halfway

/ˈhæˈfweɪ//hɑːfˈweɪ/

معنی: نیمه راه، نصفه کاره، نیم راه، اندکی
معانی دیگر: نصف راه، در وسط هر چیز، ناتمام، نیمه تمام، ناقص

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: to or at the midpoint between two ends or conditions.

(2) تعریف: partially or nearly.

- I halfway agreed with him.
[ترجمه sobhan] پس از اندکی با او موافقت کردم
|
[ترجمه Soheyl] با نصف حرفاش موافقم ( تقریبا باهاش موافقم )
|
[ترجمه .] نصف حرفهایش را قبول دارم.
|
[ترجمه گوگل] من تا نیمه با او موافق بودم
[ترجمه ترگمان] در نیمه راه با او موافقت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: midway between two ends in space, time, achievement, or the like.
مشابه: middle

- We are halfway toward our goal.
[ترجمه گوگل] ما در نیمه راه به سمت هدفمان هستیم
[ترجمه ترگمان] ما در نیمه راه رسیدن به هدفمون هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: attaining or including only half or a part of what is possible or necessary.

- a halfway remedy
[ترجمه گوگل] یک درمان نیمه راه
[ترجمه ترگمان] یک جور معالجه نیمه راه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. halfway between kashan and yazd
نیمه راه بین کاشان و یزد

2. halfway measures
اقدامات نیمه کاره

3. halfway through the dinner
در وسط شام

4. meet halfway
حاضر به مصالحه بودن،مایل به گذشت داشتن بودن

5. meet someone halfway
مصالحه کردن،با هم کنار آمدن

6. They've just reached the halfway stage of the project.
[ترجمه گوگل]آنها تازه به نیمه راه پروژه رسیده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها فقط به مرحله میانی پروژه رسیده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Halfway up the hill, the engine packed up.
[ترجمه گوگل]در نیمه های تپه، موتور بسته شده بود
[ترجمه ترگمان]در نیمه راه تپه، موتور بسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Stop chipping halfway, you cannot chop down deadwood ; and keep chipping a way, gold and stone can be carved.
[ترجمه گوگل]خرد کردن را تا نیمه متوقف کنید، شما نمی توانید چوب خشک را خرد کنید و راه را ادامه دهید، طلا و سنگ را می توان تراشید
[ترجمه ترگمان]تا نصف راه را سوراخ کنید، شما نمی توانید چوب خشک را خرد کنید؛ سنگ و سنگ را سوراخ کنید، طلا و سنگ را از هم جدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A halfway house between the theatre and cinema is possible. Olivier created one in his imaginative "Henry V" in 194
[ترجمه گوگل]یک خانه نیمه راه بین تئاتر و سینما امکان پذیر است اولیویه در «هنری پنجم» تخیلی خود در سال 194 یکی را خلق کرد
[ترجمه ترگمان]یک خانه نیمه راه بین تئاتر و سینما امکان پذیر است اولیویه در خیال خود \"هنری پنجم\" را در ۱۹۴ به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. York is halfway between Edinburgh and London.
[ترجمه گوگل]یورک در نیمه راه بین ادینبورگ و لندن است
[ترجمه ترگمان]یورک در نیمه راه ادینبرگ و لندن قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He chased Kevin halfway up the stairs.
[ترجمه sobhan] او کوین را تا نصف راه پله ها تعقیب کرد
|
[ترجمه گوگل]او کوین را تا نیمه از پله ها تعقیب کرد
[ترجمه ترگمان] اون \"کوین\" رو تا نیمه راه دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The town lies halfway between Rome and Florence.
[ترجمه گوگل]این شهر در نیمه راه بین رم و فلورانس قرار دارد
[ترجمه ترگمان]شهر در نیمه راه رم و فلورانس قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Before the politician was halfway through his speech, the crowd cried him down.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه این سیاستمدار به نیمه راه سخنرانی خود برسد، جمعیت او را فریاد زدند
[ترجمه ترگمان]قبل از این که سیاست مدار راه خود را طی کند، جمعیت فریاد زد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Halfway up the hill,the engine pooped out.
[ترجمه گوگل]در نیمه های تپه، موتور بیرون زد
[ترجمه ترگمان]در نیمه راه تپه، موتور روشن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نیمه راه (اسم)
halfway, midway

نصفه کاره (اسم)
halfway

نیم راه (اسم)
halfway

اندکی (صفت)
wee, halfway

تخصصی

[فوتبال] نیمه راه

انگلیسی به انگلیسی

• at half the distance, to midpoint
located in the middle of the way, located halfway
halfway means at the middle of a place or in between two points.
halfway also means at the middle of a period of time or an event.
if you meet someone halfway, you accept some of the points they are making so that you can come to an agreement.
midway, to or at half the distance, in the middle; partial

پیشنهاد کاربران

Halfway = in the middle of something
halfway between: New York City is halfway between Boston and Washington, DC.
halfway down: I'd like you to look at the diagram that is halfway down page 27.
...
[مشاهده متن کامل]

halfway through: She started feeling sick halfway through dinner.
go halfway towards: The management's proposals don't even go halfway towards meeting our demands.

اواسطِ
Halfway through the race, his bike was broken
Example :
That's the thanks i get for going halfway around the world to stop Fogg? : من برای متوقف کردن فاگ نصف جهانو گشتم، این دستمزدمه ؟ ( جای تشکرته؟ )
فاصله مساوی بین دو مسافت
که در کتاب iter2 کانون آمده
بگویی نگویی
● وسط چیزی ( نه حتما وسطه وسط، بلکه منظور میانه راه چیزی است )
Halfway through a call وسط یه مکالمه تلفنی
E. g. It's a big step giving up your job and moving halfway across the world
نصفه نیمه
ناقص، نسبتا
میانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس