grief

/ˈɡriːf//ɡriːf/

معنی: رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه
معانی دیگر: حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: come to grief
(1) تعریف: intense sorrow or distress, esp. over a loss; anguish.
مترادف: heartache, heartbreak, sorrow, woe
متضاد: joy
مشابه: anguish, desolation, distress, misery, mourning, pain, regret, sadness, torment

- She had never experienced grief until her husband died.
[ترجمه گلی افجه] او هرگز تا وقتی شوهرش مرد اندوه سوگ را تجربه نکرده بود
|
[ترجمه گوگل] او تا زمان مرگ شوهرش هرگز اندوه را تجربه نکرده بود
[ترجمه ترگمان] تا آن زمان که شوهرش مرد، او تا به حال غم و اندوه را ندیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The attack caused grief to hundreds of families.
[ترجمه گلی افجه] این حمله باعث سوگواری صدها خانواده شد
|
[ترجمه گوگل] این حمله باعث اندوه صدها خانواده شد
[ترجمه ترگمان] این حمله باعث اندوه صدها خانواده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The loss of their father filled the family with grief.
[ترجمه گوگل] فقدان پدر خانواده را غمگین کرد
[ترجمه ترگمان] از دست دادن پدر، خانواده را با اندوه پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The tragic incident plunged him into grief.
[ترجمه علی کاظمی] حادثه ناگوار او را به غم و اندوه فرو برد.
|
[ترجمه گوگل] حادثه تلخ او را در اندوه فرو برد
[ترجمه ترگمان] واقعه غم انگیز او را غرق در اندوه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something that causes sorrow.
مترادف: affliction, distress, misery, sorrow, tribulation
متضاد: joy
مشابه: ordeal, torment, trial, trouble

- His attitude toward school is a grief to his mother.
[ترجمه گوگل] نگرش او نسبت به مدرسه مایه اندوه مادرش است
[ترجمه ترگمان] نگرش او نسبت به مدرسه مایه اندوه مادرش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (slang) complaints or criticism.

- My dad's always giving me grief about what I wear.
[ترجمه گوگل] پدرم همیشه از لباسی که می پوشم ناراحتم می کند
[ترجمه ترگمان] پدرم همیشه در مورد چیزی که من می پوشم ناراحت می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. grief did not divert him from the performance of his duties
اندوه او را از انجام وظایفش واراهه (منحرف) نکرد.

2. grief lessens with time
اندوه با گذشت زمان تخفیف می یابد.

3. grief preyed on his mind
اندوه فکر او را رنج می داد.

4. dumb grief
حزن بی سرو صدا

5. oppressive grief
اندوه سخت

6. sincere grief
اندوه واقعی

7. the grief of a woman whose son has died
ماتم مادری که پسرش مرده است

8. turbulent grief
غم جانگداز

9. benumbed by grief
بی حس و حال در اثر غم

10. dull to grief
عاری از احساس غم

11. his show of grief was nothing but a farce
تظاهر او به اندوه،چیزی جز مسخره بازی نبود.

12. sensible of another's grief
حساس نسبت به اندوه دیگری

13. she died of grief
او از غصه مرد.

14. tokens of profound grief
نشانه های حزن ژرف

15. to come to grief
بدبخت شدن،به فلاکت افتادن،ناکام شدن،ناموفق شدن

16. she was distraught with grief for her dead husband
سوگواری برای شوهر مرده اش او را کاملا شوریده حال کرده بود.

17. she was flattened by grief
اندوه او را از پای درآورد.

18. the father dissolved in grief
پدر غرق اندوه شد.

19. the onrush of sudden grief
غلیان ناگهانی اندوه

20. to associate rain with grief
باران را با حزن تداعی کردن

21. her heart was torn by grief
اندوه قلبش را جریحه دار کرده بود.

22. the mother was prostrate with grief
اندوه،مادر را از پا انداخته بود.

23. her mind has been turned by grief
اندوه او را دیوانه کرده است.

24. lack of money is his only grief
بی پولی یگانه غصه ی او است.

25. after the death of our parents, common grief has bound us closer together
پس از مرگ والدینمان،غم مشترک ما را به هم نزدیک تر کرد.

26. black flags were another demonstration of their grief
پرچم های سیاه نشان دیگری از سوگ آنان بود.

27. he was overcome by a rage of grief
التهاب اندوه براو چیره شد.

28. her face was the very picture of grief
چهره اش نمادی از اندوه بود.

29. she threw herself on her husband's corpse in a paroxysm of grief
او از شور اندوه خود را روی جسد شوهرش انداخت.

30. those who did not heed the lessons of history came to grief
آنان که از درس های تاریخ عبرت نبردند به فلاکت رسیدند.

مترادف ها

رنجش (اسم)
pique, offense, acrimony, resentment, annoyance, irritation, dudgeon, bother, vexation, grief, umbrage, displeasure, miff

غم (اسم)
distress, care, sorrow, rue, anxiety, heartache, grief, despondency, despondence

اندوه (اسم)
distress, dole, heartache, chagrin, grief, dolor, dolour, teen

حزن (اسم)
sorrow, grief, despondency, despondence

سار (اسم)
distress, head, dole, heartache, grief, starling

غصه (اسم)
sorrow, rue, heartache, grief, woe, teen

انگلیسی به انگلیسی

• sadness, deep sorrow
grief is extreme sadness.
if someone or something comes to grief, they fail or are harmed.

پیشنهاد کاربران

Our expectations of others is what cause us the most grief
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : grieve
✅️ اسم ( noun ) : grief / grievance
✅️ صفت ( adjective ) : grievous
✅️ قید ( adverb ) : grievously
به نظرم بهترین و نزدیک ترین واژه �ماتم� است. شاید کمی دور باشد از معنای واژه خارجی آن, اما جایگزین بهتری وجود ندارد. البته واژه �سوگ� نیز است که آن واژه ی مصوب تخصصی و علمی آن است و برای گفتار عامیانه کمی ثقیل است.
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از بدترین غم ها, معنای آن هم احساس غمی است که بعد از دست دادن چیزی به وجود می آید لزوما مرگ عزیزان نیست. مثال:
Hitler grived after failed in world war 2

That we have in religious texts the reason for the grief of Friday evening due to the non - appearance of the holy existence of Imam of the Time ( 'a ) , is in this direction.
اینکه ما در متون مذهبی داریم دلیل غم و اندوه عصرهای جمعه به دلیل عدم حضور وجود مقدس امام زمان است، از این جهت است.
grief ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: سوگ
تعریف: درد و غمی که فرد پس از فقدان چیزی، به ویژه مرگ فرد عزیزی، حس می کند
کوتاه و مختصر میگیم sadness 🙂
اندوه و ماتم، غم و ماتم زدگی
در روان شناسی اختلال سوگ
ماتم
do not be soorry
غصه نخورید ( ادم غصه خور و ناراحت worrywart )
comes to grief: ( توام با تأسف و اندوه، حتی به طعنه ) به نتیجه ای نرسیدن، به بار ننشستن، به فرجام نرسیدن، به شکست انجامیدن، نقش بر آب شدن، ناکام ماندن، تباه شدن، به خاک سیاه نشستن، از بین رفتن
Extreme sadness specially because someone you love has died
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس