headlong

/ˈhedˌlɒŋ//ˈhedlɒŋ/

معنی: تند، بی پروا، سراسیمه، بادست پاچگی
معانی دیگر: از جلو، باسر، از سر، با کله، با شتاب بسیار، باشدت زیاد، بی مهابا، بدون خودداری، بی فکرانه، نسنجیده، (شعر قدیم) سراشیب، سرازیر، پرشیب، پرتگاه مانند، سربجلو، شیرجه رونده، معلق، عجول

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: with the head leading or foremost.

- He leaned over too far and fell headlong into the pit.
[ترجمه الهام] او بیش از اندازه خم شد و با سر داخل گودال افتاد
|
[ترجمه گوگل] خیلی خم شد و با سر در گودال افتاد
[ترجمه ترگمان] او بیش از حد خم شد و به درون گودال سقوط کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: hastily, suddenly, or quickly; without proper deliberation; rashly.

- They rushed headlong into this disastrous business deal.
[ترجمه گوگل] آنها با عجله وارد این معامله تجاری فاجعه آمیز شدند
[ترجمه ترگمان] با سر و صدا وارد این معامله شوم و شوم شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She'd only known the man for a few weeks before she plunged headlong into marriage.
[ترجمه گوگل] او فقط چند هفته بود که مرد را می‌شناخت قبل از اینکه با سرسختی وارد ازدواج شود
[ترجمه ترگمان] او فقط چند هفته قبل از این که با سر و صدا ازدواج کند، این مرد را می شناخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: plunging, falling, or done with the head leading.

- He jumped on the sled and made a headlong descent down the hill.
[ترجمه گوگل] او روی سورتمه پرید و از تپه سرازیر شد
[ترجمه ترگمان] روی سورتمه پرید و با سربه پایین تپه فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: hasty, sudden, or quick.
مشابه: precipitate

- When the rain began to pour, we made a headlong dash for the car.
[ترجمه گوگل] وقتی بارون شروع به باریدن کرد، ما با سر به سر ماشین رفتیم
[ترجمه ترگمان] وقتی باران شروع به باریدن کرد، ما با عجله به طرف ماشین رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a headlong height
بلندی پرتگاه مانند

2. he fell headlong into the pool
او از سر افتاد توی استخر.

3. he stumbled over the step and fell headlong to the ground
پایش به پله گرفت و با سر بر زمین افتاد.

4. when he heard his child's voice he rushed headlong into the burning house
صدای بچه اش را که شنید بی اختیار به درون خانه ی مشتعل شتافت.

5. He ran headlong for the open door.
[ترجمه گوگل]با سر به سمت در باز دوید
[ترجمه ترگمان]با سر و صدا به سوی در باز دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I fell headlong into a pool of icy water.
[ترجمه گوگل]با سر در حوض آب یخی افتادم
[ترجمه ترگمان]با سر و صدا در یک استخر آب یخ افتادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The rhino charged headlong towards us.
[ترجمه گوگل]کرگدن با سر به سمت ما حرکت کرد
[ترجمه ترگمان]کرگدن با سربه ما حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She fell headlong into the icy pool.
[ترجمه گوگل]او با سر به استخر یخی افتاد
[ترجمه ترگمان]او با سربه آبگیر یخ زده شیرجه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He fell headlong and landed on his face.
[ترجمه گوگل]با سر به زمین افتاد و روی صورتش نشست
[ترجمه ترگمان]او با سربه زمین افتاد و روی صورتش نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mortimer almost ran headlong into a patrol.
[ترجمه گوگل]مورتیمر تقریباً با سر به پاترول دوید
[ترجمه ترگمان]مورتیمر تقریبا در حال فرار به یک گروه گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Do not leap headlong into decisions.
[ترجمه گوگل]با سر در تصمیم گیری ها نپرید
[ترجمه ترگمان]در تصمیم گیری عجله نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The government is taking care not to rush headlong into another controversy.
[ترجمه گوگل]دولت مراقب است که با عجله وارد بحث دیگری نشود
[ترجمه ترگمان]دولت در حال رسیدگی به مناقشه دیگری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The car plunged headlong into the river.
[ترجمه گوگل]ماشین با سر به داخل رودخانه افتاد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل با سربه داخل رودخانه شیرجه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They made desperate attempts to halt the headlong rush into war.
[ترجمه گوگل]آنها تلاش های مذبوحانه ای برای متوقف کردن هجوم بی درنگ به سمت جنگ انجام دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش نومیدانه ای می کردند تا حمله را در جنگ متوقف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In the headlong rush to buy houses, many people got into debt.
[ترجمه گوگل]در عجله بی‌وقفه برای خرید خانه، بسیاری از مردم بدهکار شدند
[ترجمه ترگمان]در هجوم حریصانه به خرید خانه ها، بسیاری از مردم مقروض شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

بی پروا (صفت)
adventurous, reckless, unscrupulous, heady, headlong, audacious, brave, bold, confident, foolhardy, fearless, dashing, rash, heedless, daredevilish, insouciant, hare-brained, inconsiderate, impetuous, incautious, irregardless, unadvised, slapdash, temerarious

سراسیمه (صفت)
confused, headlong, afraid, frightened

بادست پاچگی (قید)
headlong

انگلیسی به انگلیسی

• foolhardy, rash
headfirst; rashly, recklessly
if you move headlong in a particular direction, you move there very quickly.
if you rush headlong into something, you do it quickly without thinking carefully about it.

پیشنهاد کاربران

بپرس