: بتدریج بارنگ دیگرامیختن، درجه بندی کردن، تدریجا عمل کردن یا شدنمعانی دیگر: (به تدریج و به طور غیر محسوس) دگرگون شدن یا کردن، تغییر رنگ دادن، بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن، مخلوط کردن
بررسی کلمه
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )حالات: gradates, gradating, gradated
• : تعریف: to pass almost imperceptibly from one degree to another, as in shades of color.