illustration

/ˌɪləˈstreɪʃn̩//ˌɪləˈstreɪʃn̩/

معنی: تصویر
معانی دیگر: توضیح، روشنگری، بیان (از راه مثال و غیره)، نخش گزاری، دیماس، عکس، فرتور، نگاره، نخشبه (چیز آذینی و روشنگر)، بنگار، مثال، نمونه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a picture or drawing used to illustrate a book or other work, or such pictures collectively.
مترادف: artwork
مشابه: design, drawing, frontispiece, graphic, illumination, picture, plate, portrait, portrayal, representation, vignette

(2) تعریف: the art of making such pictures.
مشابه: art, design, drawing

(3) تعریف: something that clarifies; example.
مترادف: case, demonstration, example, exemplar, representation
مشابه: clarification, elucidation, exhibition, illumination, instance, picture, portrayal, presentation

- written illustrations of dictionary meanings
[ترجمه گوگل] تصاویر نوشتاری معانی فرهنگ لغت
[ترجمه ترگمان] نمونه هایی از معانی فرهنگ لغت نوشته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. this setback was another illustration of his inefficiency and stupidity
این شکست نمونه ی دیگری از بی عرضگی و نابخردی او بود.

2. he got his point across by way of illustration and interpretation
او از راه توضیح و تفسیر نکته ی خود را رساند.

3. The illustration had too much redundant detail.
[ترجمه گوگل]تصویر دارای جزئیات بیش از حد اضافی بود
[ترجمه ترگمان]این تصویر جزئیات بسیار اضافی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The scientist used vivid examples in illustration of his theory.
[ترجمه گوگل]این دانشمند از مثال های واضحی در توضیح نظریه خود استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]دانشمند از نمونه های زنده در تصویر نظریه خود استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Illustration by example is better than explanation in words.
[ترجمه علی افشار زرندی] روشنگری با تصویر بهتر از توضیح دادن با کلمات است.
|
[ترجمه گوگل]مثال زدن بهتر از توضیح با کلمات است
[ترجمه ترگمان]تصویر به طور مثال بهتر از توضیح در کلمات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The illustration shows a cluster of five roses coloured apricot orange.
[ترجمه Ali afshar zarandi] تصویر یک دسته پنج تایی گل رز را نشان می دهد که به رنگ نارنجی زردآلویی رنگ آمیزی شده اند.
|
[ترجمه گوگل]تصویر مجموعه ای از پنج گل رز را به رنگ نارنجی زردآلو نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]تصویر یک خوشه از پنج رز زرد رنگ را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The marginal illustration is very interesting.
[ترجمه گوگل]تصویر حاشیه ای بسیار جالب است
[ترجمه ترگمان]تصویر نهایی بسیار جالب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This illustration shows a section through the timber.
[ترجمه گوگل]این تصویر بخشی از چوب را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]این تصویر بخشی از چوب را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Let us take a very simple illustration.
[ترجمه گوگل]بیایید یک تصویر بسیار ساده بگیریم
[ترجمه ترگمان]اجازه دهید یک مثال بسیار ساده را انتخاب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. As an illustration of this point, I'm going to tell you a true story.
[ترجمه امین جهانگرد] برای روشن ساختن این نکته، میخوام براتون یه داستان واقعی بگم
|
[ترجمه گوگل]به عنوان مثالی از این موضوع، من یک داستان واقعی را برای شما تعریف می کنم
[ترجمه ترگمان]برای مثال، من می خواهم یک داستان واقعی به شما بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He used photographs as illustration for his talk.
[ترجمه گوگل]او از عکس ها به عنوان تصویر برای سخنرانی خود استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان]او از عکس ها به عنوان مثال برای صحبت های خود استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The scientist cited vivid instances in illustration of his theory.
[ترجمه Ali afshar zarandi] دانشمنده در توضیح تئوری اش برای مثال به نمونه های زنده اشاره کرد.
|
[ترجمه گوگل]این دانشمند نمونه های واضحی را در توضیح نظریه خود ذکر کرد
[ترجمه ترگمان]دانشمند نمونه های زنده را در تصویر نظریه خود ذکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This illustration shows a vertical section through the locust.
[ترجمه گوگل]این تصویر یک بخش عمودی را از میان ملخ نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]این تصویر بخش عمودی از طریق ملخ را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The kite is assembled as shown in the illustration.
[ترجمه گوگل]بادبادک همانطور که در تصویر نشان داده شده است مونتاژ شده است
[ترجمه ترگمان]بادبادک همان طور که در تصویر نشان داده شده است جمع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This delay is a perfect illustration of why we need a new computer system.
[ترجمه گوگل]این تأخیر نشان می دهد که چرا ما به یک سیستم کامپیوتری جدید نیاز داریم
[ترجمه ترگمان]این تاخیر تصویری کامل از این است که چرا ما به یک سیستم کامپیوتری جدید نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصویر (اسم)
likeness, description, portrayal, projection, form, image, picture, portrait, hue, icon, delineation, illustration, vignette, scenography

تخصصی

[حسابداری] مثال تشریحی
[برق و الکترونیک] تفسیر، شرح
[ریاضیات] مثال، تصویر، توضیح، شرح

انگلیسی به انگلیسی

• picture which illustrates a book or other work; making of such a picture; clarification, explanation
an illustration is an example or story used to make a point clear.
an illustration in a book is a picture or diagram.

پیشنهاد کاربران

برابرِ واژه هایِ آیین مند
واژگان: illustration
مصورسازی
فرهنگستانِ زبان، واژهٔ مصوَب
حوزه: هنرهای تجسمی
تعریف: فن و هنرِ به کارگیریِ عناصرِ تصویری برای درکِ بهترِ متن
•••
واژگان: production illustration
...
[مشاهده متن کامل]

مصورسازیِ فیلم نامه
فرهنگستانِ زبان، واژهٔ مصوَب
حوزه: سینما و تلویزیون
تعریف: تصویرسازی از رویِ فیلم نامهٔ نمابندی شده
•••
واژگان: illustration art
هنرِ مصورسازی
فرهنگستانِ زبان، واژهٔ مصوَب
حوزه: هنرهایِ تجسمی
تعریف : شاخه ‏ای از هنرِ کاربردی برایِ تزیین و/یا تفهیمِ بیشترِ متونِ نوشتاری با استفاده از انواعِ تصویر
•••

تصویر
مثال
مصداق
Clear illustration مصداق بارز - نمونه بارز
نمونه تصویری
illustration: تصویر
مثال، نمونه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : illustrate
✅️ اسم ( noun ) : illustration / illustrator
✅️ صفت ( adjective ) : illustrative / illustrious
✅️ قید ( adverb ) : illustratively
مثال تصویری
تصویرسازی یا تصویرگری یکی از زیرشاخه های هنرهای تجسمی است و به نوعی از اثر خلاقانهٔ تصویری گفته می شود که القاکنندهٔ تجسمی یک مفهوم یا روایت با فرم بصری است. این مفهوم و روایت می تواند داستان، شعر، مقاله ای در روزنامه و کتاب و حتی تبلیغات تجاری، سرگرمی ها و اشکال و فرم های روی کالاها و لباس ها باشد.
تصویر سازی
illustration ( هنرهای تجسمی )
واژه مصوب: مصورسازی
تعریف: فن و هنر به‏کارگیری عناصر تصویری برای درک بهتر متن
picture
Image
ترسیم، تصویر، نگاره، عکس
ایضاح، روشن سازی /رخداد یا مثالِ گویا، نشانگر، نمونه و مثالی که توضیح دهنده و اثبات گر چیزی است.
:an example that explains or proves something
This delay is a perfect illustration of why we need a new computer system.

تجسم
مصداق
شرح
a story, event, action etc that shows the truth or existence of something very clearly
( معنی دوم در دیکشنری لانگمن ) حکایت
نقاشی
تصویر سازی ، تصویر گری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس