harmony

/ˈhɑːrməni//ˈhɑːməni/

معنی: تطبیق، همسازی، هم اهنگی، ساز، توازن، هارمونی
معانی دیگر: تناسب و توازن، جوری، هم جوری، هم گری، انویی، فراخوری، سازواری، سازمندی، (اندیشه، سلیقه و احساس و غیره) یکدلی، همدلی، همدلی و همصدایی، توافق، همنواختی، همزبانی، سازش، همداستانی، سازگاری، دمسازی، یگانش، (مطابقه ی متون نویسندگان مختلف به ویژه مطابقه ی بخش های انجیل) برابر گذاری، هم سنجی نوشتارها، (موسیقی) هماهنگی، تلفیق چند ملودی، آواهای خوشایند، خوش آهنگی، صداهای آهنگین، (موسیقی) هماهنگ شناسی، هارمونی شناسی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: harmonies
(1) تعریف: a state of agreement or accord; unity.
مترادف: accord, agreement, concord, unity
متضاد: conflict, disagreement, discord, disharmony, dissension, dissonance, friction
مشابه: concordance, concurrence, congruity, consensus, correspondence, tune, union

- The two tribes had fought with each other in the past but now were living in harmony.
[ترجمه گوگل] این دو قبیله در گذشته با یکدیگر جنگیده بودند، اما اکنون در هماهنگی زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان] دو قبیله در گذشته با هم جنگیده بودند، اما حالا با هم زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Harmony has finally returned to the factory now that the strike is over and agreements have been reached.
[ترجمه جواد کیهان] آرامش و صلح و صفا باز به کارخونه برگشت بعد از اینکه توافق حاصل شد و اعتصاب تموم شد
|
[ترجمه گوگل] اکنون که اعتصاب به پایان رسیده و توافقات حاصل شده، هارمونی بالاخره به کارخانه بازگشته است
[ترجمه ترگمان] در حال حاضر هارمونی در حال حاضر به این کارخانه بازگشته است که اعتصاب پایان یافته و توافقات صورت گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Not eating meat helped her feel that she was living in harmony with nature.
[ترجمه گوگل] نخوردن گوشت به او کمک کرد تا احساس کند در هماهنگی با طبیعت زندگی می کند
[ترجمه ترگمان] خوردن گوشت به او کمک کرد تا احساس کند در هماهنگی با طبیعت زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You seem to think we disagree on everything, but, in fact, many of our opinions are in complete harmony.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد شما فکر می کنید که ما در همه چیز با هم اختلاف نظر داریم، اما در واقع، بسیاری از نظرات ما با هم هماهنگی کامل دارند
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که شما فکر می کنید ما با همه چیز مخالف هستیم، اما در واقع بسیاری از نظرات ما هماهنگی کامل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a pleasing or orderly relation among the parts of something.
مترادف: proportion
متضاد: disagreement, dissonance
مشابه: balance, symmetry, unity

- There was a certain harmony to the way she had arranged all the furnishings in the room.
[ترجمه گوگل] هماهنگی خاصی در نحوه چیدمان تمام وسایل اتاق وجود داشت
[ترجمه ترگمان] آن طور که همه اثاثیه اتاق را مرتب کرده بود هماهنگی خاصی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in music, the simultaneous production of notes causing a blending of sounds that is pleasant to the ear.
متضاد: cacophony, discord, disharmony, dissonance, inharmony

- The choir sang the Christmas carols with beautiful harmony.
[ترجمه گوگل] گروه کر سرودهای کریسمس را با هارمونی زیبا خواندند
[ترجمه ترگمان] گروه کر سرود کریسمس را با هماهنگی زیبا خواندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the harmony of humans and the environment
سازگاری انسان با محیط

2. in harmony (with)
در هماهنگی(با)،در همدلی با

3. primitive humans lived in harmony with nature
انسان های آغازین در هماهنگی با طبیعت زندگی می کردند.

4. the two sang in harmony
آن دو هماهنگ آواز خواندند.

5. they worked together in harmony
آنان با هماهنگی با هم کار می کردند.

6. we must establish a harmony between our needs and those of others
ما می بایستی بین نیازهای خود و نیازهای دیگران هماهنگی ایجاد کنیم.

7. they live in peace and harmony
آنان در صلح و صفا و هماهنگی زندگی می کنند.

8. labor and management should work in harmony
کارگر و کارفرما باید هماهنگ باشند.

9. the details of the design have harmony
اجزای طرح با هم جور در می آیند.

10. the multitude as well as the harmony of nature
انبوهی و همچنین هماهنگی جزئیات عالم طبیعت

11. My cat and dog live in perfect harmony.
[ترجمه گوگل]گربه و سگ من در هماهنگی کامل زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]گربه و سگ من با هماهنگی کامل زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The harmony of sea and sky makes a beautiful picture.
[ترجمه گوگل]هماهنگی دریا و آسمان تصویر زیبایی می سازد
[ترجمه ترگمان]هماهنگی دریا و آسمان یک تصویر زیبا می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We must try to live in peace and harmony with ourselves and those around us.
[ترجمه گوگل]باید سعی کنیم با خود و اطرافیانمان در صلح و هماهنگی زندگی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید در صلح و هماهنگی با خودمان و اطرافیان خود زندگی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A new sense of harmony developed in the community.
[ترجمه گوگل]حس هماهنگی جدیدی در جامعه ایجاد شد
[ترجمه ترگمان]حس جدیدی از هماهنگی در جامعه ایجاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They try to foster harmony between different groups of people.
[ترجمه گوگل]آنها سعی می کنند هماهنگی بین گروه های مختلف مردم را تقویت کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش می کنند که هماهنگی بین گروه های مختلف مردم را ترویج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We must ensure that tourism develops in harmony with the environment.
[ترجمه گوگل]ما باید اطمینان حاصل کنیم که گردشگری در هماهنگی با محیط زیست توسعه یابد
[ترجمه ترگمان]ما باید اطمینان حاصل کنیم که توریسم در هماهنگی با محیط رشد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Your suggestions are not in harmony with the aims of this project.
[ترجمه گوگل]پیشنهادات شما با اهداف این پروژه همخوانی ندارد
[ترجمه ترگمان]پیشنهادها شما هماهنگی با اهداف این پروژه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The choir sings in four-part harmony.
[ترجمه گوگل]گروه کر به صورت هماهنگ چهار قسمتی می خواند
[ترجمه ترگمان]گروه کر در هماهنگی چهار بخشی آواز می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تطبیق (اسم)
accommodation, match, adjustment, adaptation, comparison, conformation, harmony, collation, identification

همسازی (اسم)
accommodation, harmony, compatibility, symmetry

هم اهنگی (اسم)
accord, harmony, coordination, cadence, consonance, concert, unison, synchrony, concordance

ساز (اسم)
order, apparatus, harmony, accoutrements, tool, musical instrument, equipment, outfit, disposition, music, materiel, arms, mouth organ

توازن (اسم)
harmony, balance, parity, poise, equipoise

هارمونی (اسم)
harmony

تخصصی

[سینما] هماهنگی - ایجاد هماهنگی - هارمونی
[نساجی] هماهنگی - جور بودن - ترکیب رنگی مطبوع
[ریاضیات] هماهنگی، همسازی، تطابق

انگلیسی به انگلیسی

• unity, agreement, accord; pleasing balance, symmetry; pleasing combination of tones (music)
if people are living in harmony with each other, they are in a state of peaceful agreement and co-operation.
harmony is the pleasant combination of different notes of music played at the same time.
the harmony of something is the way in which its parts are combined into a pleasant arrangement.

پیشنهاد کاربران

هم آرایی
harmony ( n ) ( hɑrməni ) =a pleasing combination of related things, e. g. the harmony of color in nature. harmonious ( adj ) ( hɑrˈmoʊniəs ) e. g. a harmonious combination of colors.
harmony
هماهنگی، تطبیق
harmony: هارمونی، هماهنگی
color harmony:هارمونی رنگ، هماهنگی رنگ
همنوایی
ضرباهنگ
صمیمیت
harmony ( عمومی )
واژه مصوب: هماهنگی
تعریف: سازگاری اجزا با یکدیگر
۱. هماهنگی
۲. صدای شیرین و موزون
۳. آهنگ
✅توازن - همدلی
to live in fear/peace/harmony
⭐⭐⭐
✅ ( اندیشه، سلیقه و احساس و غیره ) یکدلی، همدلی
?Do you have many close friends
I have only one friend I would confide in. I’m quite "picky" and "more importantly", I have a somewhat irrational fear that none of my friends really like me and that I’m just a guy they can barely tolerate and it is hard for me to live "in harmony with" them
...
[مشاهده متن کامل]

هماهنگی، یکپارچگی، سازگاری یا همچین چیزی
هماهنگی
- سازگاری
مطابقت دادن
عدالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس