hurried

/ˈhɜːrid//ˈhʌrɪd/

معنی: زود، عجول، شتاب زده، دست پاچه، هول هولکی، بی تامل
معانی دیگر: شتابان، شتاب آمیز، عجولانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: hurriedly (adv.), hurriedness (n.)
(1) تعریف: moving or acting quickly; forced to hurry.
مترادف: rushed
متضاد: leisurely, slow, unhurried
مشابه: frantic, frenetic, hectic, quick

- Because I was hurried, I forgot my umbrella.
[ترجمه گوگل] چون عجله داشتم چترم را فراموش کردم
[ترجمه ترگمان] چون عجله داشتم، چترم را یادم رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: done quickly; rushed.
مترادف: hasty
متضاد: considered, slow, unhurried
مشابه: cursory, expeditious, quick, rushed, slapdash

- You might regret it if you make a hurried decision about this.
[ترجمه گوگل] اگر تصمیمی عجولانه در این مورد بگیرید، ممکن است پشیمان شوید
[ترجمه ترگمان] اگر تصمیم عجولانه ای در این مورد بگیری، شاید پشیمان بشوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The painters did a hurried job and they'd left drips everywhere.
[ترجمه گوگل] نقاش‌ها کار عجولانه‌ای انجام دادند و همه جا چکه‌هایی را رها کردند
[ترجمه ترگمان] نقاشان کار عجولانه انجام می دادند و همه جا چکه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. their hurried wedding created all kinds of gossip
ازدواج عجولانه آنان موجب همه جور شایعه شد.

2. you hurried me so much that i burned the food!
آنقدر مرا هول کردی که خوراک را سوزاندم !

3. . . . then he hurried to fight the forces that were advancing from the north
. . . سپس برای نبرد با قوایی که از سوی شمال پیش می آمدند شتافت.

4. she took the baby and hurried to the doctor
او بچه را برداشت و شتابان نزد دکتر رفت.

5. poetry writing needs time; it should never be hurried
شعر نویسی وقت می خواهد و هرگز نباید در (نوشتن) آن عجله به خرج داد.

6. I huddled on my clothes and hurried to the factory.
[ترجمه گوگل]لباس هایم را جمع کردم و با عجله به سمت کارخانه رفتم
[ترجمه ترگمان]لباس هایم را جمع کردم و با عجله به کارخانه رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He hurried along to hand his old father out of the car.
[ترجمه گوگل]با عجله رفت تا پدر پیرش را از ماشین بیرون آورد
[ترجمه ترگمان]با عجله راه افتاد تا پدر پیرش را از ماشین بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The kids hurried to open their presents.
[ترجمه گوگل]بچه ها با عجله هدایای خود را باز کردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها عجله داشتند presents را باز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The work hurried on night and day.
[ترجمه گوگل]کار در شب و روز عجله داشت
[ترجمه ترگمان]کار در شب و روز عجله داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She hurried off without a word.
[ترجمه گوگل]بدون هیچ حرفی با عجله رفت
[ترجمه ترگمان]بدون اینکه حرفی بزند با شتاب از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Before we sat down, she hurried and dusted off each of the chairs.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه بنشینیم، عجله کرد و گرد و غبار تک تک صندلی ها را پاک کرد
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه بشینیم، او با عجله و با عجله هر کدام از صندلی ها را گردگیری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She hurried to answer the knock at the door.
[ترجمه گوگل]او با عجله به ضربه در پاسخ داد
[ترجمه ترگمان]او با عجله به طرف در ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I ate a hurried breakfast and left.
[ترجمه گوگل]با عجله صبحانه ای خوردم و رفتم
[ترجمه ترگمان]با عجله صبحانه خوردم و رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They hurried into the city to say good - bye to us.
[ترجمه گوگل]آنها با عجله وارد شهر شدند تا از ما خداحافظی کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها با عجله وارد شهر شدند تا با ما خداحافظی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زود (صفت)
early, tantivy, hurried, kenspeckle

عجول (صفت)
fast, speedy, rash, hurried, precipitous, hasty, hasteful

شتاب زده (صفت)
precipitant, hurried, hasty

دست پاچه (صفت)
nervous, hurried, hasty, panicky

هول هولکی (صفت)
hurried

بی تامل (صفت)
hurried, offhand

انگلیسی به انگلیسی

• performed quickly; carried out quickly due to lack of time; hasty
something that is hurried is done very quickly or suddenly.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : hurry
✅️ اسم ( noun ) : hurry
✅️ صفت ( adjective ) : hurried
✅️ قید ( adverb ) : hurriedly
عجول، شتاب زده
با عجله

بپرس