impinge

/ˌɪmˈpɪndʒ//ɪmˈpɪndʒ/

معنی: حمله کردن، تخطی کردن، تجاوز کردن
معانی دیگر: (با: on یا upon یا against) خوردن به، اصابت کردن، برکوفتن، (با: on یا upon) پرماسیدن، تماس داشتن، خطور کردن، (با: on یا upon) دست اندازی کردن (به حقوق یا مال دیگران)، دست درازی کردن، دست یازیدن، خرد کردن، پرت کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: impinges, impinging, impinged
مشتقات: impingement (n.), impinger (n.)
(1) تعریف: to strike or collide with something (usu. fol. by on or upon).
مشابه: knock

- A blaring car horn impinged on my thoughts.
[ترجمه گوگل] صدای بوق ماشین به افکارم برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] صدای سوت بلندی به گوشم رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to encroach (usu. fol. by on or upon).
مشابه: trespass

- We do not want the school policy to impinge on our parental authority.
[ترجمه گوگل] ما نمی خواهیم سیاست مدرسه به اختیارات والدین ما لطمه بزند
[ترجمه ترگمان] ما نمی خواهیم سیاست تحصیلی در اختیار والدین ما قرار بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have an effect or influence (usu. fol. by on or upon).

- His opinion impinged on her choice.
[ترجمه گوگل] نظر او بر انتخاب او تأثیر گذاشت
[ترجمه ترگمان] نظر او impinged بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She didn't allow her personal problems to impinge on her work.
[ترجمه Frq] او اجازه نداد مسائل شخصی اش اثر بدی روی کارش بگذارد.
|
[ترجمه گوگل]او اجازه نمی داد مشکلات شخصی اش به کارش لطمه بزند
[ترجمه ترگمان]او به مشکلات شخصی اش اجازه نمی داد که به کارش ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He heard the rain impinge on the windows.
[ترجمه گوگل]صدای باران را شنید که به شیشه ها می خورد
[ترجمه ترگمان]او صدای برخورد باران به پنجره ها را می شنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Wit Wolzek claimed the legislation could impinge on privacy, self determination and respect for religious liberty.
[ترجمه گوگل]ویت ولزک ادعا کرد که این قانون می تواند به حریم خصوصی، تعیین سرنوشت و احترام به آزادی مذهبی آسیب برساند
[ترجمه ترگمان]زیرکی Wolzek مدعی شد که این قانون می تواند بر حریم خصوصی، خودمختاری و احترام به آزادی مذهبی تاثیر بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He never allowed his work to impinge on his private life.
[ترجمه گوگل]او هرگز اجازه نمی داد کارش به زندگی خصوصی اش ضربه بزند
[ترجمه ترگمان]او هرگز اجازه ورود به زندگی خصوصی خود را نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The preparations for war were beginning to impinge.
[ترجمه گوگل]مقدمات جنگ شروع به تضاد داشت
[ترجمه ترگمان]تدارکات جنگ شروع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Personal problems experienced by students may impinge on their work.
[ترجمه گوگل]مشکلات شخصی که دانش آموزان تجربه می کنند ممکن است بر کار آنها تأثیر بگذارد
[ترجمه ترگمان]مشکلات شخصی تجربه شده توسط دانش آموزان ممکن است بر روی کار آن ها تاثیر بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Your political opinions will necessarily impinge on your public life.
[ترجمه گوگل]عقاید سیاسی شما لزوماً بر زندگی عمومی شما تأثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان]عقاید سیاسی شما لزوما در زندگی عمومی شما تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her opinion will impinge on my decision.
[ترجمه گوگل]نظر او بر تصمیم من تأثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان] نظر اون به تصمیم من ضربه می زنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Rays of light impinge upon the water.
[ترجمه گوگل]پرتوهای نور به آب برخورد می کنند
[ترجمه ترگمان]نور چراغی روی آب دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The government's spending limits will seriously impinge on the education budget.
[ترجمه گوگل]محدودیت های هزینه ای دولت به شدت بر بودجه آموزش و پرورش لطمه می زند
[ترجمه ترگمان]محدودیت بودجه دولت به شدت بر بودجه آموزشی تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Except, of course, where they directly impinge on me, that is.
[ترجمه گوگل]البته به جز جایی که مستقیماً به من تجاوز می کنند، یعنی
[ترجمه ترگمان]البته به غیر از اینکه، جایی که مستقیم به من برخورد می کنند، همین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is important to know whether this will impinge heavily on the poor.
[ترجمه گوگل]مهم است که بدانیم آیا این به شدت بر فقرا تأثیر خواهد گذاشت یا خیر
[ترجمه ترگمان]مهم است که بدانیم آیا این مساله به شدت بر فقرا تاثیر خواهد گذاشت یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. No external quantity constraints impinge upon the behaviour of firms.
[ترجمه گوگل]هیچ محدودیت کمیت خارجی بر رفتار شرکت ها تأثیر نمی گذارد
[ترجمه ترگمان]هیچ محدودیت کمیت خارجی بر رفتار شرکت ها تاثیر نمی گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The proposed fencing would impinge on a public bridleway which traverses the field.
[ترجمه گوگل]حصار پیشنهادی به یک پل بند عمومی که از میدان عبور می کند برخورد می کند
[ترجمه ترگمان]شمشیربازی پیشنهادی بر یک bridleway عمومی که از میدان عبور می کند، برخورد خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The cheaper RISC-based machines are likely to impinge directly on the territory occupied by the company's newly announced Pentium machines.
[ترجمه گوگل]ماشین‌های ارزان‌تر مبتنی بر RISC احتمالاً مستقیماً به قلمرو اشغال شده توسط ماشین‌های پنتیوم جدید این شرکت برخورد می‌کنند
[ترجمه ترگمان]ماشین های cheaper RISC به احتمال زیاد می توانند مستقیما در محدوده اشغال شده توسط ماشین های پنتیوم جدید شرکت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حمله کردن (فعل)
attack, souse, aggress, assail, impinge, lay on, set on

تخطی کردن (فعل)
impinge, offend, contravene, encroach, trespass

تجاوز کردن (فعل)
impinge, molest, invade, encroach, trespass, exceed, overstep, supercharge

تخصصی

[عمران و معماری] برخورد کردن - خوردن

انگلیسی به انگلیسی

• collide, hit; infringe, encroach, intrude; make an impression, influence
something that impinges on you has an effect on you, often by restricting the way that you can behave; a formal word.

پیشنهاد کاربران

تجاوز کردن. دست اندازی کردن ( به حقوق یا مال دیگران )
مثال:
Impinging on other people's rights.
دست درازی کردن {و تجاوز} به حقوق دیگران
برخوردن کردن
تأثیر مخرب داشتن
تاثیر منفی گذاشتن روی…
( اغلب در اثر محدود کردن چیزی )
نفوذ کردن
دست درازی
اثر گذاشتن
مختل کردن
مخدوش کردن
اثر گذاشتن - ضربه
اثر منفی گذاشتن
* حرف اضافه این فعل نیز on یا upon است
تخصصی ( مکانیک )
جریان یافتن
تاثیر بد روی کسی یا چیزی گذاشتن
اثر گذاشتن، اثرگذار بودن
impinge on something
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس