habitually


عادتا، برحسب عادت

جمله های نمونه

1. There's no snake known that will habitually attack human beings unless threatened with its life.
[ترجمه Roshanak] هیچ مار شناخته شده ای وجود ندارد که به انسان حمله کند مگراینکه جانش تهدید شود.
|
[ترجمه ashi] هیچ مار شناخته شده ای وجود ندارد که بر حسب عادت به انسان حمله کند مگر اینکه جان خودش تهدید شود.
|
[ترجمه گوگل]هیچ مار شناخته شده ای وجود ندارد که به طور معمول به انسان حمله کند مگر اینکه جانش تهدید شود
[ترجمه ترگمان]هیچ snake نمی داند که عاد تا به انسان ها حمله می کند مگر اینکه با جان خود تهدید بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Do you habitually use display screen equipment as a significant part of your job?
[ترجمه گوگل]آیا معمولاً از تجهیزات صفحه نمایش به عنوان بخش مهمی از شغل خود استفاده می کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا معمولا از ابزار صفحه نمایش به عنوان بخش مهمی از کار خود استفاده می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Tom is habitually late for school.
[ترجمه گوگل]تام معمولا دیر به مدرسه می آید
[ترجمه ترگمان]تام معمولا برای مدرسه دیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His mother had a patient who habitually flew into rages.
[ترجمه گوگل]مادرش مریضی داشت که از روی عادت پرواز می کرد
[ترجمه ترگمان]مادرش بیمار بود که عاد تا بالا می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Many patients habitually use one or two sites and develop hard subcutaneous plaques or disfiguring insulin hypertrophy.
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماران معمولاً از یک یا دو محل استفاده می‌کنند و پلاک‌های سخت زیر جلدی یا هیپرتروفی انسولین بد شکل ایجاد می‌کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماران عاد از یک یا دو سایت استفاده می کنند و plaques زیر پوستی سخت و یا hypertrophy انسولین را شکل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Estate agents' advertisements habitually claim that country houses are suitable for every use from country clubs to prestige headquarters.
[ترجمه گوگل]آگهی‌های آژانس‌های املاک معمولاً ادعا می‌کنند که خانه‌های روستایی برای هر کاربری از کلوپ‌های روستایی گرفته تا مقرهای معتبر مناسب هستند
[ترجمه ترگمان]فروشندگان املاک معمولا ادعا می کنند که خانه های این کشور برای هر کاربرد از باشگاه های کشور به مراکز اعتباری مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. All the dealers who habitually haunt Sothebys salerooms have been looking at the furniture and glassware and silver.
[ترجمه گوگل]همه فروشندگانی که معمولاً به اتاق‌های فروش ساتبیز سر می‌زنند، به مبلمان، ظروف شیشه‌ای و نقره نگاه می‌کنند
[ترجمه ترگمان]همه فروشندگان که معمولا در Sothebys پرسه می زنند، به اثاثیه و ظروف بلورین و نقره نگاه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But snoring loudly and habitually can be an indication of a potentially life-threatening breathing disturbance known as obstructive sleep apnea syndrome.
[ترجمه گوگل]اما خروپف با صدای بلند و به طور معمول می تواند نشانه ای از یک اختلال تنفسی بالقوه تهدید کننده زندگی باشد که به عنوان سندرم آپنه انسدادی خواب شناخته می شود
[ترجمه ترگمان]اما خرناس بلند و عاد می تواند نشانه یک اختلال تنفس بالقوه خطرناک باشد که به عنوان سندروم شکمی خواب مزاحم شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In time, spraying on the same scent habitually can make us completely insensitive to it.
[ترجمه گوگل]با گذشت زمان، اسپری کردن روی همان رایحه به طور معمول می تواند ما را کاملاً نسبت به آن بی حس کند
[ترجمه ترگمان]به مرور زمان، اسپری کردن بر روی همان بوی عاد می تواند ما را به طور کامل نسبت به آن بی تفاوت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He habitually risked not only his financial security but also his credibility as a writer with any consistent principles.
[ترجمه گوگل]او معمولاً نه تنها امنیت مالی خود، بلکه اعتبار خود را به عنوان یک نویسنده با هرگونه اصول ثابت به خطر انداخت
[ترجمه ترگمان]او معمولا نه تنها امنیت مالی خود را به خطر می انداخت، بلکه اعتبار خود را به عنوان نویسنده ای با اصول سازگار باخود به خطر می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Presidential losers have also habitually opted for mates designed to unify the ticket but with whom they could comfortably identify.
[ترجمه گوگل]بازنده‌های ریاست‌جمهوری نیز معمولاً همسرانی را انتخاب می‌کنند که برای یکسان کردن بلیت طراحی شده‌اند، اما می‌توانند به راحتی با آن‌ها همذات پنداری کنند
[ترجمه ترگمان]بازندگان ریاست جمهوری نیز معمولا برای متحد کردن بلیط برای متحد کردن بلیط انتخاب شده اند، اما با آن ها می توانند به راحتی شناسایی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Habitually swims, with jerky forward movement; sometimes dives.
[ترجمه گوگل]به طور معمول شنا می کند، با حرکت تند رو به جلو گاهی غواصی می کند
[ترجمه ترگمان]شنا کنان شنا می کند و گاه به گاه گاه به گاه به گاه گاه گاه گاه به گاه به گاه گاه گاه گاه به گاه گاه گاه گاه به گاه گاه به گاه گاه گاه به
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Fairly large, long-necked, long-legged wading birds, habitually flying with neck outstretched: a useful distinction from herons.
[ترجمه گوگل]پرندگان قدامی نسبتاً بزرگ، گردن دراز و پا دراز، که معمولاً با گردن دراز پرواز می کنند: وجه تمایز مفید از حواصیل
[ترجمه ترگمان]پرندگان بلند و گردن بلندی که معمولا با گردن آویخته، معمولا با گردن آویخته از مرغ های ماهی خوار به پرواز درآمده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If it frightened him, he habitually reached out and grasped it.
[ترجمه گوگل]اگر او را می ترساند، معمولاً دستش را دراز می کرد و آن را می گرفت
[ترجمه ترگمان]اگر این کار او را می ترساند، معمولا دست دراز می کرد و آن را درک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The Regulations apply only where computer screens are habitually used by one or more employees as a significant part of daily work.
[ترجمه گوگل]این مقررات فقط در مواردی اعمال می شود که معمولاً یک یا چند کارمند از صفحه نمایش رایانه به عنوان بخش مهمی از کار روزانه استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]این مقررات تنها در جایی اعمال می شوند که screens کامپیوتر معمولا توسط یک یا چند کارمند به عنوان بخش مهمی از کار روزانه مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• usually, regularly, customarily, in a habitual manner

پیشنهاد کاربران

۱. بنابر عادت. از روی عادت ۲. طبق معمول
مثال:
Type this up for me, will you, Sara?’ he’d say habitually.
او طبق معمول خواهد گفت: این را برای من تایپ کن سارا، میکنی؟
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : habituate
✅️ اسم ( noun ) : habit / habitat / habitation / habitant / habitude / habituation / habitancy / habitus / habitu� / habitableness / habitability
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : habitual / habitable / habituated
✅️ قید ( adverb ) : habitually

روال همیشگی - رویه همیشگی
Do some thing that has become habit for you
Out of habit
میتونه یه جایگزین خوب باشه براش
یعنی از روی عادت
حسب العاده
Do you habitually use display screen equipment in your job?
Habitually : as a habit
از روی عادت
by way of habit; customarily. بخاطر عادت؛برحسب عادت. از روی عادت. بنا به عادت. طبق معمول. به طور معمول. عادتا. معمولا.
"he habitually carried a pocket knife"
"او به طور معمول ( معمولا. از روی عادت ) چاقوی جیبی حمل میکنه"
عادت

بپرس