insert

/ˌɪnˈsɜːrt//ɪnˈsɜːt/

معنی: جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن
معانی دیگر: (چیزی را در داخل چیز دیگری) قرار دادن، فروکردن، توی (چیزی) کردن، اندرگذاشتن، لابلای چیزی گذاشتن، افزودن، درج کردن، لا گذاشتن، (هرچیزی که در درون یا لای چیز دیگری قرار بدهند) لا گذاشت، در جوف، تونهاده، لا ورقی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inserts, inserting, inserted
• : تعریف: to put or cause to be put in, into, or within.
متضاد: abstract, extract, remove, withdraw
مشابه: deposit, enclose, enter, feed, introduce, weave

- Did anyone insert the plug into the socket?
[ترجمه گوگل] آیا کسی دوشاخه را در پریز قرار داده است؟
[ترجمه ترگمان] آیا کسی درپوش را به داخل سوکت وارد کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I inserted four quarters in the parking meter, but nothing happened!
[ترجمه آني] چهار متر مربع به پارکینگ اضافه کردم اما اتفاقی نیفتاد
|
[ترجمه احمدرضا عبدی] من چهار تا ۲۵ سنتی ( مجموعاً یک دلار ) داخل دستگاه پارکومتر انداختم ولی هیچ عکس العملی نشان نداد
|
[ترجمه نیما] مم ۴ساعت درپارکینگ درحال مترکردن بودم امااتفاقی نیفتاد
|
[ترجمه گوگل] چهار ربع رو گذاشتم تو پارکومتر چیزی نشد!
[ترجمه ترگمان] من ۴ سکه تو پارکینگ جا گذاشتم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They were talking so fast that I couldn't insert my opinion.
[ترجمه پ] آنقدر سریع صحبت میکردند که من نمی توانستم نظر خودم را درمیان بگذارم. ( بیان کنم، نظر بدهم )
|
[ترجمه محمد یارمحمدی] انقدر سریع حرف زدند که من نتوانستم نظرم را بیان کنم
|
[ترجمه گوگل] آنقدر تند صحبت می کردند که من نمی توانستم نظرم را درج کنم
[ترجمه ترگمان] انقدر سریع حرف می زدند که نمی توانستم نظر خود را وارد کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I think you should insert more details into this paragraph.
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم شما باید جزئیات بیشتری را در این پاراگراف درج کنید
[ترجمه ترگمان] من فکر می کنم شما باید جزئیات بیشتری در این پاراگراف وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: insertable (adj.), inserter (n.)
• : تعریف: that which is placed or caused to be placed in, into, or within.

- The advertising insert fell out of the magazine.
[ترجمه سامان ظهیری] مجله را تبلیغات پر کرده است.
|
[ترجمه احمدرضا عبدی] بروشور تبلیغاتی از مجله، بیرون افتاد
|
[ترجمه reza-amiri] درج آگهی تبلیغاتی درمجله ازقلم افتاد
|
[ترجمه گوگل] درج تبلیغاتی از مجله افتاد
[ترجمه ترگمان] آگهی تبلیغاتی که به چاپ رسید از مجله به چاپ رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. insert the key into the lock
کلید را در قفل بگذار.

2. you need to insert a paragraph here
باید در اینجا یک پاراگراف اضافه کنی.

3. Insert the key in/into the lock.
[ترجمه گوگل]کلید را داخل/داخل قفل قرار دهید
[ترجمه ترگمان]کلید را وارد قفل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I wish to insert an advertisement in your newspaper.
[ترجمه رقیه مبارک] آرزو می کنم که آگهی تبلیغاتی خود را وارد روزنامتان کنم
|
[ترجمه ] آرزو می کنم که یک آگهی در روزنامه تون ثبت کنم.
|
[ترجمه گوگل]من می خواهم یک آگهی در روزنامه شما درج کنم
[ترجمه ترگمان]می خواهم یک تبلیغ در روزنامه تان قرار دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Insert the special cleaning thread between your teeth and pull it gently up and down.
[ترجمه گوگل]نخ تمیز کننده مخصوص را بین دندان های خود قرار دهید و آن را به آرامی بالا و پایین بکشید
[ترجمه ترگمان]نخ تمیز کردن مخصوص را بین دندان های خود قرار دهید و آن را به آرامی بالا و پایین بکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Insert coins into the slot and press for a ticket.
[ترجمه گوگل]سکه ها را در شکاف قرار دهید و برای یک بلیط فشار دهید
[ترجمه ترگمان]سکه ها را در شکاف قرار دهید و برای یک بلیط فشار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Is it too late to insert a new page into my magazine article?
[ترجمه گوگل]آیا برای درج یک صفحه جدید در مقاله مجله من خیلی دیر شده است؟
[ترجمه ترگمان]آیا برای قرار دادن یک صفحه جدید در مقاله مجله من خیلی دیر است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Insert the fork about 6in. from the root and simultaneously lever it backwards.
[ترجمه گوگل]چنگال را حدود 6 اینچ وارد کنید از ریشه و به طور همزمان آن را به سمت عقب هدایت کنید
[ترجمه ترگمان]قاشق را در حدود ۶ اینچ قرار دهید از ریشه و به طور همزمان آن را به عقب اهرم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If you can insert your hand between the back of the chair and the wall, you may be able to reach the letter that fell down there.
[ترجمه گوگل]اگر بتوانید دست خود را بین پشتی صندلی و دیوار فرو کنید، ممکن است بتوانید به حرفی که در آنجا افتاده است برسید
[ترجمه ترگمان]اگر می توانید دست خود را بین پشت صندلی و دیوار قرار دهید، ممکن است بتوانید به نامه ای که در آن پایین افتاد دست پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You have to insert an additional piece of material into the waistline of the dress to make it large enough for her.
[ترجمه گوگل]شما باید یک ماده اضافی را به خط کمر لباس وارد کنید تا به اندازه کافی برای او بزرگ شود
[ترجمه ترگمان]شما باید یک تکه دیگر از مواد را به دور کمر خود وارد کنید تا آن را به اندازه کافی بزرگ کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Insert Tab A into Slot A and glue, before standing the model upright.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه مدل را به صورت عمودی قرار دهید، زبانه A را در شکاف A قرار دهید و چسب بزنید
[ترجمه ترگمان]زبانه A را به مقدار شیار و چسب وارد کنید قبل از این که مدل را راست نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Insert your fingers between the layers and press them apart.
[ترجمه گوگل]انگشتان خود را بین لایه ها قرار دهید و آنها را از هم جدا کنید
[ترجمه ترگمان]انگشتان خود را در میان لایه ها قرار دهید و آن ها را از هم جدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They joined with the monarchists to insert a clause calling for a popular vote on the issue.
[ترجمه گوگل]آنها با سلطنت طلبان ملحق شدند تا بندي را درج كنند كه خواستار رأي عمومي در مورد اين موضوع بود
[ترجمه ترگمان]آن ها به the پیوستند تا یک شرط برای رای عمومی در مورد این موضوع وارد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Position the cursor where you want to insert a word.
[ترجمه گوگل]مکان نما را در جایی قرار دهید که می خواهید کلمه ای را وارد کنید
[ترجمه ترگمان]موقعیت مکان نما را در جایی قرار دهید که می خواهید یک کلمه را وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Insert your comments in the space below.
[ترجمه گوگل]نظرات خود را در فضای زیر درج کنید
[ترجمه ترگمان]نظرات خود را در فضای زیر درج کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

الحاق کردن (فعل)
insert, append, catenate, concatenate

در میان گذاشتن (فعل)
insert, enclose

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

در جوف چیزی گذاردن (فعل)
insert

تخصصی

[سینما] لایی - نمای نزدیکی از جزئیات موضوع - نمای نزدیک از چیزی - نمای میانی - نمای لایی - نمای درشت از اشیاء بی جان - نمای درشت از اجسام بی جان و اشیاء یا از اعضاء بدن جانوران - نمای الحاقی - میان نمایی - لایی از چیزی - صحنه درجی - درشت اجسام بی جان - تمامی یک جسم بی جان در تصویر - تصویر خیلی درشت از شی ء یاصورت و اندام انسان - پلان خیلی درشت از اشیاء و جزئیات - بیان یک اندیشه در یک تصویر درشت - میان نما
[عمران و معماری] فرو بردن - داخل کردن - مغزی
[مهندسی گاز] داخل کردن، درمیان گذاشتن
[نساجی] سر قابل تعویض مضراب یا پیکر - جا دادن - الحاق کردن - جایگزینی
[ریاضیات] جایگزین کردن، قرار دادن، گذاشتن، جای دادن، درج کردن، تیغچه، بوش، جا انداختن، قطعه ی اضافی داخلی، جا دادن، جا گذاری، فرو کردن
[نفت] دندانه
[پلیمر] جاپرکن، جادادن
[سینما] درج صحنه

انگلیسی به انگلیسی

• something created separately for the purpose of being added to or placed inside (a book, newspaper, etc.); (computers) object inserted between two other objects (as in text, images, characters, etc.)
place in, put in; add to; (computers) place an object between two other objects (as in text, images, characters, etc.)
if you insert an object into something, you put the object inside it.
if you insert a comment in a piece of writing or a speech, you include it.
an insert is something that is inserted somewhere, especially an advertisement on a piece of paper that is placed inside a magazine or newspaper.

پیشنهاد کاربران

"insert" v, n
🗣️[این "سِرْت"]
"insertion" n
🗣️[این "سِرْشِن"]
"inserting" v, adj
🗣️[این "سِرْتیٖن"]
دوستان به تلفظ توجه کنین: /ˌɪnˈsɜːrt/
پس /اینسِرت/ خونده میشه نه /اینزِرت/
درون بری
درون گذاری_ درون چینی_ درون روی _ لایه گذاری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : insert
✅️ اسم ( noun ) : insert / insertion
✅️ صفت ( adjective ) : insertable
✅️ قید ( adverb ) : _
جا دادن، جا سازی کردن، داخل چیزی قرار دادن
قرار دادن/ فروکردن ( چیزی را در داخل چیز دیگری )
درج کردن
[متالورژی]هسته؛ اینسرت؛ فلز جامدی که برای مقاصد مختلف مانند تغییرات موضعی انبساط طولی عنصر تقویتی در یک قطعه ی ریخته گی قرار داده می شود. مانند اینسرت فولادی که هنگام ریخته گری در قطعه ی ریخته گی آلومینیومی قرار داده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

[مهندسی مکانیک] الماس؛ اینسرت؛ تیغچه های کوچک کاربایدی یا سرامیکی که برای تراش کاری به کار برده می شود

اِعمال کردن
چیزی را درون چیز دیگری قرار دادن
رومیزی هم بهش میگن.
padded dark green leather insert
توی این مثال به وضوح مشخصه که به رومیزی چرم اشاره می کنه
تزریق کردن
ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن
توضیحات بیشتر درباره مخفف ها در صفحه کلید:
در صفحه کلید کامپیوتر ، بعضی از کلید ها دارای اسم کوچک شده است مانند - Del - مخفف کلمه ی دلیت - Delete - به معنای حذف یا - ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن یا - PrtSc - مخفف کلمه ی پرینت اسکرین - print screen به معنای عکس از صفحه ( ی نمایش ) یا - num lock - مخفف کلمه ی نامبر لاک - number lock - به معنای قفل شماره ( یا همان قفل صفحه ی عددی ) یا - Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control یا - Esc - مخفف کلمه ی اِسکِیپ - escape - به معنای خروج ( در اصل به معنای در رفتن ) یا - Pg Up - مخفف کلمه ی پیج آپ - page up - به معنای صفحه ی بالا یا - Pg Dn - مخفف کلمه ی پیج دوون - pagedown - به معنای صفحه ی پایین یا - Caps lock - کپس لاک - یحتمل مخفف capital letters lock - به معنای قفل حروف بزرگ یا - ScLk ، ScrLk یا Slk - مخفف کلمه ی اسکرول لاک - Scroll Lock
...
[مشاهده متن کامل]

اضافه کردن ( به متن وغیره )
افزودن
جا دادن
Shoe insert
کفی کفش
Noun:
ضمیمه
Verb:
وارد کردن
Insertion :
ورود
درج کردن
تیغچه ( میان لایی در نگدارنده ابزار برش )
وارد کردن
جاگذاری
جاسازی کردن
گنجاندن
قراردادن
دریچه، مدخل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس