guilt

/ˈɡɪlt//ɡɪlt/

معنی: گناه، جرم، بزه، تقصیر، مجرمیت
معانی دیگر: معصیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the fact of having committed a crime, misdeed, or other offense.
مترادف: culpability
متضاد: guiltlessness, innocence
مشابه: blame, criminality, responsibility, wrongdoing

(2) تعریف: a feeling of remorse or responsibility for real or imagined misdeeds.
مترادف: compunction, contrition, penitence, regret, remorse, repentance
متضاد: unrepentance
مشابه: responsibility

جمله های نمونه

1. guilt usually connotes suffering
گناه معمولا مستلزم رنج و محنت است.

2. conscious guilt
گناه محسوس

3. nobody's guilt is so obvious as to justify his execution without a trial
گناه هیچ کس آنقدر آشکار نیست که بتوان او را بدون محاکمه اعدام کرد.

4. undeniable guilt
گناه کتمان ناپذیر

5. a stab of guilt
درد گناه

6. an acknowledgement of guilt
اقرار به گناه

7. documents proving his guilt
مدارکی که جرم او را ثابت می کرد

8. his admission of guilt filled everyone with surprise
اعتراف او به گناه همه را غرق شگفتی کرد.

9. the millstone of guilt
بار سنگین گناه

10. unmistakable signs of guilt
نشانه های غیر قابل تردید گناه

11. finally, he accepted his guilt
بالاخره گناه خود را تصدیق کرد.

12. he was tortured by guilt
احساس گناه او را زجر می داد.

13. his silence evidenced his guilt
سکوت او نشانگر گناهش بود.

14. the jury must fix guilt
هیئت منصفه ی دادگاه باید تقصیر را معلوم کند.

15. your actions witness your guilt
اعمال تو گواه بر گناهکار بودن تو است.

16. an agonizing feeling of shame and guilt
احساس زجرآور شرم و گناه

17. they made no bones about confessing their guilt
آنان از اذعان گناه خود ابا نداشتند.

18. the nurse infected the children with a sense of guilt
پرستار کودکان را دچار احساس گناه کرد.

19. The court absolved him of guilt in her death.
[ترجمه نسرین رنجبر] دادگاه او را در مرگ آن زن مقصر ندانست.
|
[ترجمه گوگل]دادگاه او را از گناه در قتل او تبرئه کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه او را از گناه مرگ نجات داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The police established his guilt beyond all doubt.
[ترجمه گوگل]پلیس بدون شک گناه او را ثابت کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس گناه او را فراتر از هر شک و تردید نهاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. We have abundant proof of his guilt.
[ترجمه گوگل]ما مدارک فراوانی دال بر گناهکاری او داریم
[ترجمه ترگمان]ما دلایل زیادی از گناه او داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He agonized over the guilt that he felt.
[ترجمه گوگل]او از گناهی که احساس می کرد عذاب می کشید
[ترجمه ترگمان]او عذاب وجدان را که احساس می کرد عذاب می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. We can't just assume her guilt.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم فقط گناه او را فرض کنیم
[ترجمه ترگمان]ما فقط نمی توانیم گناه او را فرض کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Don't lay a guilt trip on your child about schoolwork.
[ترجمه گوگل]فرزندتان را در مورد تکالیف مدرسه احساس گناه نکنید
[ترجمه ترگمان]به خاطر تکالیف مدرسه عذاب وجدان نداشته باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Don't take guilt trips. Take a trip to the mall, to the next country, to a foreign country, but NOT to where the guilt is.
[ترجمه نسرین رنجبر] به سفرهای حرام نروید. به مراکز تجاری بروید، به کشورهای همسایه، کشورهای خارجی. اما به جایی که احتمال گناه در آن میرود سفر نکنید.
|
[ترجمه گوگل]به سفرهای احساس گناه نروید به مرکز خرید، به کشور بعدی، به یک کشور خارجی سفر کنید، اما نه به جایی که گناه دارید
[ترجمه ترگمان]سفر گناه نکنید سفری به مرکز خرید، به کشور بعدی، به یک کشور خارجی، اما نه به جایی که جرم وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گناه (اسم)
offense, blame, transgression, fault, sin, guilt, crime, vice, misdeed, delict, misdemeanor

جرم (اسم)
mass, body, guilt, crime, misdeed, delict

بزه (اسم)
offense, sin, guilt, crime, misdeed, felony, misdemeanor

تقصیر (اسم)
error, delinquency, offense, fault, guilt, crime, rap

مجرمیت (اسم)
guilt, culpability

تخصصی

[حقوق] گناه، جرم، بزه، تقصیر

انگلیسی به انگلیسی

• state of having committed a crime or offense; culpability; feeling of having done a wrong
guilt is an unhappy feeling that you have because you have done something wrong.
guilt is the fact that you have done something wrong or illegal.

پیشنهاد کاربران

guilt somebody into something
کسی را به چیزی متهم کردن
نمونه:
he guilts me into breaking that glass
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/guilt
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : guilt
✅️ اسم ( noun ) : guilt
✅️ صفت ( adjective ) : guilty / guiltless
✅️ قید ( adverb ) : guiltily / guiltlessly
عذاب وجدان
guilt ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: احساس گناه
تعریف: هیجانی خودآگاه که با احساس دردناک ناشی از انجام دادن یا تصور انجام دادن کاری غلط همراه است
fault
offense
crime
الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است
و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است
جناب خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات
What is my guilt in these distances and temporary separations that I am paying the price for by your negligence and suffering from ؟your bad moods
گناه من در این فاصله ها ی موقتی چیست که تاوانش را با بی توجهی و متحمل، بد خلقی های تو هستم
گناه کار بودن، ( در مقابلِ بی گناهی )
تقصیر
احساس گناه در دوان پزشکی
احساس گناه
- بزه - جرم - تقصیر - گناه - محکومیت - مجرمیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس