immediate

/ˌɪˈmiːdiət//ɪˈmiːdɪət/

معنی: بی درنگ، بدیهی، ضروری، فوری، بلا واسطه، پهلویی، انی
معانی دیگر: بی واسطه، بی میانگیر، نامجزا، بی میاندار، متصل، به هم چسبیده، دیوار به دیوار، نزدیک، خویشاوند نزدیک (والدین و برادران و خواهران)، (در وراثت و جانشینی) نفر بعد، ولیعهد، بلافصل، مستقیم، دست اول، راست، (مستقیما درک شده یا متوجه شده) غریزی، فطری، بلافاصله، فورا، در دم، به محض اینکه، تا، یکدم، آنی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: immediateness (n.)
(1) تعریف: happening without delay; instant.
مترادف: instant, instantaneous, simultaneous
متضاد: deferred, delayed, eventual
مشابه: hasty, prompt, quick, speedy, spot, swift

- They are demanding an immediate response to their offer.
[ترجمه سمیه] آنهاخواستار یک پاسخ سریع به پیشنهادشون هستند.
|
[ترجمه گوگل] آنها خواستار پاسخ فوری به پیشنهاد خود هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها خواستار پاسخ فوری به این پیشنهاد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Without immediate medical attention, the wounds will become infected.
[ترجمه گوگل] بدون مراقبت فوری پزشکی، زخم ها عفونی می شوند
[ترجمه ترگمان] بدون توجه به درمان فوری، زخم ها آلوده خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: following in sequence; nearest or next in line; without anything between.
مترادف: next
متضاد: distant, far
مشابه: adjacent, adjoining, contiguous, direct, following, neighboring, proximate, sequent, subsequent, succeeding

- His sister sat on his immediate left.
[ترجمه گوگل] خواهرش در سمت چپ او نشست
[ترجمه ترگمان] خواهرش در سمت چپش نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: close in space or time; near.
مترادف: close, near, present, proximate
متضاد: distant, remote
مشابه: imminent, nearest, neighboring, nigh

- I was not in the immediate vicinity of the accident, so I didn't see what happened.
[ترجمه گوگل] من در مجاورت تصادف نبودم، بنابراین ندیدم چه اتفاقی افتاد
[ترجمه ترگمان] من در نزدیکی تصادف نبودم، بنابراین نفهمیدم چه اتفاقی افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My mother often has trouble recalling the events of the immediate past although she remembers things from long ago.
[ترجمه گوگل] مادرم اغلب در به یاد آوردن وقایع گذشته نزدیک مشکل دارد، اگرچه او چیزهایی را از گذشته به یاد می آورد
[ترجمه ترگمان] مادرم اغلب در یادآوری رویداده ای گذشته فوری دچار مشکل می شود اگر چه او چیزها را از مدت ها پیش به یاد می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of present or pressing concern.
مترادف: present, urgent
مشابه: current, instant, pressing

- She needed to get on with her immediate duties and had no time for chatting.
[ترجمه گوگل] او باید به وظایف فوری خود ادامه می داد و زمانی برای چت کردن نداشت
[ترجمه ترگمان] او نیاز داشت که به وظایف فوری خود ادامه دهد و مجال گپ زدن نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The council has more immediate problems to worry about than where the festival will take place next year.
[ترجمه گوگل] نگرانی شورا بیشتر از جایی است که جشنواره سال آینده برگزار می شود
[ترجمه ترگمان] این شورا مشکلات فوری تری برای نگرانی در مورد این که فستیوال سال آینده کجا برگزار خواهد شد، دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. immediate constituency
سازه ی پیاپی

2. immediate expenses
هزینه های فوری

3. immediate heir
وارث بلافصل

4. immediate knowledge
دانش فطری

5. an immediate end to all armed attacks
خاتمه ی فوری همه ی حملات مسلحانه

6. an immediate inference
استنتاج غریزی

7. an immediate need for help
نیاز فوری به کمک

8. my immediate neighbors
همسایه های دیوار به دیوار من

9. the immediate past (or future)
گذشته ی (آینده ی) نزدیک

10. with immediate effect from
بلافاصله پس از،قطعا بعد از

11. only the immediate family was present
فقط اعضای نزدیک خانواده حضور داشتند.

12. orders craving immediate attention
دستورات مستلزم توجه فوری

13. economic conditions necessitated immediate action
اوضاع اقتصادی مستلزم اقدام فوری بود.

14. the situation demanded immediate attention
وضعیت در خور توجه فوری بود.

15. they demanded the immediate evacuation of the occupying forces
آنان خواستار تخلیه ی فوری نیروهای اشغالگر شدند.

16. without any purpose, immediate or ulterior
بدون هیچ هدف فعلی یا بعدی

17. bring the chemicals into immediate contact
تماس مستقیم بین مواد شیمیایی برقرار کنید.

18. he emphatically demanded an immediate examination of the files
او مصرانه خواستار بررسی فوری پرونده ها بود.

19. her father wanted an immediate marriage
پدرش خواهان عروسی فوری بود.

20. the play was an immediate success
نمایشنامه فورا گل کرد.

21. they menaced him with immediate expulsion
او را تهدید به اخراج فوری کردند.

22. we have decided upon immediate action
ما تصمیم به اقدام فوری گرفته ایم.

23. he had cancer but the immediate cause of his death was choking on food
او سرطان داشت ولی علت اصلی مرگش،گیر کردن غذا در گلو بود.

24. the matter will receive his immediate attention
مطلب مورد توجه فوری او قرار خواهد گرفت.

25. the book has a deep and immediate impact on the reader
آن کتاب خواننده را تحت تاءثیر ژرف و فوری قرار می دهد.

26. my personal finances were in need of an immediate remedy
اوضاع مالی من نیاز به چاره ی فوری داشت.

27. the bad condition of the building and its immediate need for renovation
وضع بدساختمان و نیاز فوری آن به نوسازی

28. Cold-blooded animals depend on the temperature of their immediate environment.
[ترجمه گوگل]حیوانات خونسرد به دمای محیط اطراف خود بستگی دارند
[ترجمه ترگمان]حیوانات خون گرم به دمای محیط immediate خود وابسته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. I insist on your taking/insist that you take immediate action to put this right.
[ترجمه گوگل]من اصرار دارم که تصمیم بگیرید / اصرار دارم که برای اصلاح این موضوع فوراً اقدام کنید
[ترجمه ترگمان]اصرار می کنم قبول کنید و اصرار داشته باشید که اقدام فوری برای انجام این کار را انجام دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. They petitioned the mayor to take immediate measures.
[ترجمه گوگل]آنها از شهردار درخواست کردند که اقدامات فوری انجام دهد
[ترجمه ترگمان]آن ها از شهردار خواستند تا تدابیر فوری اتخاذ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی درنگ (صفت)
prompt, immediate

بدیهی (صفت)
obvious, evident, natural, axiomatic, trivial, inevitable, immediate, matter-of-course, self-evident, self-explaining, self-explanatory, truistic

ضروری (صفت)
essential, exigent, indispensable, required, bounden, necessary, needed, urgent, needful, immediate, requisite

فوری (صفت)
sudden, fast, quick, instant, urgent, prompt, immediate, instantaneous

بلا واسطه (صفت)
immediate

پهلویی (صفت)
next, lateral, sideward, siding, immediate

انی (صفت)
posthaste, momentary, temporary, immediate, instantaneous

تخصصی

[فوتبال] بلافاصله-فوری
[زمین شناسی] آنی، فوری، بی واسطه لایه ای از سقف که بلافاصله بالای لایه زغال قرار دارد، در طی استخراج زغال نیاز به حمایت دارد .
[ریاضیات] نظارت مستقیم، حافظه با دسترسی مستقیم، سرپرستی مستقیم، بی واسطه، بلافاصله، بلافصل، فوری، تالی، مابعد، پی آیند

انگلیسی به انگلیسی

• instantaneous, prompt; accomplished quickly; direct, having no intermediary; close
something that is immediate happens without any delay.
immediate needs and concerns must be dealt with quickly.
immediate also means next in time or position.
your immediate family are your close relatives such as your parents, brothers, and sisters.

پیشنهاد کاربران

ارجحیت خیلی فوری
دیوار به دیوار
Painkiller seems to have an immediate effect
اصلی
ضرب الاجل، بلافاصله ، بدون فوت وقت
مجاور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : immediacy
✅️ صفت ( adjective ) : immediate
✅️ قید ( adverb ) : immediately
✅ کلمه ربط ( conjunction ) : immediately
( در مورد هدف ) زودرس
ادعایی ، ادعا شده ، مطرح شده ، بیان شده،
فوری، زود و. . . .
بی واسطه
Immediate ( adj ) ( in Intermediat 3 ) : nearest in time, space, or degree; next
معنی تعریف : نزدیکترین در زمان، مکان یا درجه ؛ کنار
Example : My immediate family consists of my son and my wife
معنی مثال : خانواده درجه یک من شامل پسرم و زنم هست
معنی کلی کلمه : درجه یک
اضطراری ( درمورد وضعیت، وضعیت اضطراری )
✔️ دست اول - بی واسطه
This manual must be easily accessible to all the involved personnel for immediate reference
▪️▪️▪️
✔️ عنقریب - زودهنگام - آنی و فوری
There are current issues concerning housing and the environment that impact health. Many illnesses and conditions are either directly or indirectly related to one’s environment. For instance, a person who lives in an overcrowded metropolis such as Hanoi or Beijing must deal on a daily basis with the immediate dangers of air pollution, potential drinking water contamination, car accidents, and elevated crimes rates.
...
[مشاهده متن کامل]

دست اول
درجه یک
بلافصل
Adjective :
قریب الوقوع
نزدیک
به عنوان مثال :
Immediate future ( آینده قریب الوقوع - آینده نزدیک )
درجه یک
به عنوان مثال :
Immediate family ( بستگان درجه یک )
فوری ؛ نزدیک ؛ فعلی , کنونی
# an immediate reaction
# We must make an immediate response
# The immediate future is clear
# There is no hospital in the immediate vicinity
# My immediate worry is money
# Our immediate requirement is extra staff
وخیم
Species that have high but not immediate risk of dying out are simply labeled endangered.
گونه هایی را که خطر انقراض آنها بالاست اما وخیم نیست به سادگی با برچسب در معرض خطر مشخص می کنیم
Means which happened at once that is one meaning of this and another meaning means immediately
بلافاصل
اورژانسی
actual
urgent
pressing
instant
primary

near
close
رابطه نزدیک، صمیمی با کسی
عنقریب، یک باره، بی درنگ، بی میانجی
relating to or existing at the present time
Current
Present
کنونی - فعلی - حاضر - حال حاضر - فعلی - امروزی - معاصر
2.
Recent
Not long past
Occurring recently

اخیر
یکی از معانی اش رو میشه �بدیهی� ترجمه کرد.
یعنی نیاز به استدلال و اقناع نداره.
بلافاصله
دم دستی
فوریت
نزدیکترین .
دقیقا این معنی رو نمیده اما این حس رو انقال میده .
بستگی به جمله میتونی معنی مناسب با اون رو بده .
نزدیکترین زمان . نزدیکترین فاصله . نزدیکترین جواب به سوال من .

یهویی
الزامی
فطری
طبیعی
Immediate family خانواده درجه یک
جانبی
Immediate awareness
آگاهی فطری یا غریزی
لحظه ای
بلافصل
Immediate family
خانواده درجه یک و نزدیک
فوری
مجاور
Immidiate environment
محیط مجاور. محیط اطراف
زودهنگام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس