illness

/ˈɪlnəs//ˈɪlnəs/

معنی: سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت
معانی دیگر: مریضی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or condition of being ill; sickness.
مترادف: morbidity, sickness
متضاد: health, wellness
مشابه: ailment, disease, indisposition, infection, infirmity, valetudinarianism

(2) تعریف: an instance of being ill.
مترادف: ailment, disease, infirmity, sickness
مشابه: affliction, disorder, ill, malady

جمله های نمونه

1. illness caused him to curtail his stay
بیماری موجب شد که از مدت اقامت خود بکاهد.

2. illness forced him to withdraw from social activities
بیماری او را مجبور کرد که از فعالیت های اجتماعی دست بکشد.

3. illness had attenuated her
بیماری او را نحیف کرده بود.

4. illness may come from a poor diet
غذای بد ممکن است موجب بیماری گردد.

5. illness obliged him to resign
بیماری او را ناچار کرد که استعفا بدهد.

6. an illness amenable to treatment
بیماری درمان پذیر

7. an illness bringing debt in its trail
یک بیماری که قرض به بار آورد

8. her illness diminished our fun
بیماری او عیش ما را منقص کرد.

9. her illness is critical
بیماری او وخیم است.

10. his illness eventuated in death
بیماری او به مرگ انجامید.

11. his illness finally got to him
بالاخره بیماریش او را از پا درآورد.

12. his illness is past its crisis
شور بیماری او تمام شده است.

13. his illness may have had some connection with his recent trip
احتمالا بیماری او با سفر اخیر او رابطه داشت.

14. his illness was due to overwork
بیماری او به خاطر کار زیاد بود

15. his illness was serious
بیماری او وخیم بود.

16. languishing illness
بیماری طولانی

17. the illness kept her in the hospital
بیماری او را در بیمارستان نگهداشت.

18. the illness ran its course
بیماری مراحل خود را طی کرد.

19. their illness resulted from food poisoning
بیماری آنها ناشی از مسمومیت غذایی بود.

20. this illness is not following its usual pattern
این بیماری از روال همیشگی خودش پیروی نمی کند.

21. through illness he lost his hearing
به خاطر بیماری شنوایی خود را از دست داد.

22. what illness did he die of?
از چه مرضی مرد؟

23. a desperate illness
بیماری وخیم

24. a grave illness
بیماری وخیم

25. a light illness
بیماری جزیی

26. a long illness
بیماری طولانی

27. a major illness
یک بیماری وخیم

28. a minor illness
بیماری جزئی

29. a serious illness
یک بیماری وخیم

30. a serious illness ruined his chances of promotion
یک بیماری سخت شانس ارتقای رتبه ی او را از میان برد.

31. an incipient illness
بیماری در حال شروع

32. an incurable illness
بیماری درمان ناپذیر

33. fever indicates illness
تب نشانه ی بیماری است.

34. he faked illness
او خود را به ناخوشی زد.

35. his mother's illness made a hole in his savings
بیماری مادرش اندوخته ی او را بشدت تقلیل داد.

36. his recent illness has shorn him of strength
بیماری اخیر رمق او را گرفته است.

37. a siege of illness
شور بیماری

38. it may cause illness too
ممکن است منجر به بیماری نیز بشود.

39. my mother's final illness lasted ten days
واپسین بیماری مادرم ده روز طول کشید.

40. pneumonia aggravated her illness
سینه پهلو بیماری او را وخیم تر کرد.

41. fatigue predisposes one to illness
خستگی انسان را مستعد بیماری می کند.

42. he minimized his own illness
او بیماری خود را دست کم می گرفت.

43. he retired because of illness
به خاطر بیماری بازنشسته شد.

44. he was forced by illness to lead an inactive life
بیماری او را وادار کرد که زندگی غیرفعالی داشته باشد.

45. lack of money and illness further complicated her travel plans
بی پولی و بیماری،برنامه سفر او را بیش از پیش با اشکال مواجه کرد.

46. the cause of his illness
علت بیماری او

47. the news of her illness really upset me
خبر بیماری او واقعا مرا پریشان کرد.

48. to rally from an illness
از بیماری بهبودی یافتن

49. the evil rumors about his illness
شایعات شوم درباره ی بیماری او

50. the suspense and terror caused by his illness
دلهره و وحشتی که بیماری او به وجود آورد

51. sick pay inures from the first day of illness
حقوق مربوط به دوره ی بیماری از اولین روز شروع بیماری قابل پرداخت است.

52. only the people around the shah knew of his illness
فقط نزدیکان شاه از بیماری او اطلاع داشتند.

53. the sympathy of my family sustained me during my illness
دلسوزی افراد خانواده ام در دوران بیماری مرا تسکین می داد.

54. i tried to be next to my mother during her illness
طی بیماری مادرم،کوشیدم پهلوی او باشم.

55. he was not able to perform his editorial duties on account of illness
به واسطه ی بیماری قادر به انجام وظایف سردبیری نبود.

مترادف ها

سقم (اسم)
deviance, irregularity, anomaly, indisposition, illness, sickness

خستگی (اسم)
weariness, lassitude, ennui, tedium, illness, sickness, languor, fatigue, boredom, exhaustion, tiredness, wound

اهو (اسم)
defect, illness

شرارت (اسم)
wickedness, illness, mischief, villainy, depravity, felony, malfeasance, iniquity, malevolence, irreligion

مرض (اسم)
illness, sickness, disease, malady

ناخوشی (اسم)
illness, disease, metastasis, malady, morbidity, invalidism

کسالت (اسم)
disorder, illness

بدی (اسم)
evil, illness, vice, disservice, ill-being

بیماری (اسم)
illness, sickness, malady

عارضه کسالت (اسم)
illness, sickness

تخصصی

[بهداشت] بیماری - ناخوشی

انگلیسی به انگلیسی

• disease, sickness
illness is the fact or experience of being ill.
an illness is a particular disease such as a cold, measles, or pneumonia.

پیشنهاد کاربران

illness: بیماری
ill: مریض
مریضی ، بیماری
synonym : ailment _ sickness _ disease
Illness نه تنها به وجود یک بیماری خاص اشاره می کند، بلکه برداشت و رفتار فرد نسبت به این بیماری و تاثیر این بیماری را بر محیط روانی اجتماعی فرد نیز در بر دارد.
Disease هنگامی است که اختلالی در عملکرد بدن وجود دارد یا اختلالی فیزیولوژیکی روانی است.
...
[مشاهده متن کامل]

Sickness وضعیت اختلال اجتماعی است، یعنی نقشی که فرد در زمان بیماری به عهده دارد.

Illness نه تنها به وجود یک بیماری خاص اشاره می کند، بلکه برداشت و رفتار فرد نسبت به این بیماری و تاثیر این بیماری را بر محیط روانی اجتماعی فرد نیز در بر دارد. Illness وضعیتی ذهنی است که فرد
احساس می کند حالش خوب نیست.
تفاوت میان Disease, disorder, condition, syndrome
A disease is a pathophysiological response to internal or external factors.
A disorder is a disruption to regular bodily structure and function.
...
[مشاهده متن کامل]

A syndrome is a collection of signs and symptoms associated with a specific health - related cause.
A condition is an abnormal state of health that interferes with normal or regular feelings of wellbeing.

illness ( پزشکی )
واژه مصوب: بدحالی
تعریف: بدتر شدن حالت ها و کارکردهای جسمی و اجتماعی و عاطفی و ذهنی فرد در مقایسه با وضعیت قبلی او
Cure illnesse=درمان بیماری
sth like corona virus
بیماری
مرض
ناخوشی
کسالت
بدی
شرارت
خستگی
بیماری ، مریضی
He felt weak because of his illness 🧨
او به خاطر بیماری اش احساس ضعف می کرد
عارضه . بیماری . مریضی .
مریضی
بیماری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس