idle

/ˈaɪdl̩//ˈaɪdl̩/

معنی: سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن
معانی دیگر: بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهستگی حرکت کردن، پلکیدن، (با: away) به بطالت گذراندن، حرام کردن، به هدر دادن، هرزگردی (موتور)، کاردرجا، بیکار کردن، بلااستفاده گذاشتن، (از کار) باز ایستاندن، (ماشین به ویژه موتور اتومبیل) در جا کار کردن، هرز گردیدن یا گرداندن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: idler, idlest
(1) تعریف: not active or in use; not working or scheduled to work; unemployed; unoccupied.
مترادف: dormant, inactive, jobless, unemployed, unoccupied, unused
متضاد: busy, employed, engaged, working
مشابه: lazy, quiescent, sleepy, vacant

- The now idle factory had once employed over five hundred workers.
[ترجمه shahrzad] کارخانه ای که اکنون بی فعالیت است زمانی بیش از پانصد کارگر داشت.
|
[ترجمه گوگل] کارخانه ای که اکنون بیکار بود، زمانی بیش از پانصد کارگر را استخدام کرده بود
[ترجمه ترگمان] کارخانه تنبل بار دیگر پانصد کارگر را استخدام کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her husband's been idle since the factory closed down.
[ترجمه گوگل] شوهرش از زمان تعطیلی کارخانه بیکار است
[ترجمه ترگمان] از وقتی که کارخونه بسته شد شوهرش بی کار بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tending to avoid work; lazy; slothful.
مترادف: indolent, lazy, otiose, slothful
متضاد: active, industrious
مشابه: inert, shiftless, slack, sluggish

- That idle brother of yours should get out and find himself a job.
[ترجمه گوگل] اون برادر بیکارت باید بره بیرون و برای خودش کار پیدا کنه
[ترجمه ترگمان] اون برادر بی کار تو باید بره بیرون و خودش رو پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not used to achieve worthwhile or important goals; frivolous.
مترادف: frivolous, petty, shallow, trifling, trivial
متضاد: meaningful, serious
مشابه: blank, insignificant, nugatory, slight, superficial, useless, vagabond

- They spent their time engaged in idle chatter.
[ترجمه گوگل] آنها وقت خود را با پچ پچ های بیهوده سپری کردند
[ترجمه ترگمان] وقتشان را صرف گپ زدن به وراجی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: having no basis in fact; groundless.
مترادف: baseless, empty, groundless, pointless, unfounded, unsubstantiated, worthless
متضاد: proven
مشابه: hollow, insignificant, meaningless

- That's nothing but an idle rumor.
[ترجمه گوگل] این چیزی نیست جز یک شایعه بیهوده
[ترجمه ترگمان] این چیزی جز یک شایعه بی اساس نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: futile or useless; ineffective.
مترادف: futile, useless, vain
متضاد: serious
مشابه: aimless, fruitless, good-for-nothing, nugatory, otiose, pointless, void

- I don't put any stock in his idle threats.
[ترجمه محمدشفیعی] من برای تهدیدهای بیهوده او اهمیتی قائل نمیشوم
|
[ترجمه گوگل] من در تهدیدهای بیهوده او سهام نمی گذارم
[ترجمه ترگمان] من هیچ سهامی در تهدیدهای عاطل و باطل او ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These were simply idle wishes that would never become reality.
[ترجمه گوگل] اینها به سادگی آرزوهای بیهوده ای بودند که هرگز به واقعیت تبدیل نمی شدند
[ترجمه ترگمان] این ها تنها آرزوهای idle بودند که هرگز به واقعیت تبدیل نمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: idles, idling, idled
(1) تعریف: to pass time in not working or not accomplishing anything.
مترادف: laze, loaf, loll, lollygag, lounge
مشابه: vegetate

- They spent the summer simply idling.
[ترجمه گوگل] آنها تابستان را صرفاً بیکار گذراندند
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام تابستان را با idling می گذراندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move lazily; saunter.
مترادف: dawdle, dilly-dally, hang around, linger, loiter, lollygag, mosey, piddle
مشابه: amble, coast, drift, lounge, putter, saunter, slouch, tarry

- He was idling along the sidewalk.
[ترجمه گوگل] کنار پیاده رو بیکار بود
[ترجمه ترگمان] او در پیاده رو پرسه می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of a machine or motor vehicle, to operate out of gear, slowly, or without accomplishing work or motion.
مشابه: rev, run

- The car idled in the driveway.
[ترجمه گوگل] ماشین در خیابان بیکار شد
[ترجمه ترگمان] اتومبیل در جاده بی حرکت مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: idly (adv.), idleness (n.)
(1) تعریف: to pass (time) without accomplishing anything (often fol. by away).
مترادف: dawdle, laze, linger, loaf, lounge, while
مشابه: fritter, kill, trifle

- We idled the hours away at the beach.
[ترجمه گوگل] ساعت ها دور از ساحل بیکار بودیم
[ترجمه ترگمان] ساعت ها در کنار ساحل باقی مانده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be or become idle.
مترادف: still
مشابه: deactivate

- The storm idled the harvest workers.
[ترجمه گوگل] طوفان کارگران برداشت را بیکار کرد
[ترجمه ترگمان] این طوفان کارگران را بی کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. idle gear
چرخ دنده ی هرزگرد

2. idle hours
ساعات بیکاری

3. idle machines
ماشین هایی که بلا استفاده مانده اند

4. idle rumors
شایعات بی اساس

5. idle talk
سخن بیهوده

6. idle hands are the devil's tools
دست های آدم بیکار آلت شیطان هستند،شیطان برای آدم بیکار کار پیدا می کند

7. an idle hope
امید بیجا

8. an idle student who sleeps until ten in the morning
شاگرد تنبلی که تا ساعت ده صبح می خوابد.

9. the idle threats of a dying dictator
تهدیدات تو خالی یک دیکتاتور در حال مرگ

10. to idle away one's youth
جوانی خود را به هدر دادن

11. run idle
(موتور اتومبیل و غیره) خلاص کار کردن،هرزکارکردن،درجا کار کردن

12. machinery lying idle
ماشین آلاتی که بی استفاده افتاده بودند

13. an engine at idle
موتور در حال کار در جا

14. don't trust his idle promises
به قول های پوچ او اعتماد نکن.

15. to indulge in idle conjectures
با حدس های بیهوده شورش را درآوردن

16. a throttle locked in the idle position
دریچه ی کاربوراتور که در موقعیت هرز قرار گرفته است

17. the depression made many workers idle
بحران اقتصادی بسیاری از کارگران را بیکار کرد.

18. the devil makes work for idle hands
شیطان آدم بیکاره را آسان تر وسوسه می کند

19. An idle brain is the devil’s workshop.
[ترجمه گوگل]مغز بیکار کارگاه شیطان است
[ترجمه ترگمان]مغز تنبل کارگاه شیطانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. A young man idle, an old man needy.
[ترجمه گوگل]یک جوان بیکار، یک پیرمرد نیازمند
[ترجمه ترگمان]یه مرد جوون تنبل، یه پیرمرد نیازمند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Idle people [folks] have the most labour [take the most pains].
[ترجمه گوگل]افراد بیکار [مردم] بیشترین زایمان را دارند [بیشترین درد را می کشند]
[ترجمه ترگمان]افراد بی کار بیش ترین تلاش [ با بیش ترین زحمت را دارند ]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. An idle youth, a needy age.
[ترجمه گوگل]یک جوان بیکار، یک سن نیازمند
[ترجمه ترگمان]جوانی تنبل، عصر needy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Satan always finds work for idle hands.
[ترجمه گوگل]شیطان همیشه برای دست های بیکار کار پیدا می کند
[ترجمه ترگمان]شیطان همیشه برای دست های بی کار کار پیدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Time is life and when the idle man kills time,he kills himself.
[ترجمه گوگل]زمان زندگی است و وقتی انسان بیکار زمان را می کشد خود را می کشد
[ترجمه ترگمان]زمان، زندگی و زمانی که مرد تنبل وقت می کشد، خود را می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Half these factories now stand idle.
[ترجمه گوگل]نیمی از این کارخانه ها اکنون بیکار هستند
[ترجمه ترگمان]نصف این کارخانه ها تنبل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Idle young, needy age [old].
[ترجمه گوگل]جوان بیکار، نیازمند سن [پیر]
[ترجمه ترگمان]سن کم، زمان نیازمند [ قدیمی ]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

بی اساس (صفت)
delusive, unsubstantial, baseless, unfounded, groundless, idle, insubstantial, vaporous, fragile

تنبل (صفت)
tardy, slow, idle, slouchy, sluggish, bone-idle, lazy, indolent, slothful, do-nothing, inactive, slothy, soporiferous

بیهوده (صفت)
unfruitful, ineffective, ineffectual, futile, useless, impracticable, vain, trifling, pointless, jejune, trivial, trashy, idle, bootless, inutile, thankless

بی کار (صفت)
idle, unemployed, briefless, workless, vacant

عاطل (صفت)
futile, useless, vain, idle, lazy, do-nothing

بیخود (صفت)
idle, gratuitous

بی پر و پا (صفت)
idle

وقت گذراندن (فعل)
niggle, idle, piddle, temporalize, temporize

تنبل شدن (فعل)
idle

وقت تلف کردن (فعل)
idle, snail, frivol

تخصصی

[کامپیوتر] بی کار ؛ بی استفاده
[برق و الکترونیک] بیکار، آزاد
[ریاضیات] بیهوده، بلااستفاده، مرده، هرز

انگلیسی به انگلیسی

• loaf, lounge, do nothing, laze around; waste time; operate at minimum speed (of an engine or machine)
lazy; vain, futile; unoccupied, unemployed; groundless, without foundation; worthless, unimportant
someone who is idle is not doing anything, especially when they should be doing something.
machines or factories that are idle are not being used.
if you say that it would be idle to do something, you mean that nothing useful would be achieved by it; a formal use.
you use idle to describe something that you do for no particular reason, often because you have nothing better to do.
you can describe something that someone has said or done that you do not take seriously as idle.
if a car engine is idling, it is running slowly because it has not been put in gear and is not moving.
when workers or their workplaces are idled, the workplaces close down because the employers have no more work for them to do, or because the workers go on strike; used in american english.
see also idler.
if you idle away a period of time, you spend it doing very little.

پیشنهاد کاربران

idle ( v, adj ) ( aɪdl ) =to spend time doing nothing important, e. g. She idled the days away, watching television. idly ( adv ) , idleness ( n ) , idler ( n ) =a person who is lazy and doesn't work
idle
تنبل، بیهوده، بی کار
بلااستفاده
( ماشین ) قراضه
بی استفاده - بی فایده
there are two different castes in society: that of the workers and that of the'idle', of those capable of true leisure
اینجا این کلمه رو نیچه در کتاب انسانی بسیارانسانی استفاده کرده، به معنی کسی که وقت فراغت واقعی داره، آزاده. نقطه مقابل کارگرها که وقتشون ازاد نیست،
یعنی بار منفی نداره
بیکار
حالتی که شما کسی را قبول ندارید چون فرد مورد نظر کاری انجام نمیدهد در صورتی که شما فکر میکنید باید کاری انجام دهد
****************************************************
فرد بیکار و بدون شغل
بیکار، بلاتکلیف، اضافه، بی مسئولیت
در مورد ماشین آلات و دستگاههاهم
حالت idle mode به وضعیتی اطلاق میشود که دستگاه درحالت بی بار _هرز گرد و درجا کارکند، مثلا اتومبیل روشن باشه و درجا کارکنه، چون این روشن بودن بدون حرکت است، idle است واستفاده ای ندارد. این بی استفاده بودن رو بهر کار دیگری هم میشه تعمیم داد، مثلا آدمی که وجود دارد ولی هیچ کار یا بهره ای ندارد، سربار وبیخاصیت است، این هم idle است
...
[مشاهده متن کامل]

idle ( adj ) = inactive ( adj )
به معناهای: غیرفعال، بدون حرکت، بی تحرک، بی جنب و جوش، بیکار، خنثی، بی اثر
بیهوده
ول معطل - بیکار
۱. هیچ کاری انجام ندادن
۲. مشغول نبودن
۳. تنبل / بی حرکت
۴. بی هیچ دلیل یا علت
۵. ( زمان ) تلف کردن
۶. بی اثر / بدردنخور / بی بخار
۷. احمقانه و بچگانه
۸. متروکه
بیبار , الکترونیک ,
modes حالت بی باری
راکد
lazy
بی هدف، بیهوده
وقت گذراندن، وقت تلف کردن
They idled along by the river ( = walked slowly and with no particular purpose ) .
Sometimes he went for a walk; sometimes he just idled.
بیکار کردن
The company has idled a number of its US plants indefinitely.
The strikes have idled nearly 4 000 workers.
درجا کار کردن ( موتور اتومبیل ) ، روشن گذاشتن ( موتور )
He flicked a switch and let the boat idle.
She left the car idling at the curb.
The taxi hummed in the road, motor idling, meter ticking over.
Idle warm up: گرم کردن ماشین الات در وضعیت بدون بار ، گرم کردن کمپرسورهای گریز از مرکز در وضعیت بدون بار
غیرجدی، همین جوری، بی هدف، بی استفاده
It was just an idle threat
It was only from idle curiosity that she went into the barn.
عاطل و باطل
idle air
هوای آزاد
وقت تلف کن
بی کارماندگی
idle time
زمان هدررفت؛زمان بطالت
بی سرپرست
SYN:tick over
and ( to close a factory and stop providing work for the idled . ex: the strikes have idled nearly 4000 workers )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس