gratification

/ˌɡrætəfəˈkeɪʃn̩//ˌɡrætɪfɪˈkeɪʃn̩/

معنی: لذت، سر بلندی، خشنودی
معانی دیگر: خوشنودی، رضامندی، سرفرازی، امتنان، کام بخشی، کامروایی، کام گیری، مایه ی خوشنودی، اسباب رضایت، رضای خاطر، ارضا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of gratifying, or the condition or feeling of being gratified.
مشابه: enjoyment, pleasure, satisfaction

(2) تعریف: something that satisfies or pleases.
مشابه: enjoyment, luxury, pleasure

جمله های نمونه

1. delayed gratification
ارضا با تاخیر

2. our gratification is beyond expression
امتنان ما بیان ناپذیر است.

3. To my immense gratification, he fell into the trap.
[ترجمه گوگل]در کمال رضایت من، او در دام افتاد
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی فراوان به دام افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His son's success was a great gratification to him.
[ترجمه گوگل]موفقیت پسرش برای او بسیار خوشحال کننده بود
[ترجمه ترگمان]موفقیت پسرش خوشایند او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Much to my gratification, my work got a special mention in her speech.
[ترجمه گوگل]برای خوشحالی من، کار من در سخنرانی او مورد توجه ویژه قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]خیلی به خاطر رضایت من، کار من اشاره ای خاص به گفتار او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. "Gratification" and "gratitude" have the same etymological root.
[ترجمه گوگل]«خشنودی» و «قدردانی» ریشه ریشه‌شناسی یکسانی دارند
[ترجمه ترگمان]\"سپاسگزاری\" و \"سپاسگزاری\" همان ریشه etymological را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A feed will usually provide instant gratification to a crying baby.
[ترجمه گوگل]یک غذا معمولاً برای نوزادی که گریه می کند، خوشحالی فوری ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]غذا معمولا خشنودی آنی برای یک کودک گریان را فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Everyone knows there is, ahem, gratification galore to be had upon its arrival.
[ترجمه گوگل]همه می‌دانند که پس از ورودش، لذت فراوانی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]همه می دانند که در رسیدن آن به فراوانی فراوانی فراوانی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Many ticket buyers want instant gratification.
[ترجمه گوگل]بسیاری از خریداران بلیط خواهان رضایت فوری هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خریداران بلیط خواستار خشنودی فوری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is our need for possession and instant gratification which we pursue with such intensity, whatever the costs.
[ترجمه گوگل]این نیاز ما به مالکیت و ارضای آنی است که با این شدت دنبال می‌کنیم، هر هزینه‌ای که باشد
[ترجمه ترگمان]این نیاز ما به داشتن خشنودی آنی و آنی است که با این شدت، هر چه که هزینه باشد، دنبال می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They were masters at delayed gratification.
[ترجمه گوگل]آنها در ارضای تاخیری استاد بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها استاد بودند که به تاخیر افتاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Forbes is purchasing the same instant gratification at the advice of Carter Wrenn, a media warrior from Sen.
[ترجمه گوگل]فوربس به توصیه کارتر رن، یک مبارز رسانه ای از سناتور، همان رضایت فوری را خریداری می کند
[ترجمه ترگمان]فوربس همان خشنودی فوری را از توصیه های کارتر Wrenn، یک جنگجوی رسانه ای از سوی سناتور، خریداری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Gratification opened to him like a regained paradise.
[ترجمه گوگل]خشنودی مانند بهشتی دوباره به روی او گشوده شد
[ترجمه ترگمان]Gratification مانند یک بهشت باز به سوی او باز می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Kitchen travail was for reward; now you get gratification without labour.
[ترجمه گوگل]زحمت آشپزخانه برای پاداش بود حالا شما بدون کار لذت می برید
[ترجمه ترگمان]کار و کوشش Kitchen برای پاداش بود، حالا از کار کردن لذت می بری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He felt an enormous sense of gratification mixed with affection for his two foster parents.
[ترجمه گوگل]او احساس خشنودی عظیمی همراه با محبت نسبت به دو والدین رضاعی خود داشت
[ترجمه ترگمان]احساس عجیبی از خشنودی آمیخته با محبت به پدر و مادر خوانده اش احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لذت (اسم)
amusement, pleasure, delight, joy, enjoyment, gratification, titillation, frill, delectation, gusto

سر بلندی (اسم)
fame, gratification, glory, distinction, celebrity

خشنودی (اسم)
gratification

انگلیسی به انگلیسی

• satisfaction, fulfillment; pleasure

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : gratify
اسم ( noun ) : gratification
صفت ( adjective ) : gratifying / gratified
قید ( adverb ) : gratifyingly
نخستین و اصلیترین معنایش ارضای نیاز/شهوت است
[حقوق کار]
کارانه
پرداختی که در قبال کار خوب و مورد رضایت کارفرما به کارگر پرداخت می شود
gratification ( noun ) =ارضا، رضایت، خرسندی، خوشنودی، لذت/رضایتمندی، مایه خشنودی، جلب رضایت، خشنودسازی/انعام، بخشش
sexual gratification = ارضای جنسی
need gratification = ارضای نیاز
delay of gratification = تاخیر خشنود سازی، خودداری از تحقق میل، تاخیر در پاداش
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - Some people expect instant gratification ( = to get what they want immediately ) .
برخی از مردم انتظار رضایت فوری ( = برای رسیدن فوری به خواسته خود ) را دارند.
2 - Sales of chocolate - covered snacks are up as people seek immediate gratification.
فروش میان وعده های شکلات روکشدار در حالی افزایش می یابد که مردم به دنبال جلب رضایت فوری هستند.
3 - Our culture is geared towards short - term gratification.
فرهنگ ما به سمت لذت کوتاه مدت می رود.
4 - The children who were best at delaying gratification had better academic and social skills.
کودکانی که در به تأخیر انداختن رضایت مندی ( تحقق میل ) بهتر بودند ، مهارت های تحصیلی و اجتماعی بهتری داشتند.

رضایت مندی
I do receive a great amount of gratification from it : بهم خشنودی و رضایتی زیادی منتقل میکنه
enjoyment
( اسم ) رضایت، لذت
سربلندی خشنودی
سربلندی gratification
Mother's presence, ornament and gratification
حضور مادر زینت وسربلندی
بهره مندی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس